- تاریخ ثبتنام
- 21/5/24
- ارسالیها
- 157
- پسندها
- 405
- امتیازها
- 2,863
- مدالها
- 5
سطح
5
- نویسنده موضوع
- #101
بعد از اینکه مامان تک تک با همشون حرف زد دوباره گوشی رو داد به من و من کلی با عرفان و المان حرف زدم واقعا دلم برای اون وروجکها تنگ شده بود یکم که دلم خنک شد رفتم سمت اتاق و رفتم حموم یه دوش آب سرد گرفتم.
بعد از این که حالم خوب شد اومدم بیرون باید خودمو برای فردا صبح آماده میکردم قرار بود فردا صبح حرکت کنیم به سمت شمال نمیدونم میخواستیم بریم ویلای فرحان یا جای دیگه، اگه قرار بود برن اونجا نمیدونم چطور میتونستم خودم رو آماده کنم.
احتمالا الان همه چیز فرق کرده بود، اتاقمون، تخت دو نفرهمون، کتابخونه کوچیکمون ...
یادش بخیر!
با فکر به اینکه شاید یکی دیگه روی اون تخت خوابیده باشه، از همه دنیا متنفر شدم.
درسته که همشون خاطرات خوبی بودن و بعدش همش برام زهر شدن ولی الان از طرفی احساس خیلی...
بعد از این که حالم خوب شد اومدم بیرون باید خودمو برای فردا صبح آماده میکردم قرار بود فردا صبح حرکت کنیم به سمت شمال نمیدونم میخواستیم بریم ویلای فرحان یا جای دیگه، اگه قرار بود برن اونجا نمیدونم چطور میتونستم خودم رو آماده کنم.
احتمالا الان همه چیز فرق کرده بود، اتاقمون، تخت دو نفرهمون، کتابخونه کوچیکمون ...
یادش بخیر!
با فکر به اینکه شاید یکی دیگه روی اون تخت خوابیده باشه، از همه دنیا متنفر شدم.
درسته که همشون خاطرات خوبی بودن و بعدش همش برام زهر شدن ولی الان از طرفی احساس خیلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.