- تاریخ ثبتنام
- 22/12/23
- ارسالیها
- 117
- پسندها
- 460
- امتیازها
- 2,753
- مدالها
- 5
سطح
5
- نویسنده موضوع
- #11
مرد قبل آنکه جوابی بدهد به او خیره شد. النا نیز نگاهی به سیمای او انداخت؛ اما با نگاه به چشمان مرد لحظهای لرزید. تاریکی بیکرانی که همچون گردبادی روح او را در خود میبلعید و جانش را میگرفت. تیلههای مشکی که در حصار مژگان همرنگش گرفتار شده و گوشهاش چین کمرنگی نمایان بود. مرد ابروهایش را بالا راند و با تکان دستش گفت:
- کمکم نمیکنی؟
النا به خود آمد و با رنگ پریدگی منمن کرد:
- چـ... چی... آها... اوه ببخشید.
دستش را در دست بزرگ و برنزهی مرد قفل کرد که هوش از سرش پرید، گونههایش سرخون و تنش داغ شد. با ایستادن مرد از او فاصله گرفت و مرد با لبخندی کوچکی زد و گفت:
- با این مدل مو خیلی زیبا به نظر میرسید.
و دور شد... .
***
با تکان دستی از دنیای پر از چشم مشکی بیرون آمد و بیاراده و محکم...
- کمکم نمیکنی؟
النا به خود آمد و با رنگ پریدگی منمن کرد:
- چـ... چی... آها... اوه ببخشید.
دستش را در دست بزرگ و برنزهی مرد قفل کرد که هوش از سرش پرید، گونههایش سرخون و تنش داغ شد. با ایستادن مرد از او فاصله گرفت و مرد با لبخندی کوچکی زد و گفت:
- با این مدل مو خیلی زیبا به نظر میرسید.
و دور شد... .
***
با تکان دستی از دنیای پر از چشم مشکی بیرون آمد و بیاراده و محکم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش