- تاریخ ثبتنام
- 8/6/24
- ارسالیها
- 102
- پسندها
- 704
- امتیازها
- 3,753
- مدالها
- 10
- سن
- 17
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #31
به وَن نزدیکتر شدم. به سمت درِ پشتی رفتم و به قفلِ درش شلیک کردم. برای اطمینان، باری دیگر خشابم را عوض کردم. ضامن را کشیدم و با لگد در را باز کردم. به محض باز شدن در، همزمان سه گلوله به سمتم شلیک شد. قبل از اینکه فرصت حرکت داشته باشم سارا جلویم پرید و نگذاشت گلولهای به من برسد. کمی شکه شدم ولی از تیرهبودن پشت گردنش فهمیدم قدرتش را فعال کرده. خیالم راحت شد، به خودم آمدم و به سمت سربازها شلیک کردم. بعد از اینکه هر سه سرباز زمین افتادند گفتم:
- فکر کردم فقط یه سرباز مونده!
قبل از اینکه فرصت تشکر کردن از سارا را داشته باشم، او با نگرانی واردِ وَن شد. دستبند و چشمبندی فلزی به مکس بسته بودند. سارا با دیدنش هول شده و با دو دستش مکس را تکان داد و گفت:
- مکس! مکس؟ چرا بیهوشه؟...
- فکر کردم فقط یه سرباز مونده!
قبل از اینکه فرصت تشکر کردن از سارا را داشته باشم، او با نگرانی واردِ وَن شد. دستبند و چشمبندی فلزی به مکس بسته بودند. سارا با دیدنش هول شده و با دو دستش مکس را تکان داد و گفت:
- مکس! مکس؟ چرا بیهوشه؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش