• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم جنایی رمان کارناوال سرخ و سیاه | فاطمه غفوری نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Ftm.gh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 155
  • بازدیدها 4,318
  • کاربران تگ شده هیچ

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
575
پسندها
2,157
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #151
حتی خیال ریاست در باند مافیایی که پدرش زمانی مدیر اجرایی آنجا بود هم حس قدرت را بر وجود سباستین تزریق می‌کرد، ازدواج با کاترین هم نه تنها مسئله آزاردهنده‌ای نبود بلکه برایش مانند یک رویا بود، او همیشه دلش می‌خواست از کاترین مراقبت کند، زخم‌های روحش را مداوا کند و به او قشنگی‌هایی که چشمانش ندیده بودند را نشان بدهد.
لبخندی زد و گفت:
- ببین کاترین می‌دونم تو پدر خوبی نداشتی و کلی خاطره بد از رفتار وحشیانه فاستر با مادرت داری اما این دلیل نمیشه که همه مردا مخصوصا من مثل فاستر باشن و تو انقدر از ازدواج بترسی! مایک هم یک مرده و پسر فاستره اما مثل اونه؟!
سرش را به معنای عدم تایید تکان داد:
- درسته که همه مردا مثل اون نیستن اما... نمی‌تونم اعتماد کنم دیگه! درضمن چرا گفتی مخصوصا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
575
پسندها
2,157
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #152
- همون شب بهت اعتماد کردم و تو... هیچوقت به اعتمادم خ**یا*نت نکردی سباس، هیچوقت.
دوباره اشک تازه روی گونه‌هایش جاری شدند. قاب عکس را روی میز برگرداند و اشکهایش را با آستین لباسش پاک کرد و سعی کرد روی کاری که برایش به اینجا آمده بود تمرکز کند، یعنی پیدا کردن یک نشانه از تصادف یا هرچیز دیگر چون اگر بیشتر از این روی بلایی که سر سباستین آمده تمرکز می‌کرد قطعا همینجا از شدت گریه جان می‌داد.
کشو ها را گشت میز را زیر و رو کرد اما نه نشانه‌ای بود و نه یک نوت یا کاغذ حاوی جمله‌ای به درد بخور یا اطلاعاتی مهم.
سراغ دفترچه چرمی‌ای که روی میز بود رفت، حس کرد شاید درون او چیزی یافت شود و وقتی اولین صفحه را باز کرد چشمش به یک جمله عجیب خورد: 《هر اتفاقی افتاد حتی اگه مُردم طبق روال و برنامه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
575
پسندها
2,157
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #153
مانند یک شبح، توهم و یا شاید هم کبوتر نامه بر آمد و غیب شد.
از شدت شوک و نفرت و ترس نفس‌نفس زد و خوب داخل کوچه را نگاه کرد، خبری نبود.
سمت موبایلش برگشت و آن را برداشت اما مایک دیگر پشت خط نبود، مجدد تماس گرفت و درحالی که زیر بارانی که تازه شروع به باریدن کرده بود به اطراف نگاه می‌کرد گفت:
- مایک من دیدمش، دوباره با چشمای خودم دیدمش.
آنقدر هول کرده بود که نمی‌توانست درست چیزی که درون ذهنش است را بیان کند.
- کاترین اول آروم باش بعد برام توضیح بده چی شده و کی رو دوباره دیدی!
نفس عمیقی کشید، آرام نشد اما توانست حرف‌های درون ذهنش را جمله بندی کند. هنوز با چشمان لبریز از ترس اطرافش را نگاه می‌کرد:
- ویکتور! ویکتور اینجا بود! توی کوچه پس‌کوچه‌های نزدیک خونه‌مون. بهم گفت این روزا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • fuego
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
575
پسندها
2,157
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #154
ویکتور می‌دانست هرچه بگوید عمویش یک راهی برای نقضش پیدا می‌کند بنابراین خنده کوتاهی کرد و دیگر به این بحث ادامه نداد. به جایش بحثی را باز کرد که مقدمه‌اش تا حدودی نا مفهوم بود:
- من برای اولین بار عشق رو توی دوران نوجوونیم توی همون اردوگاه منحوس تجربه کردم، انقدر عاشق خودش و اون چشمای آبیش شدم که همون موقع یک نقشه برای اینکه شب آخر از زیر تیغ تو رد نشه کشیدم اما... اون تصمیم گرفت با دوستاش فرار کنه. عین دیوونه‌ها هنوزم دوستش دارم اما... ثابت کرد نقشه‌ها و اهدافم ارزششون بیشتره و می‌تونم به راحتی قربانیش کنم.
ارنست خوب می‌دانست ویکتور از چه کسی حرف می‌زند، او آنقدر عاشق کاترین بود که در سازمان وقتی نگاهش به چهره‌اش افتاد به راحتی شناختش.
- آهان، اونوقت در جریانی رقیب عشقیت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
575
پسندها
2,157
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #155
- شایدم همین فرار کردنت از بحث باعث شده انقدر کینه‌ای بشی، هیچوقت برای حل مشکلمون تلاش نکردی.
این جمله مانند جرقه‌ای بود در انبار باروت وجود کاترین که مدام جلوی انفجارش را می‌گرفت.
با چهره‌ای ناباور و خشمگین گفت:
- برای حل مشکل؟! چه چیز پیش پا افتاده‌ای! من بارها تلاش کردم دوستت داشته باشم فاستر، از همون بچگیم وقتی رابطه بقیه پدرا رو با دختراشون می‌دیدم دلم می‌خواست همه کار بکنم تا باهام مهربون باشی اما نشد...
به این قسمت حرفش که رسید زیر همان باران شدیدی که موها و لباسش را خیس کرده بود چشمانش هم بارانی شد. بغضی که تمام این سال‌ها قورتش می‌داد حالا دوباره شکل گرفت و ترکید، باعث شد با گریه ادامه بدهد:
- هیچوقت سعی نکردی پدر خوبی باشی، وقتی مامان رفت می‌دیدی شبا تا صبح گریه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
575
پسندها
2,157
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #156
***
بیست و پنج


صدای چکه کردن قطرات باران از سقف آلاچیق حیاط بیمارستان با تعداد دفعاتی که مدام در ذهنش تایید می‌کرد که شخص مقابلش به هرچیزی شباهت دارد الا بیمار روانی برابری می‌کرد.
برخلاف جورج که لبخند ملیحی روی لب داشت، کاترین با اخم ریزی به چشمانش زل زده بود و از دست آن سکوت مزخرفی که بینشان حاکم بود به مرز کلافگی رسید برای همین هم آن را شکست:
- از بیمارستان روان‌پزشکی فرار کردید که بیاین اینجا بهم زل بزنین؟!
جورج خنده کوچکی کرد و گفت:
- نه مسلما، اما جوری که شما بهم نگاه می‌کنین باعث میشه دست و پام رو گم کنم.
چشمانش را در حدقه چرخاند سعی کرد آن ماسک عبوسی را از روی صورتش بردارد.
- خب؟ خوب شد؟
جوج دوباره خنده کوتاهی کرد و گفت:
- درکتون می‌کنم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ftm.gh
  • poker
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا