• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان جمجمه‌ی شیطان | معصومه.عین کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع masoo
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 247
  • بازدیدها 6,384
  • کاربران تگ شده هیچ

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
300
پسندها
1,851
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #181
صدایش رسیده به گوشِ او، وادارش کرد تا همقدم با فواد، به عقب بچرخد. نگاهش زوم شده روی یزدان که ابتدا چشمانش را به او دوخته و سپس رو سمت فرنوش می‌گرداند، با قدمی بلند که فواد را جا می‌گذاشت پیش رفت ولی فواد که دستش را فشرد و به یادش آورد کنارش است، نگاهی کوتاه به او انداخت و سپس علارغم جوشش اضطراب در قلبش، آرام جلو رفت تا خواهرزاده‌اش آزاری حتی سهوی، نبیند.
رسیده کنار خواهرش و معین که درست با قدمی فاصله، کنار یزدان می‌ایستاد، نگاهش را به او دوخت و پرسید:
- چی شد دکتر؟
یزدان چشم گرفته از فرنوش، دست سمت ماسکی که به صورت داشت برد و پس از پایین کشیدنش، جواب داد:
- عمل خوب پیش رفت، حال پدرتونم خوبه، تا چند دقیقه دیگه میارنش.
گفته‌اش آب یخی شد و ریخته روی آتش آشفتگی فرنوش، نیم قدمی که رو به عقب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
300
پسندها
1,851
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #182
غریبه‌هایی که یکبار هم، حتی شده اتفاقی گذرشان به یکدیگر نخورد و از آن زن و همسرش، تنها قلبی تپنده در سینه‌ی پدر فرنوش باقی ماند! زن رفت تا ردپایش گم شده در دقایق، پاشا مقابل آینه ایستاده و کراوات مشکی‌رنگ را دور گردنش بیندازد. گردنش را قدری خم کرد و کراوات را که زیر یقه‌اش گذاشت، دو طرف کراوات را با چند سانت حرکت دادن، مرتب کرد. اندازه‌های دو طرف که مناسب شدند، نگاه به آینه و تصویر خودش داد تا کراوات را گره بزند درست آن دم که شادی تقه‌ای به در زده، نگاه او را از آینه به آن سو کشاند. شادی ثانیه‌ای مکث کرد و سپس صدای پاشا را که اجازه‌ی ورود می‌داد را شنید و دستگیره را میان دستش فشرد‌. در را قدری رو به داخل هل داد و سرش را عبور داده از آن فاصله، همان‌طور دستگیره به دست، کمرش را خم کرد‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
300
پسندها
1,851
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #183
کیهان، دستی به آستین پیراهنش که قدری از آستین کت طوسی‌رنگش بیرون زده بود کشید و چرخیده به پشت، نگاهش را به میثاق که دست به سینه و با قدمی فاصله از او ایستاده بود دوخت.
کششی کم‌رنگ به لب‌هایش داد و گفت:
- می‌تونم رضایتت از این ملاقات رو تو چشمات ببینم و البته نفرتی که سعی داری فعلاً پنهونش کنی!
دستش را روی شانه‌یِ او گذاشت و تن صدایش را قدری پایین آورده، ادامه داد:
- پاشا تو چنگمونه، چیزی تا زمین زدنش نمونده.
ضربه‌ای آرام به شانه‌یِ اویی که هیچ نمی‌گفت و تنها در سکوت، به گفته‌های پر از اعتماد به نفس کیهان گوش سپرده بود زد و سپس دستش را سمت خودش کشیده، به پهلو شد و از کنار میثاق گذشت. گذرش به دو قدم نرسیده بود که میثاق چرخیده به پشت، همان‌طور دست به جیب ماند و گفت:
- درسته تونستیم پاشا رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
300
پسندها
1,851
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #184
ملودی آرامِ موزیک، ریشه دوانده در تنش افکارش، کششی روی لب‌هایش نشاند تا ساعت دور شده از او، برسد به زمانی که پاشا، پیاده شده از ماشینی که راننده‌اش هرمز بود، دست سمت کتش برده و یقه‌اش را مرتب کند. با قدمی فاصله از ماشین که درش را آرام می‌بست، نگاهی به نمای سفید رنگ ویلایی که ماشین با قدری فاصله از درِ بزرگ و مشکی رنگ آن، دقیقا روی مسیر سنگ‌کاری شده پارک شده بود، انداخت.
دست فرو برده در جیب، چشم از نمای ویلا گرفت و نگاه سمت سمیعی که با قدومی بلند و لبخندی نقش بسته روی لب‌هایش، سوی او می‌آمد کشید. سمیعی حینی که با قدمی دیگر، فاصله‌اش تا پاشا را به پایان می‌رساند، دست سمت او دراز کرد و با صدایی بشاش، همان دم که پاشا دست او را گرفته و به گرمی می‌فشرد، گفت:
- خوش اومدید آقای بهاور.
پاشا چون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
300
پسندها
1,851
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #185
گفت و دست عقب کشید، نیم قدمی عقب رفت و سر جایش قبلی‌اش نشست تا کیهان هم با دو قدم عقب رفتن، روی مبل تک نفره‌ای درست رو به رو با پاشا بنشیند.پا روی پای دیگرش انداخت و نگاهش را قفل چهره‌یِ پاشا کرد. دیدن او آن هم پس از سال‌ها، تصویری از سرخی آتش روی مردمک‌هایش شکل داد، گویی نگاهش در حال سوختن باشد. نه تنها تصویر آتش، که صدای سوختن هم گوشش را پر کرد.حس سوختن پوست کمرش و گزگز حاصل آن از سوختن، داغی شعله‌هایی که دور تا دورش را احاطه کرده بودند، همین فرد برای تداعی تمامی آن حس‌ها کافی بود. نگاه او به پاشا و فکرش در حال پرسه زدن در گذشته، نگاه پاشا به او و فرو رفته در فکر چرایی اشنا آمدن او به نظرش، سمیعی روی صندلی قدری جابه‌جا شد و جهت نشستنش که سوی پاشا تغییر کرد، با حفظ کشش لب‌هایش گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
300
پسندها
1,851
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #186
وسوسه‌انگیز بود، سود کمی نداشت ولی ریسکش هم همان اندازه زیاد بود، سود خوبی برای پاشا بود ولی این وسط پای امنیت خودش و کاری که داشت هم میان می‌آمد. با این‌که همه چیز برایش مهیا بود تا بی‌دردسر هر بار از مرز رد شود ولی باز هم عقل حکم می‌کرد به آن سادگی به فردی که هیچ شناختی از او نداشت و تنها به واسطه‌یِ آشنا بودنش با سمیعی پیشنهاد ملاقاتش را پذیرفته بود اعتماد نکند، نیاز داشت بیشتر و بهتر کیهان را بشناسد.
خیره به برق چشمان کیهان که هنوز هم قفل چشمانش بودند، ابروانش را قدری سمت یکدیگر کشاند و گفت:
- بار اولتونه که با یکی اون طرف مرز معامله کردین؟
کیهان دمی مسکوت ماند و سپس کششی داده به لب‌هایش که رنگ و بوی پوزخند داشت، گفت:
- بار اولمون؟ خریدارای اصلی ما اونور مرزن!
پوزخندش رسیده به پاشا،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
300
پسندها
1,851
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #187
همسو بود؟ پاشا بازیِ‌بازی با غرورش را می‌خورد یا هیچ توجهی به آن نمی‌کرد؟ بی‌آنکه بداند کیهان تله‌ای‌ست برای کشاندنش به سویی که میخواهند، دست دوستی می‌داد با او و به طمع پول بیشتر، خودش را وارد مهلکه‌ای که از پیش برایش آماده کرده بودند می‌شد؟ جواب مثبتش مصادف بود با ورودش به میدان مبارزه‌ای که هیچ برایش آماده نبود! جواب مثبت می‌داد یا منفی؟ باید چه می‌گفت؟ بهتر نبود بیشتر فکر کرده و سپس تصمیم بگیرد؟ چرا بهتر بود، اصلاً عقل هم همین را حکم می‌کرد! پاشا اگر به آن راحتی به هر کسی اعتماد می‌کرد که پاشا بهاور نبود و سال‌ها پیش لو رفته بود! ولی او با همین اعتماد نکردن‌ها و محتاط بودن‌هایش تا آنجا آمده بود و به حتم تلاش آن همه سال را یک شبه به باد پشیمانی نمی‌داد!
کیهان منتظر بود و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
300
پسندها
1,851
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #188
***
چرخش خورشید و ماه، تبعید روشنایی به دل تاریکی و گذر شب و روز، زمان را رساند به دقیقه‌ای که راستین، پتو را کشیده تا نزدیکی سینه‌ی پدرش که هنوز هم بستری بیمارستان بود، کمر صاف کرد و رو به اویی که چشمانش را بسته و عسلی دیده‌گانش را پشت پلک‌هایش مخفی کرده بود، گفت:
- چیزی لازم داشتی بهم بگو.
پدرش سری تکان داد و نفس عمیقی کشید. آنقدر عمیق که تا انتهایی‌ترین نقطه از ریه‌اش پر از اکسیژن شود. مدت‌ها بود که نفس کشیدن آن هم بدون درد قفسه‌ی سینه‌اش برایش سخت شده بود و حالا خودش هم باورش نمی‌شد که گذر کرده از آن روزهای طاقت فرسا، رسیده به نقطه‌ای که آرامش به جانش بازگشته.
لبخندی محو ولی رنگ گرفته از خوشحالیش برای بهبود، گوشه‌ی لب‌های ترک برداشته‌اش نشست و دور نماند از خیره‌گی چشمان راستین‌. حس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
300
پسندها
1,851
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #189
چند بار حرف دلش را به زبان آورد و جز طرد شدن چیزی دستش را نگرفت؟ به یاد نداشت چند بار ولی به یاد داشت شیوه‌های ابراز علاقه‌اش را! اولین باری که به او گفت دوستش دارد کی بود؟ همان زمانی که به بهانه‌یِ شرکت نکردن در کلاس، جزوه‌یِ شادی را قرض گرفت و با شاخه گلی که ساقه‌اش را بندِ سیمِ کلاسور قرمزرنگ او کرده جزوه را پس داد؟ نه! اولین بار آنجا نبود، هر چند که راستین فکر می‌کرد آنجاست ولی چشمانش از خیلی وقت پیشتر، اعتراف کرده بودند به دوست داشتن، به عشقی که آن دختر با هر لبخند و هر قدم در دل راستین کاشت. همان موقع که حواسش پرت شده از کلاس، نگاهش را به دختر نشسته کنار پنجره و تار موهای فر شده‌ای که نسیم ملایم در حال وزیدن هرازگاهی نامرتب‌شان می‌کردند دوخته بود. همان موقع که استاد پی برده به حواس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
300
پسندها
1,851
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #190
سنگ که چند قدم جلوتر متوقف شد، صحرا نگاه به روبه‌رو و در سفیدرنگی که چندمتر فاصله داشت تا آن، قفل کرد و غافل شد از زمین زیرپایش، از چاله‌یِ کوچکی که پایش را روی آن گذاشته و دمی بعد، سکندری خورده و قدمی رو به جلو پرت شد. دست آزادش را دراز کرده به راست به امید گرفتن تکیه‌گاهی، کف دستش روی دیوار آجری کشیده شد و سوزشی ریز ولی قابل حس تقدیمش کرد. تعادلش را حفظ کرده، با کمری خم و بدنی متمایل شده به جلو، گویی کسی حین فرار گیرش انداخته باشد، گره اخمش را کورتر کرد و با چهره‌ای درهم شده از زور دردی که مچش را گرفته بود، گفت:
- حتماً باید خراب شده‌ات ته کوچه باشه؟
کمر صاف کرد و وزنش که بیشتر از قبل روی پایش افتاد، گوشه‌یِ لبش را به دندان گرفت و ناراضی‌تر از قبل ادامه داد:
- پاتو گچ بگیرم میثاق که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا