نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان چَنگار | حنانه بامیری نویسندۀ افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Hana.BanU ☯
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 32
  • بازدیدها 1,064
  • کاربران تگ شده هیچ

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
16
 
ارسالی‌ها
965
پسندها
7,489
امتیازها
22,903
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
چَنگار
نام نویسنده:
حنانه بامیری
ژانر رمان:
#اجتماعی #جنایی #عاشقانه
کد رمان: 5634
ناظر: Abra_. Abra_.


خلاصه:
بیماری کُرونا دکتر مُعتضد را عزادار همسر می‌کند اما درست چهل روز بعد از مراسم همسرش، نامه‌ای به دستش می‌رسد که ریشه بر تیشۀ باورهایش می‌اندازد. نامۀ خودکشی همکارش به واسطۀ عشقی که به همسر معتضد داشته.
پیگیری‌های مُعتضد پای او را در منجلابی می‌کشاند که بیرون آمدن از آن ممکن نیست... منجلابی که همچون سرطان بر غدد تاریک زندگی‌اش هجوم می‌برد.


پ.ن: می‌خواستم این رمان رو بعد از توأمان شروع کنم اما دوست داشتم تاریخ ثبتش نخستین روز خرداد باشه؛ در عوض برای نوشتنش عجله نمی‌کنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Hana.BanU ☯

❥لیلیِ او

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,812
پسندها
22,165
امتیازها
44,573
مدال‌ها
24
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ❥لیلیِ او

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
16
 
ارسالی‌ها
965
پسندها
7,489
امتیازها
22,903
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
در نهاد خویش چون خرچنگ داری چنگ‌ها
تا به چنگ آری به هر چنگی دگرگون نام و نان
در نهان خویش پس چون ریسمان گم کرده‌ای
تا سر تو پای شد پای تو سر چون ریسمان
بر نهاد خویشتن چون عنکبوتی بر متن
گر همی چون کرم پیله بر تنی بر خانمان

تقدیم به پزشکان زحمت‌کِش کشورم.
 
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
16
 
ارسالی‌ها
965
پسندها
7,489
امتیازها
22,903
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #4
فصل اوّل: سکوت عمیق اِپیدمی!

‌‌ سایۀ ترس بر سر خیابان‌های خلوت تهران گسترده بود؛ پیکرۀ متعفّن مرگ را از کافه‌های تعطیل، باشگاه‌های بسته و از دانشگاه‌های خالی و بیمارستان‌های پر و قبرستان‌هایی می‌شد استشمام کرد که هر دقیقه جسم مرده‌ای در آغوش خاکش آرام می‌گرفت.
‌‌ ‌‌چند لایه ماسکی که روی صورت نشانده بود اگرچه نفس را تنگ می‌کرد، اما دیگر بوی بِتادین و مورفین و بوی چرک راهروی آلوده به بیماری بیمارستان مشامش را نمی‌آزرد.
‌‌مقابل آن در شیشه‌ای ایستاده بود و به پیکرِ نیمه‌جان نوزادی می‌نگریست که اندام نحیف و جثۀ ظریفش زیر دستگاه اکسیژن می‌جنبید. دست بر شیشه کشید و برای خود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
16
 
ارسالی‌ها
965
پسندها
7,489
امتیازها
22,903
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #5

مرجان با درد پلک‌هایش را روی هم فشرد و نفس حسرت‌آمیزش تنها هُرم گرما شد و صورتش را خیس عرق کرد.
دهان باز کرد به قصد صحبت اما نه باز شدن دهانش را سایه دید، نه صدایش را در هجوم سرفه‌هایش شنید.
مرجان منصرف شد و از یاد برد هر چه می‌خواست بگوید را. تنها به سرفه‌های بی‌رحمانۀ سایه نگریست و گره ابروی میکرو شده‌اش در هم رفت.
هجوم بی‌رحمانۀ سرفه نفس‌هایش را سوزاند و ریه‌اش را به آتش کشید. چشم گشود و مرجان خیرۀ حلقۀ اشک چشم رنگ فندقش ماند.
- فکر کنم دارم کُرونا می‌گیرم.
مرجان چتری‌های سیاهش را با لوندی کنار زد و غرّید:
- کرونا چیه؟ تو مگه توی بخش کرونایی که همینطوری مریض بشی؟
- بالاخره زنای باردارم کرونا می‌گیرن.
سکوت مرجان بیش از پیش ترساندش برای بیماری‌ای که از رگ گردن به هرکسی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
16
 
ارسالی‌ها
965
پسندها
7,489
امتیازها
22,903
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #6
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
16
 
ارسالی‌ها
965
پسندها
7,489
امتیازها
22,903
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #7
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
16
 
ارسالی‌ها
965
پسندها
7,489
امتیازها
22,903
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #8
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
16
 
ارسالی‌ها
965
پسندها
7,489
امتیازها
22,903
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #9
تلفن را که قطع کرد، نگاهش روی صورت بر افروختۀ همسرش نشست. نگرانی زیر پوستش خزید و سراسیمه از جا برخاست.
- سلام. چیشده؟
مقنعه از سر بیرون کشید و موهای بلوندش در هوا رقصید.
- سرفه‌م زیاد شده.
- تست دادی؟
دهان باز کرد به قصد راندن واژۀ «نه» بر زبان. امّا ریه‌اش یاری نکرد و سرفه بی‌رحمانه از دهانش بیرون گریخت.
- فر...صت... نکردم... .
معتضد سرش به طرفین جنبید و بی‌حوصله غرّید:
- کاش یه اِپسیلونی که فکر مریضات بودی، فکر خودت بودی.
دست مشت شده‌اش پنهان ماند از دید تیز زنش.
سرفه‌اش که آرام گرفت، دست بر گلو گرفت و سیبک گلویش را فشرد. آن زخم جدید حنجره‌اش را می‌فشرد و درد را مهمان وحشیِ گلویش کرده بود.
- می‌گی چکار کنم کسری؟ از صبح که چشم باز می‌کنم و می‌رم مطب یا بیمارستان، اصلاً...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
16
 
ارسالی‌ها
965
پسندها
7,489
امتیازها
22,903
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #10
***
گرما زیر ماسکش کمین کرده بود و دانه‌های درشت عرق در هجوم لوازم آرایشی، زیر بندَش بر جا مانده بود.
چشم چرخاند سمت صف بی‌انتهای مشکوک. آن صورت‌های پنهان در لایۀ ماسک و تشویشِ هویدا در چشمانشان. آن ترس‌های آشکار و نهان در زیر چادرهای مشکی و شال‌های رنگی و موهای رها هم نمایان بود.
کسری فهمیده بود تشویش زنش را؛ فهمیده بود اضطرابش را که از روی دستکش، دستکش سیاه سایه را چنگ گرفت. در عوض گرمی دستانش، پُرزهای دستکششان در هم تنیده شد.
- نگران نباش؛ یه تست ساده‌ست.
اگرچه نگرانی با پوست و خونش عجین شده بود، اما لبخند بر لب نشاند. لبخندی که دور ماند از چشمان ضعیف کسری.
- نگران نیستم؛ خودم که مطمئنم کرونا نیست.
مچ دستش را بالا آورد و فندق نگاهش بر صفحۀ سفیدِ گرد ساعتش نشست.
- از کی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hana.BanU ☯

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا