- ارسالیها
- 233
- پسندها
- 1,580
- امتیازها
- 9,813
- مدالها
- 8
- نویسنده موضوع
- #181
صدایش رسیده به گوشِ او، وادارش کرد تا همقدم با فواد، به عقب بچرخد. نگاهش زوم شده روی یزدان که ابتدا چشمانش را به او دوخته و سپس رو سمت فرنوش میگرداند، با قدمی بلند که فواد را جا میگذاشت پیش رفت ولی فواد که دستش را فشرد و به یادش آورد کنارش است، نگاهی کوتاه به او انداخت و سپس علارغم جوشش اضطراب در قلبش، آرام جلو رفت تا خواهرزادهاش آزاری حتی سهوی، نبیند.
رسیده کنار خواهرش و معین که درست با قدمی فاصله، کنار یزدان میایستاد، نگاهش را به او دوخت و پرسید:
- چی شد دکتر؟
یزدان چشم گرفته از فرنوش، دست سمت ماسکی که به صورت داشت برد و پس از پایین کشیدنش، جواب داد:
- عمل خوب پیش رفت، حال پدرتونم خوبه، تا چند دقیقه دیگه میارنش.
گفتهاش آب یخی شد و ریخته روی آتش آشفتگی فرنوش، نیم قدمی که رو به عقب...
رسیده کنار خواهرش و معین که درست با قدمی فاصله، کنار یزدان میایستاد، نگاهش را به او دوخت و پرسید:
- چی شد دکتر؟
یزدان چشم گرفته از فرنوش، دست سمت ماسکی که به صورت داشت برد و پس از پایین کشیدنش، جواب داد:
- عمل خوب پیش رفت، حال پدرتونم خوبه، تا چند دقیقه دیگه میارنش.
گفتهاش آب یخی شد و ریخته روی آتش آشفتگی فرنوش، نیم قدمی که رو به عقب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش