• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم جنایی رمان کارناوال سرخ و سیاه | فاطمه غفوری نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Ftm.gh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 176
  • بازدیدها 4,771
  • کاربران تگ شده هیچ

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
596
پسندها
2,208
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #141
خوب می‌دانست درد رز عمیق تر از چند مناسبت ساده است، او مانند اسمش یک گل بود که نیاز به مراقبت داشت، اگر از ریشه کنده می‌شد، لای کتاب گذاشته می‌شد، از جلوی نور برداشته می‌شد، آب از ریشه‌هایش دریغ می‌شد آستانه تحملش به صفر می‌رسید و می‌خشکید.
او رز را در آن رابطه شکوفا نکرد زیرا باغبانی بلد نبود، نتیجه‌اش هم خشکیدن او شد.
- منم هنوز دوستت دارم رز، اگه همه این مدت مثل یک دوست باهات رفتار کردم بخاطر این بود که تو اذیت نشی وگرنه خودمم هزاران بار عذاب می‌کشیدم که چرا توی تنهایی‌هامون دیگه مثل اون آدمای گذشته نیستیم.
- می‌تونستیم باشیم اگه تو...
به محض اینکه ماشین از زیر پل گذر کرد یک جنازه روی شیشه پرت شد و ادامه جمله رز را با صدای جیغش ساخت...

آرتور بلافاصله ماشین را کنار زد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
596
پسندها
2,208
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #142
جواب این سوال قطعا چیزی بود که استلا انتظار شنیدنش را نداشت، اگر می‌دانست آن قسمت متعلق به باند مافیا و تمام فعالیت‌هایش و راه ورودش آسانسور پشت کمد هر اتاق است قطعا همانجا از شدت شوک غش می‌کرد.
با لبخندی ملیح با دو فنجان قهوه به سمت هال رفت و پاسخ داد:
- اون قسمت هنوز کامل ساخته نشده، ما هم تبدیلش کردیم به انباری. چیز مهمی نیست فقط خرت و پرته.
تا روی مبل نشست استلا هم کنارش جا خوش کرد و یکی از فنجان‌های قهوه را برداشت:
- کلا هم خودت عجیبی مایک هم محل زندگیت.
مایک تک خنده‌ای کرد و پرسید:
- مثلا چی من و محل زندگیم عجیبه؟!
استلا هم با لبخندی دندان نمای پاسخ داد:
- محل زندگیت که وجب به وجبش عجیبه خودتم حس می‌کنم یه سری رازهایی داری که از من پنهان می‌کنی.
راز که قطعا داشت. او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
596
پسندها
2,208
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #143
همین سوال کافی بود تا تصاویر شکنجه مایک در ذهن کولتر نقش ببندد، می‌دانست او از هرراهی برای کشتن استلا استفاده می‌کند تا انتقامش را بگیرد اما نمی‌دانست استلایش امشب را در تخت خواب قاتلش گذراند، بی آنکه بداند آن آغوش گرم انگیزه قتلش را هم دارد.
***
نوزده

صدای فریاد، خنده‌های مستانه، شکستن شیشه، بوی دود و دارو انتظارش را داشت که به محض وارد شدن به بیمارستان روان‌پزشکی با همه این‌ها مواجه شود.
- به نظرم تو ام برو خودت رو اینجا بستری کن، بالاخره کسی که با دیوونه‌ها می‌پره خودشم دیوونه‌ست.
دریک چشم غره‌ای به او رفت هرچند مطمئن نبود بخاطر کلاه هودی‌اش که مانند همیشه روی صورتش بود آن چشم غره را دیده باشد.
- اولا دیوونه نه و بیمار! دوما یکی‌شون خیلی عجیبه گاهی اوقات از نظریه‌هایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
596
پسندها
2,208
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #144
از آنجایی که به راحتی صدای همدیگر را می‌شنیدند فهمید که اتاق عایق صوتی ندارد.
- راجع به قتل‌های اخیری که حسابی توی انگلیس سر و صدا کرده چیزی شنیدی؟
جورج نگاهی به روزنامه‌ای که کنار تختش چسبانده بود انداخت و پاسخ داد:
- ملودی استاین، جاناتان استاین و جنیفر و جولیا استاین؛ جنازه تئو کلی هم که چند روز بعد مرگ ملودی توی جنگل پیدا شده. همه‌شون اعضای یک خانواده‌ان، خانواده استاین.
کاراگاه پوزخند صداداری زد و گفت:
- چه کشف بزرگی! همه اینو می‌دونن که اونا اعضای یک خانواده‌ان.
جورج بدون توجه به حرف او و جدا کردن نگاهش از روزنامه ادامه داد:
- پزشکی قانونی اطلاعات زیادی نمیده اما توی مصاحبه از خانواده‌ها مشخص شد اون قتل‌ها بوی ریاضی میدن.
کارآگاه مجدد حرف او را به سخره گرفت:
- بازم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ftm.gh
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
596
پسندها
2,208
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #145
بالاخره حرف‌هایش رنگ و بوی جدیت گرفت، آنقدر زیاد که گلوی کارآگاه از شدت شوک خشکید. این‌ها اطلاعاتی نبودند که هرجایی منتشر شوند، مانند راز بین خانواده استاین در همان عمارت نفرین شده دفن شدند.
کارآگاه با صدایی لرزان پرسید:
- می‌خوای بگی اون حادثه انفجار مدرسه عمدی بوده و دانش‌آموزا نمردن و درواقع...
جورج وسط حرفش پرید:
- ازشون بهره‌کشی می‌شده.
کارآگاه در ادامه و تایید حرف او با همان صدای لرزان ادامه داد:
- و نابغه‌ یا نابغه‌های واقعی بخاطر اون بهره‌کشی از خانواده استاین کینه دارن و می‌خوان انتقام بگیرن؟!
جورج سری به معنای تایید تکان داد.
دریک هم تا به‌حال آن کارآگاه حق به جانب و مطمئن را اینقدر شوکه ندیده بود، از همین فهمید که قرار است اتفاقات زیادی بیفتد.
جورج مجله را روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
596
پسندها
2,208
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #146
***
جلوی آیینه کراوات مشکی رنگش را فیکس کرد و وقتی از همه چیز مطمئن شد سمت کاترین که در چهارچوب در ایستاده بود برگشت.
مچ پا و پهلویش خوب شده بود و می‌توانست به راحتی راه برود، گچ دستش را هم باز کرده بود اما باز هم محض احتیاط آن را با بانداژ بسته بود.
قدم‌قدم به سمتش رفت و با لبخند پرسید:
- کاترین من امروز چطوره؟
طولی نکشید که گونه‌ها و نوک بینی صورت ظریف او صورتی رنگ شد و لبخند زیبایی روی لبانش نقش بست، هنوز که هنوزه این جملات تاثیر زیادی رویش می‌گذاشت.
- خوب، خودت خوبی؟
بدون جدا کردن نگاهش از آن چشمان تماشایی سرش را به معنای تایید تکان داد و دنباله پاپیون روبانی مشکی‌ای که دور یقه شومیز سفیدش بسته شده بود را گرفت و درحالی که دور انگشتش می‌پیچید پاسخ داد:
- حال تو خوب باشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ftm.gh
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
596
پسندها
2,208
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #147
بدون آنکه چیز دیگری بگوید پشت چشمی برای سباستین نازک کرد و سمت ماشین آرتور رفت.
پس از چند ثانیه که آرتور هم وارد ماشین شد دست از خوردن ناخن‌هایش برداشت و با مشت روی داشبورد کوبید و گفت:
- این آدم امروز یه چیزیش هست، صبح که از خواب بیدار شده یه جوری با من رفتار می‌کنه و حرفای عاشقانه می‌زنه که انگار دیشب تازه ازدواج کردیم، چند دقیقه قبلم بدون هیچ هدفی حال من رو می‌پرسه و الان توی گوشم با من تند حرف می‌زنه و نمی‌ذاره سوار ماشین بشم، مودی بدبخت.
حرص خوردن کاترین همیشه برای او خنده دار بود اما الان به هر طریقی جلوی خنده‌اش را گرفت و استارت زد، بهتر بود صدای خنده‌اش حتی برای یک ثانیه هم بلند نشود وگرنه کاترین تک‌تک موهای سرش را می‌کند.
- بی‌خیال کاترین بیا حداقل به این فکر کن که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • sparkle
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
596
پسندها
2,208
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #148
***
بیست و یک

تاکنون تخت‌های زیادی را سمت اتاق عمل هدایت کرده بود اما روی هیچ‌کدامشان همسرش با لباس‌های غرق خون نخوابیده بود که بداند چه حس وحشتناکی دارد، غم، ترس از دست دادن، ترس آنکه دیگر آن چشمان عسلی‌اش باز نشوند، صدای بمش را در حال گفتن عاشقانه‌ترین حرف‌ها نشنود و ترس آنکه در این دنیای بی‌رحم تنها تر از همیشه بشود.
وقتی به اتاق عمل رسیدند پرستارها همراه تختی که با خون شوهرش قرمز شده بود رفتند اما دکتر دونپورت مانعش شد و گفت:
- تو همین جا بمون کاترین.
با گریه، تعجب و خشم فریاد کوچکی زد:
- یعنی چی؟! منم دکترم! چرا نمی‌تونم بیام؟!
اگر مردی پا به سن گذاشته، استادی که کامل با لجبازی‌های دانشجوی قدیمی‌اش آشناست نمی‌بود قطعا محترمانه تر خواهش می‌کرد که پشت در اتاق عمل منتظر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ftm.gh
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
596
پسندها
2,208
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #149
سرش را به معنای تایید تکان داد، تایید برای حدسیات درون ذهنش.
خواست به کاترین بگوید که بهتر است به خانه بروند و اتاق کار او را جهت پیدا کردن یک سر نخ از ماجرای این تصادف زیر و رو کنند اما تا دوباره نگاهش را سمتش برگرداند حرف درون دهانش گیر کرد.
کاترین با حالت عجیبی از شوک و غم به دست‌ها و لباسی که با خون سباستین قرمز شده بودند نگاه می‌کرد.
خواست دلداری‌اش دهد اما با چه چیزی؟! می‌گفت سباستین زنده می‌ماند؟ همه این اتفاقات با خوبی تمام می‌شود؟ یا تمام اینها یک کابوس تلخ است؟ باید از چیزهایی حرف می‌زد که خودش هم درباره‌شان مطمئن نبود؟!
فقط توانست شانه او را مالش دهد و چیزی نگوید.
پس از چند دقیقه برای مایک، رز و استنلی که هنوز در محل برگذاری جلسه منتظر بود پیام فرستاد: «سباستین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ftm.gh
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
596
پسندها
2,208
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #150
صدای قدم‌های یک نفر از انتهای راهرو آمد اما برنگشت تا ببیند کیست زیرا حدسش را می‌زد.
مایک با قدم‌های آرام نزدیکش شد و خواهرش را که حال در شکننده ترین حالت خودش قرار داشت در آغوش کشید، او هم که انگار منتظر یک نشانه برای بی‌تابی بود با گریه شدید به آغوش او پناه برد.
- هیش! آروم باش کاترین.

بین گریه‌هایش با عصبانیت گفت:
- چرا همه بهم میگن آروم باش؟! آخه چجوری می‌تونم آروم باشم؟!
قطره اشکی که از گوشه چشم خودش هم چکید را پس زد و او را سمت صندلی‌های راهرو برد زیرا مشخص بود نمی‌تواند بیشتر از این بایستد سپس خودش سمت ICU برگشت و کنار آرتور که چشمانش از گریه قرمز بودند ایستاد.
- پیامی که برام فرستادی رو خوندم.
آرتور نیم نگاهی حواله‌اش کرد و پرسید:
- تو هم قبول...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ftm.gh
  • fuego
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 9)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا