• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه تلألو‌ی وهم | زهرا محمدی کاربر انجمن یک رمان

زرطلا

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
29/6/24
ارسالی‌ها
25
پسندها
59
امتیازها
90
سن
15
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد داستان: 591
ناظر:
Ghasedak. Ghasedak.

عنوان: تلألو‌ی وهم
نویسنده: زهرا محمدی
ژانر: #ترسناک، #معمایی
خلاصه:
هیچ‌کَس از سزای وهم، وصیت نمی‌کند.
چاره نمی‌یابد و مرهم بر زخم خونین نمی‌زند.
هیچ ابهامی تجربه‌ها را انبار نمی‌کند...
هیچ کتابی سودی را بازگو نخواهد کرد!
مرگ در آستانه‌ی پیشروی جلو نمی‌رود؛ اما آدم‌ها با رموز کتاب‌ها، هرگز دگر مال خود نمی‌شوند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : زرطلا

Ghasedak.

مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
1,015
پسندها
2,872
امتیازها
16,473
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • مدیر
  • #2
IMG_20230111_234636_553.jpg
"والقلم و مایسطرون"
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،

خواهشمندیم قبل از تایپ داستان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

زرطلا

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
29/6/24
ارسالی‌ها
25
پسندها
59
امتیازها
90
سن
15
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
تلألو‌ی وهمِ واهی سزایش، موت نیست! مرگ در آنقدر پرمحبت نیست، که به سراغت بیاید.
کیفری که جان تو را می‌خرد، سایه‌ی پشت تو است... .
گناه ما کنجکاوی و کشف ابهام بود، اما شیطانی‌ که دام تسخیر پهن نموده بود، در کجا بود؟
او این‌جاست. اکنون وجود دارد، در وهم اعتزال!
 
امضا : زرطلا

زرطلا

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
29/6/24
ارسالی‌ها
25
پسندها
59
امتیازها
90
سن
15
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
(راوی)
دخترکی که پشت صندلی‌های آهنین نشسته بود با بیم از موجود شگرف روبه‌رویش پرسید:
- چرا اون آدما رو کشتی؟
موجود با نگاهی عجیب به او خیره شد. لبخند خوف‌ناکی زد و بی‌حرف، آهسته پلک بر هم فشرد.
دخترک به دوربین بالا نگاه می‌کند تا دستور برایش اجرا شود. افراد 《 FBI¹》 او را از 《 DARKWEB²》خریداری کرده بودند. او از هر حال می‌مرد! چرا جان افراد خود را به ناگواری مهمان می‌نمودند؟
کارکنان در پشت سیستم به سرعت کارشان را انجام می‌دادند که صدای کارآگاه معروف اُتریش که به عقاب معروف بود، بلند گشت:
- دست بندش رو باز کنید.
پنج نفر در آن‌جا بیشتر وجود نداشتند که از مقام‌داران پاسگاه بودند. همه با تعجب به او خیره شدند. امیلی که یکی از کارکنان آن‌جا بود با حیرت‌انگیز لب زد:
-‌ منظورت چیه آدریان؟ این‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : زرطلا

زرطلا

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
29/6/24
ارسالی‌ها
25
پسندها
59
امتیازها
90
سن
15
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
امیلی با وحشت سر بلند کرد و به الکساندر نگاه کرد. همه با شوک و تردید به او خیره شده بودند که الکساندر فریادی کشید و با خشم گفت:
- چیه؟ چرا اینجوری نگاه می‌کنید؟ نکنه می‌خواید منم بکشید؟
آدریان که این‌بار بار شگفت‌زده شده بود به سویش رفت و دست بر روی شانه‌اش گذاشت و گفت:
- نه... هرگز! ما فقط تعجب کردیم.
الکساندر به او خیره شد. آب دهانش را قورت داد و بی‌اعتماد و با ترس نگاه از او گرفت. آدریان دستش از از شانه‌اش برداشت که دیوید با هراس گفت:
- آدریان!‌ نظرت چیه سیستم رو نابود... یعنی خاموش کنیم؟
آدریان که هولناکی دیوید را دید، تلخ خندید و خطاب به مایکل گفت:
- با سازمان 《 scp¹》 تماس بگیر.
زمانی که دید هم‌چنان حواس‌شان پرت است با خون‌سردی که در ظاهرش نشان می‌داد، فریاد کشید:
-‌ منتظر چی هستی؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : زرطلا

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا