• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان جمجمه‌ی شیطان | معصومه.عین کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع masoo
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 207
  • بازدیدها 5,122
  • کاربران تگ شده هیچ

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
260
پسندها
1,705
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #161
همین، حرف دیگری نزد و تماس را قطع کرد تا پس از پیچیدنِ صدایش در گوش کیهان و سمیعی و البته میثاقی که پشت به آن دو، مقابلِ پنجره ایستاده و جرعه‌ای از تلخی قهوه را راهی گلویش می‌کرد، صدایِ بوق باشد که شنیده شود. میثاق، فنجان سفید رنگ را پایین آورده، حلقه‌ی انگشتش دورِ دسته‌یِ آن را تنگ‌تر کرد و نیشخندی زد. شنیدنِ صدایِ او، آن هم پس از سال‌ها و دورتر از اولین بارِ شنیدنش، حس عجیبی به جانش سرازیر می‌کرد، حسی شکل گرفته از چندین حسِ دیگر، خشم، نفرت، کینه! حسی که پا می‌فشرد رویِ گلویش و بانگِ انتقام سر می‌داد. نگاهِ مشکینش، خیره به نقطه‌ای نامعلوم، لحظه‌ای درخشید، چون مشکیِ دیده‌گانِ پاشا ولی دور از آن درخشش. پاشا، لبه‌یِ موبایل را تکیه داده به چانه‌اش، افکارش را حولِ قرار و طرف قراردادی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
260
پسندها
1,705
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #162
صحرا یکه خورده از شنیدنِ صدایِ او، لحظه‌ای شانه‌ای بالا پراند و سپس بی‌حرکت سر جایش ماند. دستش را جدا کرده از یقه‌اش، شفیع که قدمی پیش آمد و درست با دو قدم فاصله از او، پشت سرش متوقف شد، چهره‌ای عادی به خودش گرفت و فاصله گرفته از آن جا خوردن، آدامسی که گوشه‌یِ دهانش نگه‌داشته بود، با حرکتی کوتاه زیر دندانش برد و همزمان با جویدنش، سمتِ شفیع چرخید.
چین ریزی داده به پیشانیش، با چهره‌ای طلب‌کار، خیره به اویی که از گوشه‌یِ شانه‌یِ صحرا، نگاهش را به داخلِ اتاق می‌دوخت، گفت:
-جنی چیزی هستی یهویی ظاهر میشی؟
شفیع چشم از آن چند نفر گرفت و حینی که با نوک انگشت؛ انتهایِ سیگارش را می‌تکاند، نیم قدمی پیش گذاشت و گفت:
-پرسیدم اینجا چیکار می‌کنی؟
صحرا عقب نکشیده از موضعی که گرفته بود، دست به سینه شد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
260
پسندها
1,705
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #163
دستش را جلو برد و ضربه‌ای زده به شانه‌یِ میثاق، همان‌طور متعجب رهایش کرد و رفت.رفت و میثاق ماند و گیجی که حاصلِ شنیده‌هایش بود. باید حواسش را بیشتر جمعِ صحرا می‌کرد؟ پیشتر صحرا را از هر بابت امتحان کرده بود و اعتماد داشت به مورد اعتماد بودنش ولی اینکه شفیع می‌گفت برای اعتماد زود است، بذرِ شک را درون قلبش می‌کاشت.بذرِ شکی که عاملش، دور شده از آن سوله و ایستاده در محوطه‌اش، موبایل را گرفته کنارِ گوشش، خطاب به فردِ پشت خط، همانی که نامش با تک حرفِ D ذخیره شده بود، آرام و محتاط گفت:
-دارم می‌گم یهویی پیداش شد، پشت سرم چشم دارم مگه؟
مردِ نشسته رویِ صندلیِ چرخدار، با آن چشمانِ مشکی و خیره به گوشه‌ای از میز و اخمی رویِ چهره‌اش، گفت:
-مگه نگفتم حواست جمع باشه؟
صحرا لحظه‌ای نگاهش را به اطراف داد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
260
پسندها
1,705
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #164
پیش چشمان گیج و غرق در تعجبش، صحرا، گوشه‌ی لبش را به دندان گرفت و چهره درهم کرد از زخم نشسته در پهلویش. نفس کنج سینه‌اش کز کرده و قصدی برای بالا آمدن نداشت و قلبش از این خلوت نشینی، به زحمت افتاده و تندتر از هر وقتی می‌تپید. تلاشش برای پمپاژ خون، همه هیچ می‌شد، آن دم که قطرات خون، سریع‌تر از ثانیه‌ی پیش، از زخمِ پهلویش بیرون جسته و انگشتان تا شده و سفید شده‌اش را به رنگ خود درمی‌آوردند.
خفگی از یک سو و ضعفِ افتاده به جانش از سویی دیگر امانش را بریده بودند و تمام تلاشش برای سر پا ماندن، خلاصه شده بود در خم کردن کمرش و فشردن کف دستش به کاپوت ماشینِ اویی که هنوز هم گیج و متعجب تماشایش می‌کرد.حلقه‌ی دستانش دور فرمان شل‌تر از قبل شده و سرش هم کج‌تر برای تماشایِ صحرایی که خیسی باران، شال را به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
260
پسندها
1,705
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #165
درست فهمیده بود، این دختر، جز دردسر هیچ نداشت ولی التماس لحنش برایِ نرم شدنِ قلبِ میثاق کارساز بود؟ بود که او را دچار کرده بود به تعلل و ماندن؟ احتمالاً بود و کارسازتر هم شد آن دم که صحرا با ته مانده‌یِ جانش، ادامه داد:
- اونا... اونا منو... می... میکشن!
خیره به روبه‌رو، به خانه‌ای که همان چند لحظه پیش با قصد ورود به آن، خواسته بود صحرا را نادیده بگیرد، پوفی کرد و گیر کرد مابینِ رفتن و ماندن. کمک کردنش به آن غریبه درست بود؟این‌که به یکباره خودش را وسط ماجرایی بیندازد که نمی‌دانست چیست، این‌که خودش را روبه‌رو کند با آنانی که نمی‌دانست که هستند و مشکل‌شان با آن دختر چه که قصد جانش را کرده بودند، درست بود؟ دستانش میان جیب مشت شد و مقابلِ چشمان مشکی و خیره‌اش، تصویر پسرکی افتاده روی زمینِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
260
پسندها
1,705
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #166
صحرا، بی‌خبر از آنچه رخ می‌داد، نفس‌های سنگین شده‌اش را درست از کنار یقه‌ی پیراهن مشکیِ او و عطر تلخ نشسته به روی آن می‌گرفت و میثاق بود که با قدومی بلند وارد راه‌پله می‌شد و سپس پله‌ها را بالا می‌رفت برای رسیدن به خانه و این میان نفهمید چه شد که تن داد به کمک به غریبه‌ای چاقو خورده!
غریبه‌ای که آن سوی دیوار‌های حصار کشیده دور حیاط، دو مرد، به قصد یافتنش، درست مقابلِ در متوقف می‌شدند، بی‌خبر از این‌که، آنکه به دنبالش، زیر باران، سانت‌به‌سانت آن محله را گز کرده بودند، درست آن سویِ دیوار بی‌هوش، میان آغوش میثاق، از درگاه عبور می‌کرد برای ورود به سالن. میثاق قدمی فاصله گرفته از ورودی، حینی که تنِ صحرا را با تکانی کوتاه، قدری بالا می‌کشید برای راحت‌تر نگهداشتنش، خیره به رخی که قطراتِ باران،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
260
پسندها
1,705
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #167
میثاق کف یک دستش را همراه با پارچه‌ی سفید که دیگر نمی‌شد سفید نامیدش، روی پهلوی صحرا فشرده بود و انگشتانش، سرخ از خونِ او شده بودند. یزدان گفت تا آمدنش باید همان‌طور دستش را نگهدارد و شمار دقایق رسیده بود به نیم ساعت. ساعت از نه و نیم گذشته بود و ثانیه شمار قصد عبور از دوازده را داشت که یزدان انگشت روی آیفون فشرد و رسیدنش را اعلام کرد. میثاق، بی‌آنکه دست جدا کند از زخم صحرا، گردنش را به عقب چرخاند و لحظه‌ای که صفحه‌ی روشن آیفون را دید، پارچه را همانجا رها کرد و سپس سر پا شد. نفهمید با چه سرعتی خودش را به آیفون رساند و صفحه لمسی‌اش را لمس کرد و ردی از خون را روی آن باقی گذاشت. دست سمت دستگیره در برد و آن را هم که با سرخی خون رنگ زد، در را سمت خودش کشید و نگاهش را به یزدان که با کیفی در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
260
پسندها
1,705
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #168
امانتی که از آن حرف می‌زد، همان ساک مشکی‌رنگی بود که زیر تخت راستین قرار داشت. راستین نگاهش را سمتِ اتاقی که درست روبه‌رویش بود کشاند و دستش را لحظه‌ای فشرده به مبلِ عسلی‌رنگ، سر پا شد و حینی که قدم آن سو می‌کشاند برای ورود به اتاق، خطاب به یزدان که دست سمت دستگیره‌یِ در می‌برد گفت:
- یه ساعت دیگه اونجام.
قدم داخل اتاق گذاشت و همان دم، تماس را بدون حرفی دیگر خاتمه داد. موبایل را فرو برده در جیب شلوارِ جین مشکی‌رنگش، مقابل تخت متوقف شد و سپس زانو خم کرده، روی هر دو زانویش نشست. قدری کمر خم کرد و دست پیش برد برای بیرون کشیدن ساک ورزشی و سفیدرنگ.
ساک را که روی فرش سمت خودش سُر داد و بیرون کشید، زیپش را باز کرد و دمی بعد تراول‌های روی هم چیده شده بودند که مقابل چشمانش نقش بستند. دست پیش برد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
260
پسندها
1,705
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #169
میثاق، توقف کرده کنار دیواری، سوئیچ را چرخاند و ماشین که خاموش شد، شفیع، متعجب نگاهی به مکانی که مقابلش متوقف شده بودند، انداخته، سر سمت میثاق چرخاند و پرسید:
- با جمال کار داری؟ چرا به من نگفتی بیام؟ تو که خودتو هیچ وقت قاطی این کارا نمی‌کردی.
کار داشت، با جمال، با اویی که جرأت کرده بود نگاهش را هرز پرانده و طوری دیگر چشم بدوزد به صحرا ولی هیچ نگفت در برابر توده‌یِ عظیم پرسش و تعجب که نگاه شفیع را به جوشش درآورده بود. لحظه‌ای نگاهی از آینه بغل، درحالی‌که دست راستش را بند فرمان کرده بود، به پشت سر و ماشین مشکی‌رنگی که قدری دورتر، متوقف شده بود انداخت و سپس دست سمت دستگیره برد و در را گشود. پای چپش را بیرون گذاشت و تن که جلو کشاند برای پیاده شدن، دستی که بند فرمان بود، آرام از آن جدا کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
260
پسندها
1,705
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #170
میثاق دست فرو برده در جیب‌هایش، دوباره نگاهش را از سر تا پای او گذراند و پوزخندی نشانده روی لب‌هایش، جواب داد:
- از کش دادن خوشم نمیاد، واسه همین یه راست میرم سر اصل مطلب.
گفت و انتهای جمله‌اش مصادف شد با توقف جمال درست مقابلش. جمال که هیچ از آن ناشناس نمی‌دانست، تکانی به انتهای سیگارش داد و سر پیش برده، حینی که دود حبس در سینه‌اش را درست سمت صورت میثاق رها می‌کرد، قفل شده در مشکی دیده‌گان او، هیچ نگفت. هیچ نگفت و میثاق بود که بی هیچ واکنشی در برابر حرکت او، خیره‌گی نگاهش به چشمان او را ثابت نگهداشت. یک دستش را از جیبش بیرون آورد و با حرکتی کوتاه، به آن سه نفر فهماند که جلو بیایند. پیش آمدند، طوری که یکی سمت چپ و یکی سمت راست جمال و دیگری کنار میثاق متوقف شوند. جمال، نگاهی به آن سه نفر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 13)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا