- تاریخ ثبتنام
- 28/7/24
- ارسالیها
- 35
- پسندها
- 224
- امتیازها
- 1,003
- مدالها
- 2
سطح
2
- نویسنده موضوع
- #31
با چند تقهای وارد اتاق شدم.
ـ دیر کردی
سعی کردم لبخند بزنم.
«گاهی باید فقط ادامه داد»
ـ کارم یکم طول کشید
ویلچر اش رو به روی پنجره های زیادی بود که رو به باغ پشتی عمارت بود.
ـ میدونستی این اولین مهمونی من بعد از دوران کودکیام که عزیزانم رو از دست دادم؟
من نمیدانستم ولی جوابی برای این سوال هم نداشتم برای همین فقط سری تکان دادم، درست بود که نمیدید ولی حداقل من جواب اش را داده بودم.
ویلچر اش را چرخاند و گفت:
ـ جواب ندادی م...
خب؟
ساکت شده بود و خیرهی من مانده بود.
ـ آقا؟
جوابم انگار سکوت بود!
ـ آقا؟ چیزی شده؟
سری تکان داد و گفت:
ـ نه فقط... تو مهمونی از کنارم جایی نمیری
مگر من کجا را داشتم که با دیدن شلوغی مهمانی فرار کنم؟ اصلا حرف اش برایم جالب نبود!
ـ بیا جلوتر کارت...
ـ دیر کردی
سعی کردم لبخند بزنم.
«گاهی باید فقط ادامه داد»
ـ کارم یکم طول کشید
ویلچر اش رو به روی پنجره های زیادی بود که رو به باغ پشتی عمارت بود.
ـ میدونستی این اولین مهمونی من بعد از دوران کودکیام که عزیزانم رو از دست دادم؟
من نمیدانستم ولی جوابی برای این سوال هم نداشتم برای همین فقط سری تکان دادم، درست بود که نمیدید ولی حداقل من جواب اش را داده بودم.
ویلچر اش را چرخاند و گفت:
ـ جواب ندادی م...
خب؟
ساکت شده بود و خیرهی من مانده بود.
ـ آقا؟
جوابم انگار سکوت بود!
ـ آقا؟ چیزی شده؟
سری تکان داد و گفت:
ـ نه فقط... تو مهمونی از کنارم جایی نمیری
مگر من کجا را داشتم که با دیدن شلوغی مهمانی فرار کنم؟ اصلا حرف اش برایم جالب نبود!
ـ بیا جلوتر کارت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.