- تاریخ ثبتنام
- 29/12/20
- ارسالیها
- 582
- پسندها
- 2,195
- امتیازها
- 12,773
- مدالها
- 14
- سن
- 19
سطح
11
- نویسنده موضوع
- #161
***
بیست و هشت
- کاترین؟
اصلا حوصله بیدار شدن را نداشت، این سه روز فقط خوابید، طوری که انگار چندین سال است که چشمانش رنگ خوابیدن را ندیدند اما در اتاق باز شد و صدای عمه کورتنی واضح تر شنیده شد:
- کاترین؟ هنوز خوابی تو؟! پاشو عزیزم، آرتور گفت از بیمارستان تماس گرفتن، امروز سباستین مرخص میشه، باید بری دنبالش.
اصلا نیاز به توضیح نبود، هیچکس سراغ سباستین نرفته بود تا کاترین دنبالش برود و بالاخره بتواند او را ببیند.
به ناچار روی تخت نشست و صورتش را مالش داد تا سرحال شود هرچند وجود یک هیجان و دلهره اندک برای این ملاقات به سرحال شدنش کمک میکرد.
- الان میکم خدمتکار برات صبحونه بیاره.
عمه کورتنی آخرین جملهاش را گفت و از اتاق خارج شد.
تا زمانی که صبحانهاش برسد آبی به دست و صورتش...
بیست و هشت
- کاترین؟
اصلا حوصله بیدار شدن را نداشت، این سه روز فقط خوابید، طوری که انگار چندین سال است که چشمانش رنگ خوابیدن را ندیدند اما در اتاق باز شد و صدای عمه کورتنی واضح تر شنیده شد:
- کاترین؟ هنوز خوابی تو؟! پاشو عزیزم، آرتور گفت از بیمارستان تماس گرفتن، امروز سباستین مرخص میشه، باید بری دنبالش.
اصلا نیاز به توضیح نبود، هیچکس سراغ سباستین نرفته بود تا کاترین دنبالش برود و بالاخره بتواند او را ببیند.
به ناچار روی تخت نشست و صورتش را مالش داد تا سرحال شود هرچند وجود یک هیجان و دلهره اندک برای این ملاقات به سرحال شدنش کمک میکرد.
- الان میکم خدمتکار برات صبحونه بیاره.
عمه کورتنی آخرین جملهاش را گفت و از اتاق خارج شد.
تا زمانی که صبحانهاش برسد آبی به دست و صورتش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.