نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان مگاسکوئید | فاطمه غفوری نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Ftm.gh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 36
  • بازدیدها 751
  • کاربران تگ شده هیچ

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
445
پسندها
1,829
امتیازها
12,213
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #31
چشمان گرد و مشکی‌اش را در حدقه چرخاند و با صدای تو دماغی‌اش در پاسخ گفت:
- خیله خُب باشه، از اونجایی که دل بخشنده‌ای دارم می‌بخشمت با اینکه می‌دونم علت معذرت‌خواهیت چیه و اگه با آیوار به اینجا نمیوندی حالاحالاها خبری از آشتی نبود‌.
با اطمینان لبخندی زد و سرش را تکان داد:
- خوبه که من رو می‌شناسی.
در همین لحظه درب اتاق ملکه باز شد و آیوار با چشم‌هایی پس از مدت‌ها می‌خندیدند از اتاق بیرون آمد.
- بریم؟
سرش را به معنای تایید تکان داد و حینی که راه پلکان را در پیش می‌گرفت گفت:
- امیدوارم که از این به بعد بانو الینور رو سرحال‌تر ببینم.
در سکوت دنبالش راه افتاد، او هم از صمیم قلب می‌خواست که مادرش سرزنده‌تر شود و دیگر آن حال نزار را نبیند.
در چشم بر هم زدنی اسکات از شانه الکسا به روی شانه او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
445
پسندها
1,829
امتیازها
12,213
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #32
نگاه غضبناکش را به اسکات دوخت و گفت:
- میشه ازت درخواست کنم انقدر نفوس بد نزنی؟!
بابت وحشت ریزی که در وجودش افتاد اندکی در خودش جمع شد‌.
- خب؟ چرا معطلی؟! بریم دیگه!
سری به معنای تایید تکان داد و روی پاشنه پا چرخید و به راهش ادامه داد.
***
بخش هشتم:

به راهی رسیدند که دور تا دورش را قارچ‌های غول پیکر صورتی رنگ فرا گرفته بود و انتهایش به ورودی بزرگ و تاریک غاری که برایش به اینجا آمده بودند می‌رسید یعنی همان غار ممنوعه.
وقتی جلوتر رفتند دهانه غار ریزش کرد و فقط یک جایگاه دایره مانند خالی به جا گذاشت.
- این چرا یهو همچین شد؟!
الکسا با نیشخند نگاهش را به اسکات که هنوز روی شانه آیوار بود دوخت و از داخل جیبش نشان مخصوص را درآورد:
- چون کلید مخصوصش دست منه.
آیوار با کلافگی چشمانش را در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
445
پسندها
1,829
امتیازها
12,213
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #33
- فقط یه چیزی... .
زمزمه آرام آیوار توجه اسکات را جلب کرد.
- هنوز کابوس می‌بینه؟
گرچه که آرام بود اما باز هم الکسا شنید، سوالی که او پرسید و در آن سراغ کابوس‌هایش را گرفت کابوس‌هایی که اگر مطرود زاده نمی‌بود، اگر در گذشته وحشتناک‌ترین صحنه‌ها را به چشم خود نمی‌دید قطعا بعضی شب‌ها سراغش نمی‌آمدند. اما عمق فاجعه زمانی رخ می‌داد که از خواب می‌پرید در آن لحظات آنقدر ترس بر وجودش قالب می‌شد که حتی نفس را هم از ریه‌هایش می‌ربود.
- آره، می‌بینه. ولی دیگه کسی نیست که بغل و نوازشش کنه و بهش حس آرامش بده‌.
جوابی که اسکات به آرامی داد را هم شنید. دلش می‌خواست بگوید که بعد از او خودش خودش را بغل می‌کند، دست خودش بین موهایش پرسه می‌زند و نوازشش می‌کند، خودش زیر لب خودش را با جملاتی همچون: "آروم باش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
445
پسندها
1,829
امتیازها
12,213
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #34
- حس می‌کنم خودشه.
با تعجب نگاهش را به نگاه دختر مقابلش دوخت و گفت:
- قطعا کلی جادوگر دیگه اینجا وجود داره و نمیشه گفت صددرصد همینه.
نگاهش را دوباره سمت جادوگر برگرداند:
- احساس من توی نود درصد مواقع اشتباه نمی‌کنه.
و سپس سمت جادوگر رفت و آیوار هم به ناچار دنبالش راه افتاد. وقتی مقابلش ایستادند سرش را بالا گرفت که سبب شد چشمان بنفش، پوست رنگ پریده، و موهای خاکستری‌اش که از زیر کلاه شنلش بیرون زد نمایان شود. درکل خیلی جوان بود، به چهره‌اش می‌خورد هم سن تامی باشد اما وقتی که دهانش را باز کرد و صدای کلفت و مردانه‌اش انگاری متعلق به یک مرد چهل ساله بود:
- بهتون نمی‌خوره اخراجی باشین، قیافه‌هاتون شبیه افسرده‌ها و بدبختای اینجا نیست.
خواست در جواب بگوید نیستیم و دنبال یک جادوگر که مرتکب قتل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
445
پسندها
1,829
امتیازها
12,213
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #35
آیوار با نیشخند سرش را تکان داد و گفت:
- پس جادوگری‌ هم بلدی!
شانه‌هایش را بالا انداخت و پاسخ داد:
- یه سری چیزا رو بلدم، قبلا هم گفته بودم پدربزرگم جادوگر بوده.
جادوگر قاتل بالاخره به خودش آمد و فریاد زد:
- هرکاری که بخواید براتون انجام میدم فقط بذارین من برم، اگه ژاو بفهمه عملیات محرمانه‌مون لو رفته من رو می‌کشته.
الکسا قهقهه کوتاهی زد و با ملاقه چوبی کمی از محلول داخل دیگ را در لیوان ریخت و آن را سمت جادوگر گرفت:
- این رو بخور عملیات رفتنت به زمین رو خودمون انجام می‌دیم.
جادوگر با تردید نگاهش را بین الکسا و لیوان رد و بدل کرد که سبب شد الکسا با سری کج و لحنی عجیب بگوید:
- فکر می‌کردم فرار از اینجا و رفتن به زمین یکی از پلنای پر پیچ و خمت بوده و حالا که من قراره میانبر بزنم و خودم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
445
پسندها
1,829
امتیازها
12,213
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #36
اندی نگاهش را سمت جادوگری که سربازها به زور درحال دستبند زدن به دستانش بودند برگرداند و پرسید:
- حالا از کجا فهمیدین این همون قاتله؟
قبل از آنکه آیوار چیزی بگوید الکسا جواب داد:
- طبیعتا اولش یه درصد احتمال دادیم قاتل نباشه برای همونم خودمون رو پلیس معرفی نکردیم. برای اینکه اعتراف کنه نقش بازی کردیم که بلافاصله وا داد. حتی صداش رو هم ضبط کردم ببین!
"من اون قتل رو درست انجام دادم، حتی بعدشم با شکافتن قفسه سینه‌اش از مردنش مطمئن شدم."
اندی سرش را به معنای تایید تکان داد و گفت:
- نیروها انگشت نگاری کردن باید ببینیم مطابقت داره یا نه، شماهاام این صدا رو حتما توی گزارشتون ثبت کنین.
هردو سرشان را به معنای تایید تکان دادند‌. اندی نگاهش را به آن زن دوخت و ادامه داد:
- شما هم حتما به اداره پلیس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
445
پسندها
1,829
امتیازها
12,213
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #37
آیوار چشمانش را با کلافگی در حدقه چرخاند و گفت:
- وای استاد، الانم حتما می‌خوای از ترکیب طلایی بودن من و اون تعریف کنی! اما بذار دوباره یادآوری کنم که الکسا یه خیانتکار و دشمن منه و اگه نشان گروه شر رو می‌داشتم هیچوقت تن به همکاری با اون دختر نمی‌دادم.
ویک صندلی مقابل او را که نشیمن‌گاهش زیر میز قرار داشت را عقب کشید و رویش جا خوش کرد تا بتواند به عمق چشمانش خیره شود و تاثیر حرف خودش را روی او بگذارد:
- زمانی که دایناسورها روی زمین زندگی می‌کردن توی بیوفیلیا هم حیوونای غول پیکر تبدیل شونده که بعد از به وجود اومدن موجودات ماورایی انسان نما کوچیکتر و کمتر شدن زندگی می‌کردن‌. اون زمان هر قلمرو تحت فرمانروایی یک حیوون خاص بود و همه به راحتی باهاش کنار اومده بودن اما سر فرمانروایی قلمرو دریا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 1)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا