- تاریخ ثبتنام
- 29/12/20
- ارسالیها
- 620
- پسندها
- 2,329
- امتیازها
- 12,773
- مدالها
- 14
- سن
- 19
سطح
11
- نویسنده موضوع
- #201
***
پنجاه و دو
چند ثانیه به نگاه برزخی سباستین خیره میشد و چند ثانیه به دستان خنکش که مدام مالششان میداد. آنقدر این کار را تکرار کرد که هم خودش کلافه شد هم او.
- عروس خانم نمیخوان چیزی بگن؟! قصد داشتن روز عروسیشون برام کارت دعوت بفرستن و با داماد آشنام کنن؟!
فوری سرش را بالا گرفت و در پاسخ به سوالات کنایه آمیز او گفت:
- نهنه، فقط خیلی یهویی شد.
- خیلی یهویی فهمیدی از آرتور خوشت میاد و میخوای باهاش ازدواج کنی!
عجیب است که از این نگاه خنثی او بیشتر از نگاه برزخیاش میهراسید اما باز هم آن روی حاضر جوابش که از عالم و آدم طلبکار بود بیدار شد و به کمکش آمد:
- نه! من دوبار باهاش تو رابطه بودم...
- دوبار؟!
و باز روی حاضر جوابش به دادش رسید و صدایش را اندکی بالا برد:
-...
پنجاه و دو
چند ثانیه به نگاه برزخی سباستین خیره میشد و چند ثانیه به دستان خنکش که مدام مالششان میداد. آنقدر این کار را تکرار کرد که هم خودش کلافه شد هم او.
- عروس خانم نمیخوان چیزی بگن؟! قصد داشتن روز عروسیشون برام کارت دعوت بفرستن و با داماد آشنام کنن؟!
فوری سرش را بالا گرفت و در پاسخ به سوالات کنایه آمیز او گفت:
- نهنه، فقط خیلی یهویی شد.
- خیلی یهویی فهمیدی از آرتور خوشت میاد و میخوای باهاش ازدواج کنی!
عجیب است که از این نگاه خنثی او بیشتر از نگاه برزخیاش میهراسید اما باز هم آن روی حاضر جوابش که از عالم و آدم طلبکار بود بیدار شد و به کمکش آمد:
- نه! من دوبار باهاش تو رابطه بودم...
- دوبار؟!
و باز روی حاضر جوابش به دادش رسید و صدایش را اندکی بالا برد:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.