• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان جمجمه‌ی شیطان | معصومه.عین کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع masoo
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 254
  • بازدیدها 6,488
  • کاربران تگ شده هیچ

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
307
پسندها
1,874
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #221
ولوله گم شده در زمان، ولوله‌ای دیگر کفش آهنی به پا کرده، به قصد طوفان به پا کردن، قدم در راه گذاشت. چون صحرا که آخرین قدم را به انتهای کوچه‌ای که از سمت چپ راه به کوچه‌ای دیگر داشت برداشت و سپس متوقف شد. دست خم کرد و نگاهی به ساعت مچی‌اش انداخت و ساعت را که از نظر گذراند، پوفی کرد. نیم قدمی عقب رفت و پا خم کرده، کف کفشش را به دیوار آجری تکیه داد تا خاکی هر چند اندک، از دیوار جدا شده و روی زمین بریزد. نگاهی به کیسه‌یِ مشکی رنگی که در دست داشت انداخت و سپس کیسه را رد کرده از دستش، با مچش که نگهش‌داشت، دستانش را درون جیب‌های مانتوی سبزرنگش مخفی کرد. همراه با شفیع برای دادن بسته‌ای آمده بود و شفیع نشسته در ماشین، دورتر از او، درست کنار ورودی کوچه منتظر بود تا او برگردد. به قول خودش مثل اینکه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
307
پسندها
1,874
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #222
انگشتان مرتعشش را فشرده به تنِ خون‌آلود چاقو، نگاهش را که همراه شده بود با پرشی تیک مانند و قطره‌ای عرق که گذر کرده از شقیقه‌اش تا بالای چشمش کشیده شده بود، روی تن صحرا قفل کرد و سپس با قدومی بلند و با ته مانده‌یِ توانش فاصله‌اش تا صحرا را به هیچ رساند. فرصت نداد برای واکنشی از سوی صحرا که صدای قدم‌های او را شنیده و قصد چرخیدن به پشت را کرده بود، چاقو را با تمام توان وارد پهلوی او کرد تا نفس بدون فرصتی برای بالا آمدن، کنج سینه‌یِ صحرا کز کند. نفهمید چه شد، اصلا نفهمید که بود که آن‌طور به یکباره قصد جانش را کرد، فقط فهمید درد چون پیچکی دور تنش پیچید و به خود فشارش داد. حس کرد خفه شد، در عرض ثانیه‌ای اکسیژن کم آورد و دهانش چون دهان ماهی باز و بسته شد ولی بدون هیچ حاصلی، نه از دریافت اکسیژن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
307
پسندها
1,874
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #223
گل افتاده به گونه‌های شادی، نگاه از او گرفت و بند کیف را مرتب کرده روی شانه‌اش، دست سمت دستگیره برد برای پیاده شدن. تن که بیرون کشید و در را بست، کمر خم کرده، خیره به میثاق که با لبخندی تماشایش می‌کرد، بوسه‌ای کف دستش نشاند و سپس آن را فرستاده برای او، لبخند مردش را که عمق بخشید با آن حرکت، عقب‌گرد کرد برای چرخیدن و دمی بعد، چرخید. زیر نگاهِ میثاق که لبخند محو می‌کرد از چهره، قدم‌هایش را سوی کوچه‌یِ منتهی به خانه‌شان کشاند تا میثاق نفس عمیقی کشیده، پا روی پدال فشار داده و فرمان بچرخاند برای رفتن.
او که رفت، شادی کلید چرخانده درون قفل، در را رو به داخل هل داد و قدم داخل حیاط گذاشت، حیاطی که گلین چند دقیقه قبل با خنکی آب، آبیاریش کرده بود و بوی نم خاک را پیچانده در هوایِ اطراف. بویی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
307
پسندها
1,874
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #224
نگاهش به چهره‌یِ رنگ باخته‌یِ صحرا بود و قدم‌هایش دوان شده برای هر چه زودتر رسیدن و سپس خبر دادن به میثاق پرسیدن اینکه چه باید بکند و میثاق کجا بود و بی‌خبر از تنِ زخمی و خراش دیده‌یِ معشوق؟
نشسته پشت فرمان، لیوان به دست، داغی قهوه‌ای را راهی گلویش کرده و تلخیش را به مزه‌مزه کردن نشسته بود، بی‌آنکه بداند تلخی چاقویی نشسته به تن صحرا، او را تا بیهوشی کشانده ولی بی‌خبری‌اش بیشتر از آن کش نیامد آن لحظه که بلاخره پس از دقیقه‌ای، شفیع صحرا را دراز کرده روی صندلی، عقب کشید و سپس موبایلی که شماره‌یِ میثاق را روی آن حک کرده بود، به گوشش رساند. صدای بوق پیچیده در گوشش، آن سو هم صدای موبایل بود که فضای مسکوت ماشین را پر می‌کرد. میثاق چشم کشانده سمت موبایلی که روی صندلی شاگرد قرار داشت، تن به آن سو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
307
پسندها
1,874
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #225
موبایل را گذاشته روی داشبورد، صدای بوق که درون گوشش پیچید، یزدان، دست سویِ جیب روپوش سفید رنگش برد و موبایل را بیرون کشید. انگشت کشیده روی صفحه، کشش محوی به لب‌هایش داد و حینی که دست آزادش را درون جیبش می‌گذاشت، گفت:
- بله میث...
پیش از اینکه نام او را کامل ادا کند، میثاق بود که با چهره‌ای اخم‌آلود میان سخن او پرید و گفت:
- هرجا هستی همین الان پا میشی میای خونه‌ی من.
لحن دستوری‌اش گرهی شد و افتاده به چهره‌یِ یزدان، زبانش را که به پرسیدن چرا باز کرد، میثاق، بلندتر از قبل و دستوری‌تر گفت:
- گفتم بیا خونه‌یِ من، وسایلتم بیار.
تماس را قطع کرد تا آن‌ سو، یزدان موبایل را گرفته مقابل صورتش، گیج، شانه‌ای بالا انداخته و سپس چرخیده، مسیر آمده را برگشت تا زودتر خودش را به میثاق برساند.
جای پرسیدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
307
پسندها
1,874
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #226
دستش دور شانه‌یِ او حلقه بود و تن او را چنان محکم میان آغوش فشرده بود که گویی کسی قصد گرفتنش را داشته باشد و میثاق مخالف جدایی او از خودش، انگار اگر محکم بغلش می‌کرد، صحرا چشم باز کرده و سر پا می‌شد ولی نمی‌شد. صحرای غرق شده در هپروت بیهوشی، نه توان داشت برای چشم باز کردن و دیدن تمنایِ چشمان او برای لحظه‌ای چشم باز کردنش و نه می‌توانست متوجه آشوبی شد که جولان داده در جانِ میثاق، او را به سقوط از صخره‌یِ آرامش رسانده بود.حتی متوجه نشد میثاق چگونه تن او را با یک دست نگه‌داشته و پیش از رسیدن شفیع و یا حتی یزدان، کلید را از جیبش درآورد و در را باز کرد و بدون بیرون کشیدن کلید از قفل، دوباره او را با دو دست وصلِ خودش نگه‌داشت و قدم به داخل خانه گذاشت. کلید به تنِ در برخورد کرد ولی صدایش دود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
307
پسندها
1,874
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #227
چه تب تندی افتاده بود به جانش، تب تندِ دلهره، تب تند دلواپسی، تب تند وحشت، آری میثاق وحشت کرده بود، وحشت از مبادای رفتنِ صحرا، مبادایِ اینکه نکند بیهوشی مچش را خم کرده و صحرا بازنده از میدان بازگردد، مبادا دیر کرده باشند برای نجاتِ او؟ نکند خون از دست رفته در نهایت نبضش را به خستگی کشانده و جانش را به تقاص زندگی بستاند؟
نه، نباید به آن مبادا و نکند‌ها بها می‌داد، بار اول صحرا نبود دچار چنین وضعیتی شدن، شب اولین دیدارشان هم، صحرا را چاقو خورده پیدا کرده بود و او جان سالم به در برد از آن واهمه و این‌بار هم، این‌بار هم جان سالم به در می‌برد، مگر نه؟ مگر نه‌ای بزرگ و پررنگ نقش بسته در بوم خط‌خطیِ مغز میثاق، او را دعوت کرد به لحظه‌ای جستن از چنگال اضطراب و افکار منفی ولی مگر می‌شد دست افکار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
307
پسندها
1,874
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #228
صدای بسته شدن در که درون گوشش پیچید و رفتن یزدان را گوشزد کرد، نیم قدمی پیش گذاشت و درست وسط درگاه ایستاد. نگاهِ بغض گرفته‌اش را دوخته به صحرایِ هوشیاری از دست داده، دستش را به چهارچوب فشرد و دمی بعد، ردی باقی گذاشته از خون روی چهارچوب، قدم پیش گذاشت برای رساندن خودش به صحرا. ایستاده بالای سرش، زانو خم کرد و دمی بعد، کنار تخت، روی زانوانش نشست. مرد و زنده شد تا یزدان بیرون آمد و گفت چیزی نیست و صحرا خوب است، مرد و زنده شد تا نفس کشیدن صحرا را دید، مرد و زنده شد، هزار بار مرد و زنده شد.
سر کج کرد و نگاه به رخ او دوخت، به ریتم نفس‌هایِ آرام گرفته‌اش، به لب‌های ترک برداشته‌اش با آن چاک افتاده بین‌شان. نگاه دوخت به تار موهای چسبیده به پیشانی او، به آن خیسی نشسته روی چهره‌اش، به نمی که دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
307
پسندها
1,874
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #229
ولی ترسید، ترسید که مبادا معشوق چشم باز کرده و رسوا شدنش را به تماشا بنشیند. فعلا قصد نداشت خودش را رسوا کند، هنوز تا گفتن علاقه‌اش مانده بود و همین برایش کفایت می‌کرد تا لحظه‌یِ اعتراف و چه خیال خامی، میثاق تا آن لحظه هیچ نصیبش نشده بود از صحرا و حالا، می‌شد معتادی که مخدرش معشوق بود و چه کسی را توانِ ترک چنین اعتیادی؟ هیچ کس را و میثاق هم جز همین هیچ کس بود!
سر که عقب کشید و دوباره آرامش چشمانش را به تماشا نشست، آرنج یک دستش را تکیه داده به تخت، پیشانی به آن دستش تکیه داد و با دست دیگر، نصف صورت او را قاب گرفت، طوری که با انگشت شصتش، گونه‌یِ او را نوازش کند.
خیره به او، لب باز کرد به زمزمه‌یِ دلش.
- چیکار کردی با دلم صحرا؟ چیکار کردی که اینطوری اضطرابتو به جون میخرم؟
چه کرده بود با قلب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
307
پسندها
1,874
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #230
کیسه‌ای که در دست داشت روی جزیره گذاشت و سپس چشم دوخته به میثاق گفت:
- داروهاشو گرفتم، رو یه کاغذم برات نوشتم چه‌طوری باید مصرف‌شون کنه.
میثاق که گوشش پیِ گفته‌هایِ او بود، درِ بطری را باز کرد و گرفته میان دستش، بطری را بالا آورد و دمی بعد، جرعه‌ای از خنکی آن را راهی گلویش کرد. گلوی خشک شده‌اش که به لطف همان یک جرعه، با خنکی دست داد، بطری را از لب‌هایش فاصله داد. چرخیده سویِ یزدان، قدم‌هایش که سمت جزیره کشیده شدند برای دیدن داروها، یزدان کیسه‌یِ دیگری که در دست داشت، کنار کیسه‌یِ داروها گذاشت و حینی که نگاه میثاق را به آن سو می‌کشاند، ادامه داد:
- اینا رو هم بپز بده بخوره.
ابروان میثاق که سوی یکدیگر کشیده شدند از بابت پرسش، یزدان، تکیه‌یِ شانه‌یِ چپش را به دیوار داد و دست به سینه، گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا