متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان میراثی از عشق | شمیم حسینی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Shamim1376
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 65
  • بازدیدها 1,056
  • کاربران تگ شده هیچ

Shamim1376

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
198
پسندها
1,078
امتیازها
6,433
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #61
- بیا تو.
کنارش روی تخت نشستم.
- بابت این‌ها خیلی ممنونم، اگر به دادم نمی‌رسیدی تا حالا سرماخورده بودم.
- قابلی نداشت.
- ممنونم.
یهو بغلم کرد.
- ساحل من خیلی خوشحالم که باهات آشنا شدم! من تو ایران دوستی نداشتم اما حالا حس می‌کنم یه خواهر دارم.
من هم بغلش کردم.
- من هم خواهر نداشتم، اما حالا یه خواهر بزرگ‌تر دارم. قول بده هر وقت میای تهران بیای پیشم.
- قول میدم!
بعد از میرال نوبت روژین بود، لباسش رو که شسته بودم بردم تو آشپزخونه. داشت سبزی پاک می‌کرد.
- روژین جان خیلی ممنون شستم برات.
- نه خانم این قابل‌دار نیست، مال خود شما.
- نمی‌شه که.
گذاشتم کنارش.
- با خان صحبت کردم گفت اگر امسال به جای معلم مدرسه به بچه‌ها درس بدی، هم خرج درمان پدرت رو میده، هم خرج تحصیلت رو تو هم برای جبرانش باید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Shamim1376

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
198
پسندها
1,078
امتیازها
6,433
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #62
- خوش گذشت؟
- نمی‌دونی چقدر ممنونم ازت سهند!
لبخندی زد.
- من کاری نکردم که وروجک، خودت چی کار کردی که تو دل همه جا باز کردی؟ خان بابا که رسما عاشقت شده.
- مرد نازنینیه.
- آره، ظاهرش خشنه اما مهربونه.
- همین‌طوره.
- سهند؟
- جانم!
- یه سؤال بپرسم؟
- بپرس.
- تو هنوز هم مثل گذشته من رو دوست داری؟
سرش رو بالا انداخت.
- نچ!
هنگ کرده نگاهش کردم. چه صریح جواب داد! ماشین وارد خاکی شد و ایستاد. نگاهش رو به چشمام دوخت.
- من مثل قبل دوستت ندارم ساحل من خیلی بیشتر از قبل دوستت دارم! من هر روز بیشتر عاشقت میشم، انقدر که از صبح با فکر این‌که دارم می‌برمت پیش ماهان دارم دیوونه میشم. فکر این‌که اون دستت رو بگیره من رو به جنون می‌رسونه، اما نمی‌تونم مجبورت کنم با من بمونی، تو باید اونجایی باشی که دلت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Shamim1376

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
198
پسندها
1,078
امتیازها
6,433
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #63
- همتون می‌دونید من یه روزی ماهان رو دوست داشتم. خیلی شاید اگر اون روزها به هم می‌رسیدیم هم یه روزی به این نتیجه می‌رسیدم، اما حسرت نداشتنش باعث شد دیرتر بفهمم که من و ماهان اصلاً مناسب هم نیستیم.
ماهان بهت‌زده گفت:
- چی میگی ساحل؟! ما هنوز هم هم رو دوست داریم، هنوز یه عالمه رؤیا داریم.
- فکر می‌کردیم هم رو دوست داریم، ماهان من و تو توی این یه هفته به جز دعوا چی کار کردیم؟ ماهان من و تو حتی نمی‌تونیم یه فیلم مشترک ببینیم، یه موزیک مشترک گوش کنیم، یه تفریح مشترک پیدا کنیم.
- خب... خب از این به بعد هر چی رو که تو... .
حرفش رو قطع کردم:
- همین دیگه، همش یکی باید تحمل کنه چون وجه اشتراک نداریم ولی چند سال... چند سال میشه تحمل کرد؟ عشق باید امنیت بیاره، آرامش بیاره اما من کنار تو دیگه حس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Shamim1376

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
198
پسندها
1,078
امتیازها
6,433
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #64
- چی گفتی؟! مگه نگفتی م**س.ت اومد و دم در از حال رفت.
از خشم می‌لرزیدم.
- دروغ گفتم، دروغ گفتم که آبروی این رو حفظ کنم که از چشم همه نیفته. اون موقع نمی‌دونستم همین آدم قراره آبروی خودم رو زیر سؤال ببره.
سینا خواست جلو بیاد که نذاشتم. رو بهش گفتم:
- آره، من این چند روز با سهند بودم با مردی که خیالم راحت بود بلد نیست برای رسیدن به خواسته‌ش آبروی کسی رو نشونه بگیره، بلد نیست به حریمش ت*جاوز کنه، حالا برو... برو پسردایی برو و هیچوقت هیچوقت برنگرد.
به محض این که برگشت سیلی دایی تو گوشش نشست.
- من پسری رو که آبرو و پاکی یه دختر رو نشونه بگیره تربیت نکردم، دیگه پسری به اسم ماهان ندارم.
ماهان با سری پایین افتاده از خونه رفت بیرون. دلم ریش شد یه زمانی عاشق‌ترین بودم براش و حالا... دایی یه دفعه حالش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Shamim1376

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
198
پسندها
1,078
امتیازها
6,433
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #65
سری تکون دادم و پشت میز نشستم. بعد از ناهار سهند و سینا رفتن کلینیک، شروین هم باید می رفت دانشگاه، من هم که یه هفته غیبت داشتم اما امروز حوصله نداشتم، ستاره و مانلی هم موندن پیش من. مانلی از سفرشون تعریف می‌کرد و ستاره سربه‌سرش می‌ذاشت. من هم ساکت نگاه می‌کردم بهشون و گاهی لبخند می‌زدم. با زنگ گوشیم برگشتم، با دیدن شماره میرال لبخندی رو لبم نشست.
- سلام عزیزم.
- سلام ساحل، خوبی؟
- خوبم، تو خوبی؟ چه خبر؟
- سلامتی، ساحل یه خبر دارم که دارم اولین نفر به تو میگم حتی کیان هم نمی‌دونه.
- چی شده؟
- من قبل از اومدن پیش یکی از استادام رفتم مشاوره گرفتم، اون گفت که شاید با متد جدید پزشکی که هنوز به مرحله اجرا نرسیده من و کیان بچه‌دار بشیم و ما قبول کردیم به عنوان آزمایش روی ما درمان اجرا بشه.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Shamim1376

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
198
پسندها
1,078
امتیازها
6,433
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #66
-‌ ده مین دیگه دم درم.
بلند شدم و سریع حاضر شدم. مامان تو آشپزخونه بود.
- مامان؟
- جانم!
- من میرم بیرون.
- کجا؟
- با سهند میرم.
- سلام برسون.
- چشم.
گونه‌ش رو بوسیدم و رفتم. سینا دم در داشت با سهند حال و احوال می کرد.
- سلام داداش.
- سلام وروجک خوبی؟
- خوبم به مانی سلام برسون.
پریدم تو ماشین، سهند هم نشست.
- نمی‌گی کجا می‌ریم؟
سر بالا انداخت. یکم بعد جلوی یه خونه ایستاد. با ریموت در رو باز کرد؛ یه خونه ویلایی نقلی و کوچولو قدیمی با نمای آجری بود با یه حیاط کوچولو که یه باغچه خوشگل داشت که پر از گل‌های رنگارنگ و دوتا درخت بود و یه تاب دونفره فلزی که زیر درختا بود. یه حوض کوچیک وسط حیاط بود و یه میز فلزی و صندلی‌های دورش کنار حوض بود.
- اینجا کجاست؟ چه قشنگه!
- خونه من.
نگاهش رو به اطراف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا