• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم جنایی رمان کارناوال سرخ و سیاه | فاطمه غفوری نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Ftm.gh
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 216
  • بازدیدها بازدیدها 5,937
  • کاربران تگ شده هیچ

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
سطح
11
 
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
636
پسندها
2,383
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #211
یاد همان روز تصادف سباستین افتاد قبل تصادف درون ماشین آرتور نشست و او برای آنکه جو عوض شود گفت:
《- بی‌خیال کاترین بیا حداقل به این فکر کن که من اجازه نمی‌دم هرکسی سوار ماشینم بشه اما وقتی به تو اجازه دادم یعنی برام خیلی مهمی.‌》
حتی در بیمارستان هم مدام کنار کاترین بود و سعی می‌کرد تا حد توان از او مراقبت کند.
مایک در نزدیکی محراب نشسته بود، هنوز حالش دگرگون بود و دلش می‌خواست همه این‌ها یک خواب باشند. دوباره بیدار شود و طبق دستور جدید سباستین همراه آرتور به یک ماموریت جدید بروند اما حیف که باید می‌پذیرفت آرتور برای همیشه رفته. دیگر خبری از ماموریت‌های دو نفره نیست، دیگری خبری از آن طرفدار پر و پا قرص منچستر یوتایند نیست، دیگر خبری از کسی که مدام با وسواسش اعصاب همه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • Sad
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
سطح
11
 
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
636
پسندها
2,383
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #212
***
شصت و یک

لحظه خاکسپاری از لحظات مراسم کلیسا بدتر بود. خورشید مانند آرتور درحال ترک دنیا بود و آسمان جامه آبی تیره به تن کرده بود تا فضا خفقان آورتر باشد.
لحظه‌ای که تابوت او درون قبرش قرار گرفت پاهای رز سست شدند و روی زمین افتاد. اشکی دیگر نداشت که بریزد اما دستش را روی قلبش گذاشت و در آغوش کاترین آخرین فریادش را کشید.
دلش می‌خواست به جای انسان یک قو می‌بود و این فریاد هم آواز قو[1].
خاک‌ها مقابل چشمان پر از درد همه بر روی تابوت ریخت و قبرش را پر کرد، دیگر حتی جسم آرتور هم در این دنیا وجود نداشت.
حاضران یکی‌یکی رفتند، حتی سباستین هم کاترین را همراه خودش درون ماشین برد تا رز چند دقیقه‌ای بتواند با همسرش تنها باشد.
مایک هم می‌دانست باید این کار را انجام دهد اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
سطح
11
 
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
636
پسندها
2,383
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #213
- دیگه دستی نیست که نوازشتون کنه، دیگه چشمی نیست که از دیدن بلند شدنتون لذت ببره. بازم می‌خواین بمونین؟!
دست لرزانش سمت یکی از شیورها رفت و با فشردن دکمه‌اش روشنش کرد.
صدایی درون ذهنش مدام می‌گفت نه، این کار را نکن! تو آنها را دوست داری. اما تصمیم گرفته بود به حرف درون ذهنش گوش ندهد و همین هم باعث شد سری شیور را وارد موهایش کند و بخشی را از سرش جدا کند.
چشمانش را بست و در حالی که اشک از پشت پلک‌هایش راهشان را به گونه‌اش باز می‌کردند و صدای هق‌هق‌هایش را به سکوت اتاق هدیه داده بود به کارش ادامه داد، آنقدر ادامه داد که دیگر مویی روی سرش نمانده بود.
قبل از باز کردن چشمانش اشک‌هایش را از روی گونه‌هایش پاک کرد و دستش را آنقدر روی لبش کشید که رژ لبش هم پاک شد.
حالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
سطح
11
 
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
636
پسندها
2,383
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #214
کیسه را از روی سر او برداشت بالاخره چهره‌اش را به چشمان پر از بهت او نشان داد.
خوشحال بود چسب روی دهانش است و قرار نیست به التماس‌های او گوش دهد.
- نترس ادوارد! تو که چند سال پیش بدون هیچ ترسی بالای سر جنازه مقتولت انجیل می‌خوندی! الان چرا ترسیدی؟!
همان جمله کافی بود تا ادوارد بفهمد امروز روز آخر زندگی‌اش است. این دختری که همه گمان می‌کردند مرده حالا زنده بود و پی انتقام مادرش!
استفانی با همان لبخند شیطانی روی صورتش ادامه داد:
- قراره یه بازی جالب انجام بدیم ادوارد! دورتا دور این قسمت جنگل روی همه درختا تیراندازها کمین کردن و هر پنج ثانیه یک بار یک تیر شلیک می‌کنن و تو باید از دست‌شون فرار کنی، از زنده موندی می‌ذارم بری اما اگه مردی...
بلافاصله نگاهش غرق نفرت شد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ftm.gh
  • sparkle
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
سطح
11
 
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
636
پسندها
2,383
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #215
***
شصت و چهار

یک استاین دیگر مرد و یک قاب عکس با روبان سیاه به میز کنج اتاق ارنست استاین اضافه شد اما این‌بار قاتل خودش یک استاین بود و با خیالی آسوده که انگار ساعاتی پیش به جای آدمیزاد پشه‌ای که روی شانه‌اش نشسته بود را کشته وارد اتاق دریک در اداره اسکاتلندیارد شد و با شوقی که از خوشحالی انتقام نشات می‌گرفت گفت:
- سلام گروهبان گارسیا!
دریک هم بی‌خبر از اینکه تا چند روز آینده قرار است پرونده قتل جدیدی در قفسه پرونده‌های باز قرار بگیرد درحال جمع کردن برگه‌های روی میزش بود که با شنیدن صدای استفانی سرش را بالا گرفت و لبخند عمیقی زد:
- سلام کارآگاه گجت، می‌خوام بپرسم حالت چطوره اما مشخصه که کیفت حسابی کوکه.
خواست با همان لبخند بگوید چرا کیفم کوک نباشد؟! آن هم وقتی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
سطح
11
 
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
636
پسندها
2,383
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #216
- حالا تو چرا یهو گارد گرفتی و نگران اتلاف وقت منی؟!
به چشمان دریک خیره و بارها به این زبان و دهانی که بی موقع باز شد لعنت فرستاد اما از سر ناچاری پاسخی که در لحظه به ذهنش رسید را بر زبان جاری کرد:
- چون به یک نفر مشکوکم و خواستم باهات درمیون بذارم اما دیدم امروز خیلی کار داری!
دریک یک معرفی نامه را به استفانی داد و گفت:
- من زود برمی‌گردم، تا اون موقع مشخصات کسی که بهش مشکوکی رو بنویس، شخصاً پیگیری می‌کنم، البته با کمک خودت.
به اجبار لبخندی به لبخند دریک زد و با نگاهش تا در بدرقه‌اش کرد، وقتی خارج شد نفسی که درون سینه‌اش گیر کرده بود را بیرون فرستاد و با عرق سردی که از ترس و دلشوره روی بدنش نشسته بود با سباستین تماس گرفت اما جواب نداد، زیرا موبالیش را بی‌صدا کرده و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
سطح
11
 
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
636
پسندها
2,383
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #217
بلافاصله سمت میز لابی رفت و پشتش قایم شد اما هم خودش هم سباستین و هم لابی منی که سعی داشت خودش را عادی جلوه دهد می‌دانستند این نقطه بدترین مکان برای قایم شدن است.
سباستین هم ظاهری معمولی به خودش گرفت و منتظر ماند تا دریک و سربازان پشت سرش سمتش بیایند.
دریک با وجود آن‌که سباستین را می‌شناخت باز هم محض احتیاط فامیلش را با لحنی سوالی بر زبان آورد که سبب شد او سری به معنای تایید تکان بدهد.
- حکم بازرسی انبار هتلتون به همراه دلایل و امضای قاضی و رییس پلیس!
کاغذ را از دست دریک گرفت و نگاه گذرایی به آن انداخت در این حین دست دیگرش را سمت کلیدهای کارتی روی میز برد و به صورت نامحسوس یک کارت را روی زمین هل داد که جلوی پای استفانی افتاد. از آنجایی که روی کارت‌ها شماره اتاق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 9)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا