متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان میراثی از عشق | شمیم حسینی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Shamim1376
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 65
  • بازدیدها 985
  • کاربران تگ شده هیچ

Shamim1376

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
198
پسندها
1,066
امتیازها
6,433
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #41
خندیدم.
- به جای خنده بیا در باز کن.
کپ کردم.
- چی؟!
- چی نداره، پشت در خونه‌تونم بیا در رو باز کن.
بعد هم شروع کرد به خوندن:
- ساحل در وا من مویوم.
- ... .
با عجله رفتم سمت در تا آبروریزی نکرده و در رو براش باز کردم.
- دیوونه‌ای؟
با نیش باز سرش رو به تأیید تکون داد.
- پشت در خونه‌مون ایستادی داری تلفنی باهام حرف می‌زنی.
باز هم سر تکون داد.
- بیا به جای این که رخ خر شرک بگیری بیا تو من نمی‌فهمم اون شروین چرا تو رو گرفت.
- خیلی هم دلش بخواد.
اومدم برم آشپزخونه که نذاشت.
- چیزی نمی‌خورم تو هم نمی‌خوری ،بدو برو حاضر شو وقت نداریم.
- کجا قرار بریم؟
- خرید، بعدشم خونه ما، کلاً ساکت رو جمع کن تا آخر هفته ور دلمی.
- به چه مناسبت؟
- صبح به خاله زنگ زدم گفت می‌خوان برن سمینار چند روزی نیستن.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Shamim1376

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
198
پسندها
1,066
امتیازها
6,433
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #42
- خوبی؟
حرفای سهند تو گوشم پیچید:
- آره خوبم، تو برو من الان میام.
دوباره شماره ماهان رو گرفتم. من قول داده بودم همه تلاشم رو بکنم.
- سلام ساحل جان.
- پنج شنبه تولد شروینه، با ستاره اومدیم لباس بخریم.
- ساحل من منظوری نداشتم.
- می‌دونم مهم نیست.
- ساحل؟
- بله.
- میگم بعد از ظهر ببینمت؟
- لوکیشن می‌فرستم بیا دنبالم.
- باشه، راستی لباست باز نباشه.
- خداحافظ.
قطع کردم و دنبال ستاره رفتم.
- اومدی بیا این رو ببین.
یه پیراهن صورتی تا روی زانو که یقه دلبری کجی داشت و در کل ساده و قشنگ بود.
- قشنگه به نظرم بپوشش.
رفتیم تو مغازه و از فروشنده خواستیم تا لباس رو سایز ستاره برامون بیاره تا ستاره لباس رو بپوشه تو فروشگاه چرخ زدم اما چیزی چشمم رو نگرفت. ستاره همون لباس رو خرید چند تا فروشگاه جلوتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Shamim1376

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
198
پسندها
1,066
امتیازها
6,433
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #43
- اینجا کجاست؟
- پیاده شو.
یه حیاط بزرگ با دو باغچه بزرگ، اما خالی، دو طرف حیاط بود که معلوم بود خاکش تازه زیر و رو شده. یه خونه ویلایی دوبلکس کوچک اما مدرن روبه‌روم بود. دست ماهان پشتم نشست و به سمت داخل هدایتم کرد. با کلید در رو باز کرد. داخل خونه هم مثل بیرونش مدرن بود و قشنگ یه پذیرایی بزرگ خالی که با کاغذ دیواری‌های سفید و نقره‌ای تزیین شده بود و یه آشپزخونه با کابینت‌های سفید و مشکی و چندتا پله هم بود که ما رو به سمت یه هال کوچیک و دوتا اتاق خواب با حموم و وان و جکوزی. همه چیز خونه خیلی قشنگ بود.
- دوستش داری؟
گیج نگاهش کردم.
- چی رو؟
نگاهش رو دور خونه چرخوند.
- اینجا رو؟
کلافه از بیست سؤالی گفتم:
- خب آخه اینجا کجاست که باید دوست داشته باشم؟
گفت:
- خونه ماست، خونه خودمون.
شوکه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Shamim1376

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
198
پسندها
1,066
امتیازها
6,433
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #44
- من انقدر سوسول به نظر میام؟
شونه بالا انداخت.
- کم نه!
- بدجنس!
- خب حالا پیاز و ولش کن، حالت چطوره؟
آه بلندی کشیدم.
- بد، وحشت‌زده، نگران، کلافه!
- اوه اوه! اوضاع خرابه، نسخه می‌نویسم برات یه پرس درد و دل با یه لیوان سهند.
خندیدم.
- دست شما درد نکنه آقای دکتر.
همه چیز رو براش گفتم؛ از حسم ترسم و حال این روزام. به پیشنهاد سهند پیش یکی از دوستاش که روانشناس بود رفتیم. بعد از حرف زدن با اون قرار شد این یه هفته باقی مونده من به حرف ماهان عمل کنم، باهاش رؤیابافی کنم، بریم خرید و خلاصه از این جور کارها. سهند جلوی یه آبمیوه فروشی نگه داشت و رفت تا آب پرتقال بگیره. گوشیم زنگ خورد.
- جانم ماهان!
- سلام کجایی؟
اگه می‌گفتم با سهندم اوقاتش تلخ می‌شد.
- جایی کار داشتم.
- اوکی، خواستم بپرسم چه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Shamim1376

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
198
پسندها
1,066
امتیازها
6,433
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #45
- کی اونجاست؟
- عشقت.
- عشقم؟
- سمانه جون.
- اوه یا خدا، خوبه نیستم.
- دلت میاد؟ اصلاً طفلک دیده تو نیستی دپرسه.
- بلا به دور!
به حرفش خندیدم که در باز شد و ماهان رو از تو آینه دیدم. کت و شلوار اسپرت مشکی و پیراهن جذب مشکی که دکمه اولش باز بود و گردنبندی که من بهش داده بودم تو گردنش بود. قند تو دلم آب شد.
- راستی ماهان اومد؟
- آره الان اومد، من برم.
- اوکی، پس فعلاً.
- فعلاً
و گوشی رو قطع کردم. اصلاً یادم رفت بپرسم برای چی زنگ زده بود. با لبخند به سمت ماهان برگشتم.
- سلام، دیر کردی؟
- مثل این‌که مزاحم حرفتون شدم.
یه قدم نزدیکش شدم.
- نه بابا اصلاً یادم رفت بپرسم چرا زنگ زده، خوشتیپ شدی.
تو نگاهش دلخوری و خشم بود، ناراحتی بود ولی تحسین نبود.
- ماهان خوبی؟
- خیلی خوبم، اصلاً عالیم، این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Shamim1376

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
198
پسندها
1,066
امتیازها
6,433
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #46
- قبول نیست ها! ساحل خانم با کادوت زدی رو دست همه.
همه خندیدیم. خوب می‌دونستم شوخی می‌کنه. خودش یه دستبند چرم و طلای خیلی شیک کادو داده بود. ماهان هم یه ادکلن مردانه. شام رو خوردیم و من برخلاف اصرارهای شروین و ستاره ترجیح دادم، تنهاشون بذارم و همراه ماهان برگشتم خونه. البته مامان و بابا هم ساعت چهار صبح می‌رسیدن.
از وقتی از اتاق بیرون اومدم دیگه با هم حرف نزدیم. اصلاً دلم می‌خواست حرف نزنیم؛ چون می‌ترسیدم حرف زدن فقط دلخوری‌ها رو بیشتر کنه. جلوی خونه ایستاد.
- ساحل من معذرت می‌خوام!
سری تکون دادم و از ماشین بیرون رفتم و ترجیح دادم زودتر بخوابم. حداقل تو خواب آرامش داشتم، البته این فقط یه آرزو بود چون که قرار نبود آروم بخوابم.
چون صبح با صدای فریاد سینا از خواب پریدم.
- الان اون دختره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Shamim1376

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
198
پسندها
1,066
امتیازها
6,433
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #47
- گرسنه‌م نیست.
- من بهتر از تو می‌دونم گرسنه‌ته، بیا برات ماکارونی درست کردم که دوست داری.
دلم نیومد دلش رو بشکنم. بی‌حرف نشستم و یه لقمه خوردم اما بیشتر بازی می‌کردم. مامان کنارم نشست و موهام رو نوازش کرد.
- من همون‌طور که تو رو از خودت بیشتر می‌شناسم سینا رو هم از خودش بیشتر می‌شناسم، می‌دونم حرفاش از سر عصبانیته مثل هوای بهاره به محض این‌که آروم بشه تغییر می‌کنه. اون طاقت یه قطره اشک تو رو نداره، پس نمی‌تونه باهات قهر بمونه. تو مسیری رو که فکر می‌کنی درسته برو، خیالت بابت سینا راحت! اگر فکر می‌کنی ماهان همون کسیه که دلت می‌خواد لحظات تلخ و شیرین زندگیت رو باهاش شریک بشی، اگر فکر می‌کنی می‌تونه برات یه همسفر خوب باشه، خب پس باهاش ازدواج کن اما یادت باشه رؤیاهایی که امروز می‌بافی فقط...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Shamim1376

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
198
پسندها
1,066
امتیازها
6,433
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #48
- عزیزم بیا بریم، من عشقتم نه اون، من همسرتم نه اون.
صدای لوسی و خنده‌های مرد ناشناس تو گوشم پیچید. نفسم بند اومده بود که از خواب پریدم.
نفسم بند اومده بود. خودم رو به اتاقم کشوندم اسپریم رو برداشتم اما خالی بود. ناتوان و کلافه چنگ زدم و گوشیم رو از روی تخت برداشتم. به مامان زنگ زدم اما خاموش بود، به بابا زنگ زدم اما سرپرستار بخش جواب داد:
- جانم!
نفس‌هام رو به زور جمع کردم.
- دکتر پورسهراب هستن؟
- اتاق عمل هستن گلم.
- دکتر حکمت چطور؟
- ایشون هم اورژانس هستن، امشب تصادف اتوبوس داشتیم، ببخشید من باید برم پیجم می‌کنن.
و قطع کرد. اومدم شماره مانلی رو بگیرم که چشمم به پیامش خورد:
«عزیزم ما با ستاره و شروین می‌ریم شمال، ببخشید خیلی دلم می‌خواست باهامون بیای. شاید تو این سفر بتونم سینا رو نرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Shamim1376

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
198
پسندها
1,066
امتیازها
6,433
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #49
- عه بی‌مزه نشو ماهان! منظورم تخته نرد، ورق و از این جور چیزاست. خب بهتر از اینه که وقتی با منی سرت تو گوشی باشه.
- باشه برو بیار.
با ذوق رفتم و تخته نرد رو اُوُردم و مهره‌ها رو چیدم. یه دست بازی کردیم اما این‌بار حوصله خودم سر رفت. ماهان با تموم تمرکز بازی می‌کرد و اصلاً حرف و هیجان و کری خونی نداشتیم. بعد بازی باز رفت سراغ گوشی. رفتم تو اتاقم تا حداقل رمانم رو بیارم بخونم که چشمم خورد به ماشین‌های کوچولویی که رو کتابخونه‌م بود. یاد روزی که با سهند بازی می‌کردیم افتادم و لبخند عمیقی زدم. رفتم بیرون که دیدم ماهان نیست. هر چی گشتم پیداش نکردم و فهمیدم رفته. تعجب کردم بی‌خداحافظی رفت! تلفنش رو گرفتم اما ریجکتم کرد.
کلاً نفهمیدم چی شد تا عصر هر چی زنگ زدم جواب نداد و همین برای من کافی بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Shamim1376

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
198
پسندها
1,066
امتیازها
6,433
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #50
تعجب کردم:
- کردستان؟ مگه چند ساعته خوابیدم؟
- هفت ساعت.
- اوف! تو خسته شدی، چرا نزدی کنار بخوابی؟
- نگران نباش من عادت دارم به این مسیر.
- حالا کجا می‌ریم؟
نفسی تازه کرد و یکم از چاییش خورد.
- داستانش مفصله، پدر من تو یه یتیم خونه تو تهران بزرگ میشه و بعد از هجده سالگی دانشکده پزشکی قبول میشه بعداً برای طرحش به یکی از روستاهای اطراف کردستان میاد اینجا از اون دسته روستاهای قدیمی و ایلیاتی و متعصب اونجا با مادرم که دختر یکی از بزرگ‌های ایل بوده آشنا میشه، اما پدربزرگم که رئیس قبیله بوده قبول نمی‌کنه. تا این‌که داییم که تک پسر خانواده بوده و عزیزم دردونه سرخک می‌گیره و حالش بد میشه. پدربزرگم
آراز خان اول قبول نمی‌کنه که پدرم معاینه‌ش کنه و قصد می‌کنه ببرتش شهر اما به خاطر بوران راه‌ها بسته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 3)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا