متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پسران دانشگاه را رهبری می‌کنند | pen lady (ماها کیازاده) کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع pen lady
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 26
  • بازدیدها 647
  • کاربران تگ شده هیچ

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
214
پسندها
975
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #21
***
کرم دلبان خوشبوم رو به دستام مالیدم و با خستگی و تیشرتی که جلوش کامل خیس شده‌بود، رفتم و کنار فاطمه نشستم. تارا که عینک کوچولوش رو روی بینیش گذاشته‌بود و درس می‌خوند، از بالای عینک نگاهم کرد و گفت:
- مرضی مریض میشی با این وضع.
فاطمه هم که سرش توی کتاب بود و گه‌گداری درس می‌خوند و گه‌گداری کاریکاتور می‌کشید، هومی گفت و رو بهم ادامه داد:
- ظرف میشوری یا همون‌جا توی سینک شنا می‌کنی؟
شانه‌ای بالا انداختم و بی‌خیال بحث رو عوض کردم چون واقعاً جوابی برای این بی‌دست‌و‌پاییم که باعث می‌شد از نوک سر تا نوک پا خیس بشم نداشتم، نگاهی به اون‌ها مشغول بودن کردم و گفتم:
- چی‌کار می‌کنید دخترا؟ چی می‌خونید؟
تارا باز از بالای عینک بدون قابش نگاهی اندرسیف بهم انداخت و با همون سیس بامزه‌ش گفت:
- درس؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : pen lady
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Ghasedak.

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
214
پسندها
975
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #22
هر چند که بعدش مدیر واسه این‌که تنبیه‌م کنه سه روز اخراجم کرد. درحالی که حالیش نبود بزرگ‌ترین لطف رو در حقم کرده، چون من به شدت از مدرسه متنفر بودم. با این‌که به اصطلاح استعداد درس خوندن رو داشتم و همیشه نفر اول توی مدرسه بودم؛ اما از درس خوندن به شدت بدم میومد و تو کل دوران تحصیلم فقط شیطنت می‌کردم و یک‌بار هم گیر نیوفتادم. موهامو که از دو طرف بافته‌‌بودم، روی شونه‌هام انداختم و حوله‌ای صورتی‌رنگ رو زیر تیشرت آبیم در ناحیه شکمی قرار دادم تا خیسی تیشرتم اذیتم نکنه. فاطمه این‌بار جدی‌تر از قبل نشست و همون‌طور که موهای مشکی بلندش رو بالای سرش گوجه‌ای می‌بست، گفت:
- بچه‌ها شش دونگ حواستون رو از الان جمع کنید. اینا یه بلایی می‌خوان سرمون در بیارن، مخصوصاً اگه نقطه ضعف ازمون بگیرن. پس آسه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : pen lady
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Ghasedak.

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
214
پسندها
975
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #23
با خنده از جام پا شدم و به سمت اتاق کوچیک و مشترکمون رفتم تا لحاف‌های رنگ و رو رفته‌مون که پری بهمون داده بود رو بیارم و پهن کنم. یه قلقلک ریزی به جونم افتاده بود، نمی‌دونم چرا، ولی احساس می‌کردم که این فرد مرموز ملقب به رهبر قرار نیست جواب نخاله‌بازی‌ام رو نده و پشت گوشش بندازه. صد البته که اون رفیق چشم و ابرو مشکیش با اون بداخلاق گندش، فقط به فاطی چش غره می‌رفت. حتی لحظه‌ی خروجمون از دانشگاه انگشت اشاره‌اش رو به سمت فاطمه نشانه رفت و پوزخندی زد که مو رو به تنمون سیخ کرد. هر چند که فاطی آدم حسابش نکرد؛ ولی من یکی اصلاً حس خوبی نداشتم. گوشه‌ی اتاق نشستم تا کمی با خودم خلوت کنم، آدم گوشه نشینی نبودم؛ اما تنهایی رو به شلوغی ترجیح می‌دادم. به نظرم برون‌گراترین آدما هم نیاز به کمی تنهایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : pen lady

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
214
پسندها
975
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #24
***
امروز دانشگاه نداشتیم، من و تارا سریعاً آماده شدیم و به محل کارمون رفتیم تا بهانه‌ای دست جلالی ندیم. فاطمه هم به شیرینی پذیری که یک هفته‌ست مشغول کار در اون‌جا شده، رفت. اندک پولی که داشتیم رو غنیمت شمردیم و پیاده به رستوران بزرگ و شیک خانم جلالی رفتیم. رستوان این خانم اصفهانی بزرگ و خیلی با‌کلاس بود و فقط افراد پولدار به اون‌جا رفت و آمد داشتن. رستوران کاملاً سفید و طلایی بود، صندلی‌های چرمِ سفید دور میز‌های شیشه‌ای که با رو میزی سفید پوشیده شده، قرار داشتن و موزیک ملایمی در اون‌جا بخش می‌شد که بیشتر نقش داروی خواب‌آور را داشت. وقتی از در شیشه‌ای رستوران گذشتیم و وارد اون فضای دایره‌ای بزرگ شدیم، چشمامون از حدقه زد بیرون. چنان بلبشویی بود که حد نداشت، جلالی هم که طبق معمول در حال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : pen lady

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
214
پسندها
975
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #25
چشمام از طعم خوب خامه‌ی سفیدرنگ بسته شد و از خوشمزه‌گیش ضعف رفتم، همون‌طور با لبخندی کوچیک زمزمه کردم:
- اوم! این چِنگنه خوشمزه‌ست، معرکه‌ست لعنتی.
عثمان ابرو بالا انداخت و به میز بین‌مون تکیه زد و دستاشو روش گذاشت:
- کار آبجی منه، انتظار داری بد باشه؟
پوزخندی زدم و دوباره به همون نقطه از خامه‌ی کیک ناخونک زدم و سعی کردم ماسمالیش کنم تا زیاد مشخص نباشه، هر چند که اصلاً مشخص نبود. گفتم:
- کاش اخلاق آبجیت مثل کارش خوب بود.
عثمان با حالت مظلومی آهی کشید و با تکون سرش زمزمه کرد:
- ای کاش! ای کاش.
زینت که دستاشو شسته بود، ظرف‌های کیک پزی و بقیه وسایل و مواد کیک رو سریع‌سریع جمع کرد، حوله‌ای برداشت که روی میز و اُپن رو پاک کنه که چشمش به من و عثمان خورد، با اخم داد زد:
- عثمان کیک رو تو یخچال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : pen lady

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
214
پسندها
975
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #26
- قراره قبر عمه‌ی کی رو تمیز کنی، خانم کیانی مطلق؟
دهنم همون‌طور باز موند و تیله‌هام با ترس توی کاسه‌ی چشمام لرزید. لعنت به این شانس! یعنی اون سخنرانی‌های پرشکوهم رو شنیده بود؟ تارا با تأسف سری برام تکون داد و برگشت تا بقیه رومیزی هارو تا بزنه. من که همون طور روی میز خشکم زده بود، آب دهنم رو قورت دادم و به سختی پایین اومدم. آروم‌آروم برگشتم سمت جلالی که اخمِ بزرگی تحویلم داد. لبخندی مضحک زدم و گفتم:
- راستش رو بخواید... عمه‌ی دوستم از دنیا رفته و ما قراره بریم و اون‌جا بهشون کمک کنیم.
همچنان با اخم نگاهم کرد و مشخص بود باور نکرده. قدمی عقب رفتم و اون لبخند مصنوعی رو روی لبم حفظ کردم:
- اوم... من برم لباس فرمم رو بپوشم.
***
جمع کردن رستوران بیشتر از حد طول کشید، به‌طوری که زینت، عثمان و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : pen lady

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
214
پسندها
975
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #27
پسرا انگار مانکنای خارجی بودن، ماشالله قد بلند، چشمای رنگی، لباس‌های مارک‌دار و دختراشون... اوه! دختراشون مثل ما صورتی‌پوش بودن. سرم رو با بهت تکون دادم و زمزمه کردم:
- این یه کابوسه! انگار توی کارتون باربی گیر افتادم. این همه صورتی... سرم داره گیج میره.
تارا با همدردی شانه‌هام رو ماساژ داد، مهمان‌ها با ذوقی مصنوعی در حال جنب و جوش بودن که یک‌دفعه صدای دختری بلند شد:
- دارن میان، دارن میان.
با دیدن دختره بیشتر پی به بدشانسیمون بردم، کله قرمز این‌جا چی‌کار می‌کرد؟ کمی بیشتر دقت کردم که ای دل قافل! بچه‌ها دانشگاه این‌جا چی‌کار می‌کردن؟ حتی اون کله بوره هم این‌جا بود، همون که تارا رو خفت کرده‌بود. همون لحظه برقا خاموش شد، کمی بعد صدای در رستوران اومد و در آخر صدای ساناز:
- بیبی... این‌جا چه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : pen lady

موضوعات مشابه

عقب
بالا