- تاریخ ثبتنام
- 21/5/24
- ارسالیها
- 157
- پسندها
- 485
- امتیازها
- 2,863
- مدالها
- 5
سطح
5
- نویسنده موضوع
- #131
چشمامو ریز کردمو گفتم:
- چی؟ مجنون؟
گیسو پشت بند حرفش گفت:
- از وقتی اومدی ما میخواستیم درموردش باهات صحبت کنیم اما به حرفامون گوش نمیدادی راستش! مکث کرد و گفت:
- تو باید با دیدن همه اینا تعجب کرده باشی، همش کار فرحانه از گذشته تا الان.
متوجه نمیشدم یعنی چی از گذشته، اون که با بیرحمی تمام منو ول کرده بود.
گیسو انگار حرف دلمو شنید و گفت:
- حتما به این فکر میکنی که چرا ولت کرد.
بهت زده نگامو دوختم بهش که گفت:
- نوا، ببین...
- ترلان که تازه به جمعمون پیوسته بود دستمو گرفتو گفت :
- نوا یه چیزایی هست که تو نمیدونی یه چیزایی که اگه بدونی...
مکث کرد و گفت:
- خواهش میکنم از حرفام ناراحت نشو، خب.
باشهای گفتم که ادامه داد:
- سالها پیش اتفاقی افتاده بود که فرحان خیلی از پدرت شاکی بود، شاکی...
- چی؟ مجنون؟
گیسو پشت بند حرفش گفت:
- از وقتی اومدی ما میخواستیم درموردش باهات صحبت کنیم اما به حرفامون گوش نمیدادی راستش! مکث کرد و گفت:
- تو باید با دیدن همه اینا تعجب کرده باشی، همش کار فرحانه از گذشته تا الان.
متوجه نمیشدم یعنی چی از گذشته، اون که با بیرحمی تمام منو ول کرده بود.
گیسو انگار حرف دلمو شنید و گفت:
- حتما به این فکر میکنی که چرا ولت کرد.
بهت زده نگامو دوختم بهش که گفت:
- نوا، ببین...
- ترلان که تازه به جمعمون پیوسته بود دستمو گرفتو گفت :
- نوا یه چیزایی هست که تو نمیدونی یه چیزایی که اگه بدونی...
مکث کرد و گفت:
- خواهش میکنم از حرفام ناراحت نشو، خب.
باشهای گفتم که ادامه داد:
- سالها پیش اتفاقی افتاده بود که فرحان خیلی از پدرت شاکی بود، شاکی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.