- ارسالیها
- 213
- پسندها
- 1,341
- امتیازها
- 8,113
- مدالها
- 8
- نویسنده موضوع
- #161
همین، حرف دیگری نزد و تماس را قطع کرد تا پس از پیچیدنِ صدایش در گوش کیهان و سمیعی و البته میثاقی که پشت به آن دو، مقابلِ پنجره ایستاده و جرعهای از تلخی قهوه را راهی گلویش میکرد، صدایِ بوق باشد که شنیده شود. میثاق، فنجان سفید رنگ را پایین آورده، حلقهی انگشتش دورِ دستهیِ آن را تنگتر کرد و نیشخندی زد. شنیدنِ صدایِ او، آن هم پس از سالها و دورتر از اولین بارِ شنیدنش، حس عجیبی به جانش سرازیر میکرد، حسی شکل گرفته از چندین حسِ دیگر، خشم، نفرت، کینه! حسی که پا میفشرد رویِ گلویش و بانگِ انتقام سر میداد. نگاهِ مشکینش، خیره به نقطهای نامعلوم، لحظهای درخشید، چون مشکیِ دیدهگانِ پاشا ولی دور از آن درخشش. پاشا، لبهیِ موبایل را تکیه داده به چانهاش، افکارش را حولِ قرارِ عصر و طرف قراردادی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.