• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان کارناوال سرخ و سیاه | فاطمه غفوری نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Ftm.gh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 85
  • بازدیدها 2,047
  • کاربران تگ شده هیچ

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
492
پسندها
1,950
امتیازها
12,383
مدال‌ها
14
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #81
پوشه‌ای مشکی از جنس چرم را مقابل خود دید. از دستان چروکیده ادموند گرفتش و نگاهش را بین او و پوشه چرخاند تا بالاخره لب باز کرد:
- عکس و مشخصاتش توی اون پوشه‌ست با دقت بررسی‌شون کن. هروقتم که صلاح دونستم باهات تماس می‌گیرم که ماموریتت رو شروع کنی.
مثل همیشه! فقط با این تفاوت که دفعات قبل دلش می‌خواست آن تماس دیر تر گرفته شود.
- میشه زودتر شروع کنم؟
با ناباوری نگاهش را به مایک دوخت، فکر می‌کرد گوش‌هایش اشتباه شنیده اما اینطور نبود.
- قبلا اصلا اشتیاق نداشتی، چی شده الان؟!
مسلما قرار نبود پاسخ دهد برای همین در را باز کرد و قبل از خارج شدن گفت:
- منتظر تماست هستم.
***
بیست و شش

حاضر و آماده از اتاقش بیرون زد تا اولین روز کاری‌اش را شروع کند. مانند دیروز تمام دکترها همزمان از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
492
پسندها
1,950
امتیازها
12,383
مدال‌ها
14
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #82
مرد بدون آنکه نگاهش کند با دستش به پیکرهای بی‌هوشی که روی تخت افتاده بودند اشاره کرد و گفت:
- چک کن ببین هنوز زنده‌ان یا نه و اگه زخم عمیق، کوفتگی یا شکستگی دارن با جزئیات کامل یادداشت کن.
چشمی زیر لب گفت و سمت تخت‌ها رفت، از روی میز کنارش ماسک سفیدی برداشت و روی صورتش زد، دستکش‌های مخصوص را دستش کرد و سراغ آن سه نفر رفت. از مردی حدودا چهل ساله که لباس‌های معمولی قهوه‌ای رنگ تنش بود شروع کرد.
خواست نبضش را بگیرد اما از سرمای دستش فهمید که خیلی از وقت مردنش می‌گذرد و نداشتن نبض هم در ابتدا فکرش را تایید کرد. وقتی ضربان قلبش را هم چک کرد رسما احتمالات مردنش را تایید کرد.
مقابل عکس جسدش که روی تخت شاسی فلزی بود با روان نویس "وضعیت: مرده" نوشت و سراغ دومین نفر رفت، دختری حدودا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
492
پسندها
1,950
امتیازها
12,383
مدال‌ها
14
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #83
نفس عمیقی کشید و این‌بار سرش را کامل زیر آب گرفت اما باز هم تغییری نکرد. در این لحظه فقط یک چیز حالش را خوب می‌کرد که آن هم شنیدن صدای سباستین بود. دوباره نگاهش را سمت آیینه برگرداند و با دیدن چشمان سرخ اشک آلود نه جا خورد و نه تعجب کرد، زیرا دلش زیادی برای سباستین تنگ شده بود‌.
صدای چیزی مانند باز شدن یک پنجره او را از فکر و خیال سباستین بیرون کشید.
خوب که دقت کرد فهمید صدا از طرف آخرین توالت می‌آید.
سمتش که رفت صدای نفس‌نفس زدن‌های یک مرد را شنید. در قفل بود پس به ناچار پرید و لبه‌های در را با دستانش گرفت و به وسیله بازوهایش خودش را بالا کشید و در آن سوی در مردی را دید که لباس نظافتچیان را به تن داشت و گویا قصدش این بود که به کمک پارچه‌هایی که به هم گره زده بود پایین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
492
پسندها
1,950
امتیازها
12,383
مدال‌ها
14
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #84
همین لحظه صدایی از پایین بلند شد که فریاد زنان می‌گفت:
- تام زود باش!
مرد به آن صدا هیچ توجهی نکرد به جایش با کلافگی و دستپاچگی از کاترین پرسید:
- چه شرطی؟! اگه آسون باشه انجامش میدم.
اندکی جا به جا شد تا از درد بازوهایش بکاهد هرچند خیلی کم بود.
- نگران نباش... آسونه! فقط یه موبایل می‌خوام.
مرد با ناباوری نگاهی به چشمانش انداخت و پرسید:
- همین؟
نیشخندی زد و پاسخ داد:
- توقع چیزای سخت تری رو داشتی؟!
تام سری به نشانه عدم تایید به چپ و راست تکان داد و دستش را در جیبش فرو کرد‌. گوشی نوکیای دکمه‌ای قدیمی‌ای را بیرون کشید و سمت کاترین گرفت.
موبایل را بررسی کرد و وقتی از سالم بودنش مطمئن شد زیرلب گفت:
- فقط امیدوارم شنود نداشته باشه.
- نداره.
سری تکان داد و با نیشخند گفت:
- جِری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
492
پسندها
1,950
امتیازها
12,383
مدال‌ها
14
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #85
لبخندی روی لب نشاند و با مهربانی گفت:
- هستم، تو هم مراقب خودت باش. فقط حواستون باشه که اصلا بهم زنگ نزنین خیلی ریسکش بالاست. پیام بدین اگه تونستم خودم زنگ می‌زنم.
- باشه نگران نباش.
و سپس فقط صدای بوق‌های پی‌درپی در گوشش پیچید. هنوز چند لحظه بیشتر نگذشته بود که گوشی داخل دست‌هایش لرزید. وقتی به صفحه‌اش نگاه کرد و شماره سباستین را دید به وضوح حس کرد قلبش با شدت بیشتری خودش را به سینه‌اش می‌کوبد.
در را کمی باز کرد و نگاهی به بیرون انداخت و وقتی مطمئن شد کسی وارد نشده دکمه پاسخ به تماس را فشرد.
موبایل را تا کنار گوشش گرفت لحن گرم و آشنای مردی که صاحب احساسش بود پیچید و به قلبش جرات بیشتری برای تپش داد:
- اگه می‌دونستم تو پشت اون خط ناشناسی حتی یه لحظه هم برای جواب دادن درنگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
492
پسندها
1,950
امتیازها
12,383
مدال‌ها
14
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #86
موبایل را داخل ساق جورابش قایم کرد و از توالت بیرون زد. ماسکش را بالا کشید و دستش را داخل موهای خیسش فرو کرد و سپس از سرویس بهداشتی خارج شد. خواست سمت اتاق A-124 برود که صدای یک نفر از انتهای راهرو قدم‌هایش را متوقف کرد.
- لیزا؟
وقتی برگشت با ویکتور مواجه شد و دست‌های خونینش. قدم‌قدم نزدیکش شد و با نگرانی پرسید:
- حالت خوبه؟ چرا چشمات انقدر قرمزه و موهات خیسه؟
پشت چشمی نازک کرد و با سردی پاسخ داد:
- چشمای قرمز و موهای خیس به سوال اولت جواب منفی ندادن؟!
از لحن سردش اصلا جا نخورد، شاید چون اولین باری نبود که سردی صدایش را می‌شنید.
- خب چرا حالت خوب نیست؟! چیزی شده؟
حینی که از کنارش گذر می‌کرد پاسخ داد:
- الان حوصله ندارم بعدا به این سوالت جواب می‌دم.
***
بیست و هشت

به تصویر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 3)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا