- تاریخ ثبتنام
- 29/12/20
- ارسالیها
- 636
- پسندها
- 2,383
- امتیازها
- 12,773
- مدالها
- 14
- سن
- 19
- نویسنده موضوع
- #211
یاد همان روز تصادف سباستین افتاد قبل تصادف درون ماشین آرتور نشست و او برای آنکه جو عوض شود گفت:
《- بیخیال کاترین بیا حداقل به این فکر کن که من اجازه نمیدم هرکسی سوار ماشینم بشه اما وقتی به تو اجازه دادم یعنی برام خیلی مهمی.》
حتی در بیمارستان هم مدام کنار کاترین بود و سعی میکرد تا حد توان از او مراقبت کند.
مایک در نزدیکی محراب نشسته بود، هنوز حالش دگرگون بود و دلش میخواست همه اینها یک خواب باشند. دوباره بیدار شود و طبق دستور جدید سباستین همراه آرتور به یک ماموریت جدید بروند اما حیف که باید میپذیرفت آرتور برای همیشه رفته. دیگر خبری از ماموریتهای دو نفره نیست، دیگری خبری از آن طرفدار پر و پا قرص منچستر یوتایند نیست، دیگر خبری از کسی که مدام با وسواسش اعصاب همه...
《- بیخیال کاترین بیا حداقل به این فکر کن که من اجازه نمیدم هرکسی سوار ماشینم بشه اما وقتی به تو اجازه دادم یعنی برام خیلی مهمی.》
حتی در بیمارستان هم مدام کنار کاترین بود و سعی میکرد تا حد توان از او مراقبت کند.
مایک در نزدیکی محراب نشسته بود، هنوز حالش دگرگون بود و دلش میخواست همه اینها یک خواب باشند. دوباره بیدار شود و طبق دستور جدید سباستین همراه آرتور به یک ماموریت جدید بروند اما حیف که باید میپذیرفت آرتور برای همیشه رفته. دیگر خبری از ماموریتهای دو نفره نیست، دیگری خبری از آن طرفدار پر و پا قرص منچستر یوتایند نیست، دیگر خبری از کسی که مدام با وسواسش اعصاب همه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.