• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان درخشش لوناریا | لونا کاربر انجمن یک رمان

Loona

ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/6/24
ارسالی‌ها
102
پسندها
704
امتیازها
3,753
مدال‌ها
10
سن
17
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
درخشش لوناریا
نام نویسنده:
*_Loona
ژانر رمان:
فانتزی، رئال جادویی، جنایی
کد رمان: 5649
ناظر رمان: پرینز پرینز


خلاصه: بعد‌ از سال‌ها صلح میان چهار قلمرو، جنگ ناگهانی بین سرزمین لایت و پادشاهیِ سان بیدار شد. با مرگ شاه تئودور هاردینگ و تاج‌گذاریِ پسرش، ویلیام هاردینگ شاهِ تازه‌نفسِ لایت شد. ویلیام که برعکس پدرش آتش سوزان جاه‌طلبی، دل و قلب و عقلش را بلعیده بود، برای کسب قدرت و شکوه خودش به جنگ و مبارزه روی آورد. بدون توجه به هشدار وزیرش، دستورِ حمله به پادشاهی سان را صادر کرد و نظارتش را روی چهار نیروی ارتش بیشتر کرد؛ افراد فایرلایت را از مرزبانی مناطق دیگر برداشت و آن‌ها را به مرزهای بین لایت و سان اختصاص داد. افرادی که به کندل‌لایت اضافه می‌شدند و از قصر محافظت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Loona

Ghasedak.

سرپرست تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
1,080
پسندها
3,258
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • مدیر
  • #2
تایید رمان.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Loona

ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/6/24
ارسالی‌ها
102
پسندها
704
امتیازها
3,753
مدال‌ها
10
سن
17
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
قرن‌ها قبل از این‌که این جوخه مسیر پیش‌روی تاریخ سرزمینشان را تغییر دهند، درست در زمان‌هایی که هیچ تاریخ‌دانی به‌ چشم ندیده، چهار نژاد اژدهایان بر چهار سرزمین لایت، سان، دارک و مون حکومت می‌کردند. طبیعت در توازن کامل بود و همه‌چیز برطبق نظم طبیعی خودش پیش می‌رفت. اهالی چهار سرزمین غافل از این بودند که توازنی که حاکم است چیزی بیش از آرامش قبل از طوفان نیست. ماهیت فاجعه‌ای که پیش آمد، در صفحات نانوشته کتاب تاریخ گم شده و تنها عوارضش بین نسل‌ها دست به دست شد. بعد از فاجعه تمام موجوداتی که برای انسان‌ها مغذی بودند از بین رفتند. انسان‌ها همیشه در هر شرایطی برای ادامه بقای خود به هر کاری دست می‌زدند و این بار هم ثابت کردند غریزه خود را فراموش نکردند؛ راه جدیدی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Loona

Loona

ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/6/24
ارسالی‌ها
102
پسندها
704
امتیازها
3,753
مدال‌ها
10
سن
17
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
فصل اول: (لونا)
مقدمه‌ی فصل:
همیشه فکر می کردم اگر به اندازه کافی قوی باشم سیستم نمیتواند تغییری در من ایجاد کند، از کجا معلوم؟ حتی شاید من توانستم تغییرش بدهم؛ اما با این اوضاع بعید میدونم همچین کاری ممکن باشد. من هیچ‌وقت کسی نبودم که سرم را از آرمان‌‌ها و آرزوهای محال پر کنم؛ اما واقعا در عمیق‌ترین نقطه‌ی وجودم باور داشتم که میتوانم برای این سرزمین کاری انجام بدهم. کمی بهترش کنم، کمی امن‌تر، کمی شادتر؛ اما واقعیت جوری بهم ضربه زد که بعید میدانم دیگر دلم بخواهد کوچک‌ترین قدمی در این راه بردارم. بعد از کاری که با آریوس[1] کردن دیگه دلم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Loona

Loona

ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/6/24
ارسالی‌ها
102
پسندها
704
امتیازها
3,753
مدال‌ها
10
سن
17
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
الکس دست به سینه شد، نگاهی تحویل مکس داد و در تایید حرف من گفت:
- بهت گفتم مکس، ارتش جای بچه‌بازی نیست. نباید با فرمانده‌ت مذاکره کنی!
صدای شلیک دو گلوله از داخل بیسیم، صحبتمان را نیمه‌تمام گذاشت. دست راستم را برای الکس و مکس به نشانه سکوت بالا بردم و نگاهی گذرا به جیک و سارا انداختم. به دنبالِ شلیک تفنگ، صدای غرش ترمزهای ماشین بلند شد. همه به نقطه‌ای نامعلوم خیره شده بودیم و سعی می‌کردیم از صداهایی که می‌شنویم صحنه‌ای در ذهنمان شبیه‌سازی کنیم. نگاهم به سمت مکس رفت؛ انگار به کل یادم رفته بود که یک بینادُر به جوخه اضافه شده بود. در چشمان زرد رنگش خیره شدم و گفتم:
- ببین چه اتفاقی داره میوفته و برامون صحنه رو توضیح بده.
نگرانی در چهره‌اش موج میزد؛ ضربان قلبش را از جایی که ایستاده بودم، حس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Loona

Loona

ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/6/24
ارسالی‌ها
102
پسندها
704
امتیازها
3,753
مدال‌ها
10
سن
17
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
نفس راحتی کشیدیم. دستم از دور گردنبندم باز شد و در جوابِ لیزی گفتم:
- دریافت شد! موقعیت پارکینگز چطوره؟
- مرده، جنازه‌ش رو داخل صندوق می‌ذارم.
نگاهم را از جاده کندم و رو به بقیه‌ای افرادم گفتم:
- اسلحه‌هاتون رو چک کنید!
سارا که از داخل بیسیم صدای لیزی را شنیده بود، با ناباوری گفت:
- چطوری این‌قدر دقیق صدای سرباز رو میمیک کرد؟
مکس از شکسته شدن سکوت استقبال کرد.
- صداش به کنار! چقد سریع و دقیق تونست ظاهرش رو تغییر بده؟!
به دور از چشمشان لبخند مغرورانه‌ای زدم، دکمه‌ی بیسیم را فشوردم و خطاب به لیزی گفتم:
- کارت خوب بود. زمانی که لاستیک ماشین رو درست کردی فاز دوم رو شروع کن.
- اطاعت!
دست‌کش‌هایم را دستم کردم، بند چکمه‌هایم را سفت‌تر بستم و ماسکِ مشکی‌رنگ را تا زیر چشمانم، بالا بردم. دستی به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Loona

Loona

ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/6/24
ارسالی‌ها
102
پسندها
704
امتیازها
3,753
مدال‌ها
10
سن
17
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
با چراغِ سبز لیزی، نگاهی به اطرافم انداختم، تفنگم را در دستم گرفتم و حرکت کردم. با حرکت من هر سه نفرشان به دنبالم آمدند. به دیوار جنوبی نزدیک‌تر شدیم. با نگاهی گذرا، آجرهایی که روی هم چیده شده بودند را بررسی کردم. از خزه‌ها و گیاه‌هایی که روی دیوار بودند میشد به قدمت دیوار پی برد. زیاد مرتب چیده نشده بودند و به راحتی می‌توانستیم بالا برویم؛ اما دو ردیف سیم‌ خاردار بالای دیوار خودنمایی می‌کردند. بدون اتلاف وقتِ بیشتر، نگاهی به جیک انداختم و با تفنگم به دیوار اشاره کردم. جیک شمشیرش را غلاف کرد و طنابی را از کمربندش جدا کرد. چندبار قلابِ فلزی طناب را در هوا چرخاند و آن را به بالای دیوار پرتاب کرد. قلاب درست بین سیم‌ها فرود آمد و بهشان گیر کرد. جیک دوبار طناب را به سمت خودش کشید و بعد از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Loona

Loona

ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/6/24
ارسالی‌ها
102
پسندها
704
امتیازها
3,753
مدال‌ها
10
سن
17
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
- خوبه... .
بیسیم را داخل جیبم فرو بردم. بدون کم کردن سرعتمان، از بین درختان حرکت می‌کردیم. چیزی ذهنم را به خودش مشغول کرده بود؛ سرم را کمی به عقب چرخاندم و خطاب به جیک گفتم:
- حس خوبی نسبت به این ندارم... .
- درمورد چی؟
- درمورد اینجا... این پایگاه تا ماه پیش مخروبه بوده! حدود یک قرنه که حتی گذرشون هم این طرفا نمیوفتاده، چرا سان باید همین‌جوری برنامه‌ای برای راه‌اندازی مجدد ریخته بریزه؟
- احتمالا به خاطر قرارداد جدیدیه که ما با سرزمین دارک بستیم... در صورت حمله ترکیبی پادشاهی‌های سان و مون، سرزمین دارک موافقت کرده که به نفعِ لایت، به سان حمله کنه. این‌جا هم نزدیک به مرز دارکه و هم به قدری از مرز لایت دوره که در صورت حملات جنگی آسیبی بهش وارد نشه.
استدلال جیک را در ذهنم سبک و سنگین کردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Loona

Loona

ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/6/24
ارسالی‌ها
102
پسندها
704
امتیازها
3,753
مدال‌ها
10
سن
17
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
بعد از فکر کردن، استراتژی‌ام را اعلام کردم:
- خب، بچه‌ها! باید سرعتی عمل کنیم. جیک! من و تو اول می‌ریم داخل. دو نفر سمت راست با من، دو نفر سمت چپ با تو.
رویم را به طرف سارا برگرداندم.
- تو بعد از ما میای و دو نفری که موندن رو زمین می‌زنی. الکس تو عقب وایسا، در صورتی که درگیری شدید شد وارد شو، همچنین آماده باش که اگه یکی از ما صدمه دید، سریع زخمش رو ببندی.
وقتی همه به نشانه موافقت سر تکان دادند، خاطرجمع شدم و نفس راحتی کشیدم. من و الکس سمت راستِ در، جیک و سارا هم سمت چپ مستقر شدیم. همه انتظارِ یک مبارزه کوتاه را می‌کشیدیم. دستم را بالا بردم و شمارش معکوس را شروع کردم. زمانی که آخرین انگشتم را بستم، سارا جلو رفت و به قفلِ در شلیک کرد. نفس عمیقی کشیدم، خودم را آماده کردم و با لگدی در را باز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Loona

Loona

ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/6/24
ارسالی‌ها
102
پسندها
704
امتیازها
3,753
مدال‌ها
10
سن
17
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
ابزارش را از کمربندش بیرون کشید و شروع به باز کردنِ قفل کرد. لبخندم محو شد و با جدیت از بقیه پرسیدم:
- سربازهایی که باهاشون جنگیدین قدرتِ عجیب نداشتن؟
به سربازی که زیر پایم، هر لحظه خونش بیشتر از قبل روی زمین پیشروی می‌کرد، اشاره کردم و ادامه دادم:
- این یکی کاری کرد خزه‌ها رشد کنن. جالبیش این‌جا بود که خزه‌ها اون‌قدری استقامت داشتن که واقعا مثل سپر عمل کردن؛ حصارش در مقابل گلوله‌هام مقاوم بود.
نگاهم را به سمت تپه‌ای از خزه‌های پژمرده چرخاندم. انگار بعد از محو شدنِ قدرتِ سرباز، زندگی از وجود آن‌ها هم بیرون کشیده شده بود.
جیک یکی از سربازها را نشان داد:
- این یکی که یه زرِهّان بود؛ اما جنسِ پوستش عجیب بود، شبیه هیچ فلزی که تاحالا دیدم نبود.
سارا کمی فکر کرد و گفت:
- والا این دوتا با یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Loona

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا