«یلدا» یعنی یک دوستت دارم طولانی از لب‌هایی که یک سال سکوت کرده بودند.

شعر مجموعه اشعار قمر نقره‌ای | نازنین هاشمی نسب کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع _nazanin_
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 19
  • بازدیدها 342
  • کاربران تگ شده هیچ

_nazanin_

رو به پیشرفت
سطح
5
 
ارسالی‌ها
136
پسندها
420
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #11
دل آشوبم انگار، بر دلم زخمی نشست!
شب‌هایم سوخت و بر وجودم، گرد خاکستر نشست.

آن نقره‌ی سوزناکِ آسمان، آخر گرفتارم کرد
مرا مضحکه‌ی عالم و شاید، تا ابد تباه و نابودم کرد!

دل تو، هرگز رامِ این عشق نشد
گویی به هر دری زدم، عاشق و شیدا نشد!

سرشت تیره‌ات را به سپیدی سوق دادم
دلم می‌خواست ببینم ماهی، آسمانی

هرگز ندیدم مهتابی در آسمان‌ها
آخر طینت بد، خوب را می‌کشاند سمت تباهی.
 
آخرین ویرایش
امضا : _nazanin_

_nazanin_

رو به پیشرفت
سطح
5
 
ارسالی‌ها
136
پسندها
420
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #12
نماندی و هوای دلم شد طوفانی
آوار کرد کالبدم را به همین سادگی

در این خانه‌ی مخروب، شاید آدمی
نبود در سرش میل آوارگی!

مثل پر پروانه چیده شد، افسانه‌ام
رخت سفر بست و دل کند که این بیچاره‌ام!

در نهادم حبس ماند جهل و خطر
در سرم خواب ماند رویای بی‌پروای من.
 
آخرین ویرایش
امضا : _nazanin_

_nazanin_

رو به پیشرفت
سطح
5
 
ارسالی‌ها
136
پسندها
420
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #13
صبوری را تو ز یادم بردی
عقل و دینم را همه، یک‌جا باهم بردی.
 من که سرودم از زبان ماه
شب و دلدادگی‌ را
من که باریدم به‌جای اَبر
دانه‌های بی‌تاب نقره‌ای رنگ را

حس مرگ را تو به یادم دادی.
تلخی را تو در سرم که جای دادی.
برگ‌های این دفتر را تو به آخر رساندی.
سیه کردی کاغذ سپیدم را
حافظ این قلب نبودی و تنها من
فروغ اشعار خود شدم...
 
آخرین ویرایش
امضا : _nazanin_

_nazanin_

رو به پیشرفت
سطح
5
 
ارسالی‌ها
136
پسندها
420
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #14
ای بخت بد، تو با من چه کردی؟
این عاشق را که آخر، بیچاره کردی!

سقوطم را شبی، بی‌مهتاب
به پروانه‌ای بی‌بال تشبیه کردی.

بخت نگونم می‌دانی؟
بی‌آسمان، جهانی هرگز نمی‌شود.
بنگر منِ بی‌قمر، بی‌ثمر که می‌شوم!

دلم را گرفتی و آن را
به شیشه‌ای شکسته تبدیل کردی.

بخت حزینم
ساز عشقت را کوک کن.
من با ساز ناکوک این جهان، نمی‌رقصم.
 
آخرین ویرایش
امضا : _nazanin_

_nazanin_

رو به پیشرفت
سطح
5
 
ارسالی‌ها
136
پسندها
420
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #15
با عشقِ یار، نوشتم قصه‌ی سرخ جوانی را
بنگر گذشت دورانم، سپید شده زلف‌هایم

با خطِ چشمان یار، کشیدم بر رخساره‌ام قدم‌های پیری را
بنگر از گذشته که نمی‌شود این‌گونه، سهمناک گذشت!

سرو بودم روزی، تیشه‌ای ز دستان تو
بُرید ریشه‌ام را، سوزاند بیشه‌ای را

بی‌تو محکوم ماندم و تا ابد، دریغ از تو دگر
یاس را میان گیسوان که بگذارم؟ هرگز نتوانم.

عمر این عشق تمام نمی‌شود، شاید
شبی در آسمان دلم، دوباره ماه را ببینم!
 
آخرین ویرایش
امضا : _nazanin_

_nazanin_

رو به پیشرفت
سطح
5
 
ارسالی‌ها
136
پسندها
420
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #16
شبی ماند مهتاب در آسمان تنها
دل به او سپردم و چه تلخ
دست‌هایم به طاق آسمان نمی‌رسد.
وگرنه، می‌بافتم موهایش را
می‌‌بردم غمش، می‌گذاشتم خنده‌ای روی لبش
کاش می‌توانستم.
ستاره‌ای شوم و برایش بتابم.
ابر شوم و بر گَرد غمِ صورتش ببارم.
کاش دست‌‌هایم به ماه می‌رسید.
تا در کنج دلش، آواز شوم و برایش بخوانم.
 
آخرین ویرایش
امضا : _nazanin_

_nazanin_

رو به پیشرفت
سطح
5
 
ارسالی‌ها
136
پسندها
420
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #17
میان تاختن زمستان، شاید تو برایم
اُمید رسیدن به بهاری!
میان غبارِ اغبر، شاید تو برایم
همان مهتاب نقره‌ی آفاقی!
میان گمراهی اگر باشم، شاید تو برایم
همان مسیر سرسبز بهاری!
در دل، شکوفه‌ای اگر باشد تو
همان گل سپیدِ روی شاخساری.
در دل تلألو نوری اگر باشد تو
همان قمر سیمگون آسمانی.
آبیِ آسمانم
تو همان، نیل نیلگون نگاهی...
 
آخرین ویرایش
امضا : _nazanin_

_nazanin_

رو به پیشرفت
سطح
5
 
ارسالی‌ها
136
پسندها
420
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #18
من همان شاخسار درخت مجنونم
در خاک ماندم و برای لیلی
بنگر، دیگر نتوانستم بمانم!

ریشه‌هایم سوخت و می‌بینی این خاک نمور
مرا از بطن زمین، جدا کرد؟
می‌بینی تیشه‌‌های دلتنگی
جان ز شاخه‌هایم گرفت؟

تا من سوختم و همدم تیشه‌ها شدم
لیلی‌ام آمد
حال زیر سایه‌ام نشسته است
دیدم رخ مهتابش را
دیدم رسوب زیبای وجودش را
اما چه فایده؟
من دیگر خشکیدم.
 
آخرین ویرایش
امضا : _nazanin_

_nazanin_

رو به پیشرفت
سطح
5
 
ارسالی‌ها
136
پسندها
420
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #19
دل را روان کردم به سمت آسمان
شاید پیدا شدی!
ماه من
از مخروبه‌های قلبم تنها
یک تو باقی مانده است و یک عشق
از صبر شکسته‌ام تنها
یک من باقی مانده‌است، بی‌تو
از شب‌هایم، ماه گریخت و تنها
یک من مانده‌است و یک مرداب
از وجودم یک غفلت برآمد و شاید
یک من گم شده‌است و یک مهتاب
در آغوشم محاصره‌ات نکردم و شاید
میان اَبرهای سیه رنگ آسمان
یک من سرگردان مانده است و یک تو
بی‌همتا!
 
آخرین ویرایش
امضا : _nazanin_

_nazanin_

رو به پیشرفت
سطح
5
 
ارسالی‌ها
136
پسندها
420
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #20
دلم هوس جام خمر
باده‌ی شرب نکرده‌است.
دلم هوای سرخوشی
سرمستی ز این می نکرده‌است.
دل اگر بخواهد، تو را می‌خواهد.
تا تو هستی، خمر و باده‌ی سرخ را چه کنم!
تا تو هستی، سرمستی ز ش*ر..اب کدر را چه کنم!
تو که باشی.
جام تهی من، پُر می‌شود ز عشق تو
اگر باشی، سَر می‌رود از این قدح
حس سرمستی من... .
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : _nazanin_

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 2)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا