- ارسالیها
- 834
- پسندها
- 14,654
- امتیازها
- 31,973
- مدالها
- 20
- نویسنده موضوع
- #41
- جشن سالانه؟
- آره، اواسط ماه بعده. مردم از الان شروع میکنن به پارچه خریدن و دوختن لباس. تقریبا تا آخرای این ماه مغازه همینقدر شلوغه.
- حالا این جشن سالانه چی هست؟ توش چیکار میکنن؟ منم باید بیام؟ نمیخوام بیام!
لایلا خندید:
- مثل همه جشنای دیگهست؛ توش یکم حرف میزنن و غذا درست میکنن میرقصن. و این که چرا دلتون نمیخواد به جشن بیاید؟
- اونجا پر از چیزاییه که یه عمر سعی کردم ازشون فرار کنم.
- چی؟
- آدما.
لایلا لبخند مهربانی زد:
- تا اون موقع خیلی وقت مونده... .
ناگهان انگار که چیزی یادش آمده باشد گفت:
- راستی، سر ظهری کجا رفته بودین؟
- ها! یادم رفت بگم. یه خبر خوب دارم؛ اونم این که تونستم کار پیدا کنم!
- کار؟ کجا؟ چرا؟
الکس دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید؛ اما یادش آمد...
- آره، اواسط ماه بعده. مردم از الان شروع میکنن به پارچه خریدن و دوختن لباس. تقریبا تا آخرای این ماه مغازه همینقدر شلوغه.
- حالا این جشن سالانه چی هست؟ توش چیکار میکنن؟ منم باید بیام؟ نمیخوام بیام!
لایلا خندید:
- مثل همه جشنای دیگهست؛ توش یکم حرف میزنن و غذا درست میکنن میرقصن. و این که چرا دلتون نمیخواد به جشن بیاید؟
- اونجا پر از چیزاییه که یه عمر سعی کردم ازشون فرار کنم.
- چی؟
- آدما.
لایلا لبخند مهربانی زد:
- تا اون موقع خیلی وقت مونده... .
ناگهان انگار که چیزی یادش آمده باشد گفت:
- راستی، سر ظهری کجا رفته بودین؟
- ها! یادم رفت بگم. یه خبر خوب دارم؛ اونم این که تونستم کار پیدا کنم!
- کار؟ کجا؟ چرا؟
الکس دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید؛ اما یادش آمد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.