- ارسالیها
- 230
- پسندها
- 1,573
- امتیازها
- 9,813
- مدالها
- 8
- نویسنده موضوع
- #171
صداهای اطراف برایش وحشتآور بودند، همان صداهایی که از هالِ کوچک خانهشان منشا میگرفتند. میثاق و مادرش، نشسته گوشهی اتاق، مادرش به دیوار تکیه داده و دستانش را دور تنِ لرز گرفتهی پسرش حلقه کرده بود و گویی در آن آشوب که تن میثاق را به بازی گرفته و ترس را درون رگهایش پمپاژ میکرد، میتوانست حفاظی دورش برای دور شدن از آشفتگی باشد. چندمین دقیقه از حبس کردن خودشان درون اتاق میگذشت؟ تیک تاک عقربههای ساعت، عبور دقایق از دقیقه و رسیدنشان به ساعت را گوشزد میکردند، دقیقاً یک ساعت بود که آن زن و طفلش، گوششان پر شده بود از آوای چند مردی که دور میزی نشسته و مشغول بازی با کارتهایی بودند که در نهایت برنده را در دور آخر که همان دور بود مشخص میکردند. یکی از آنان، پدر میثاق بود که دورهای قبلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر