- ارسالیها
- 136
- پسندها
- 420
- امتیازها
- 2,803
- مدالها
- 5
- سن
- 24
- نویسنده موضوع
- #11
دل آشوبم انگار، بر دلم زخمی نشست!
شبهایم سوخت و بر وجودم، گرد خاکستر نشست.
آن نقرهی سوزناکِ آسمان، آخر گرفتارم کرد
مرا مضحکهی عالم و شاید، تا ابد تباه و نابودم کرد!
دل تو، هرگز رامِ این عشق نشد
گویی به هر دری زدم، عاشق و شیدا نشد!
سرشت تیرهات را به سپیدی سوق دادم
دلم میخواست ببینم ماهی، آسمانی
هرگز ندیدم مهتابی در آسمانها
آخر طینت بد، خوب را میکشاند سمت تباهی.
شبهایم سوخت و بر وجودم، گرد خاکستر نشست.
آن نقرهی سوزناکِ آسمان، آخر گرفتارم کرد
مرا مضحکهی عالم و شاید، تا ابد تباه و نابودم کرد!
دل تو، هرگز رامِ این عشق نشد
گویی به هر دری زدم، عاشق و شیدا نشد!
سرشت تیرهات را به سپیدی سوق دادم
دلم میخواست ببینم ماهی، آسمانی
هرگز ندیدم مهتابی در آسمانها
آخر طینت بد، خوب را میکشاند سمت تباهی.
آخرین ویرایش