- تاریخ ثبتنام
- 21/5/24
- ارسالیها
- 157
- پسندها
- 485
- امتیازها
- 2,863
- مدالها
- 5
سطح
5
- نویسنده موضوع
- #111
پس تکون نخوردم و امیر هم بعد از یکم صدا کردن از اتاق رفت بیرون دیگه نفهمیدم کی خوابم برد نیمه های شب بود که با دیدن خوابی وحشتناک از خواب پریدم. باز هم کابوس ازدواج فرحان بازم کابوس، دیدن یه دختر کنار فرحان.
اینا هیچ کدوم تمومی نداشتن.
اطرافمو نگاه کردم ژیلا و آرشین سر جاهاشون خواب بودن، چقدر تشنه شده بودم.
نگاهی به بیرون انداختم بارون هنوز هم می بارید آروم از روی تخت بلند شدم و رفتم سمت پنجره.
***
فرحان
قلبم داشت از حرکت میایستاد آخرای شب که اون اتفاق افتاد نتونستم تحمل کنم و بغلش کردم آخ که با بغل کردنش طاقتم طاق شد.
چقدر دلم میخواست تو بغلم بمونه.
من سالها منتظر این لحظه بودم.
خودم هم باورم نمیشد که بعد از بغل کردنش هیچ دردی تو بدنم احساس نمیکردم نه درد قلب نه درد ریه هیچی.
از...
اینا هیچ کدوم تمومی نداشتن.
اطرافمو نگاه کردم ژیلا و آرشین سر جاهاشون خواب بودن، چقدر تشنه شده بودم.
نگاهی به بیرون انداختم بارون هنوز هم می بارید آروم از روی تخت بلند شدم و رفتم سمت پنجره.
***
فرحان
قلبم داشت از حرکت میایستاد آخرای شب که اون اتفاق افتاد نتونستم تحمل کنم و بغلش کردم آخ که با بغل کردنش طاقتم طاق شد.
چقدر دلم میخواست تو بغلم بمونه.
من سالها منتظر این لحظه بودم.
خودم هم باورم نمیشد که بعد از بغل کردنش هیچ دردی تو بدنم احساس نمیکردم نه درد قلب نه درد ریه هیچی.
از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.