متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پسران دانشگاه را رهبری می‌کنند | pen lady (ماها کیازاده) کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع pen lady
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 26
  • بازدیدها 646
  • کاربران تگ شده هیچ

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
214
پسندها
975
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #11
تارا جدی‌جدی با اخم محوی نگاهی به جلو کرد و به سمت میز سه نفره‌ی پشت دخترا رفت. با همون جدیت که به صورت زیبا و نازش ابهت داده بود و باعث می‌شد قد کوتاهش زیاد در نظر نیاد، خیره‌ی سه پسری شد که روی میزها نشسته بودن. پسرهای چشم و ابرو مشکی، بی‌خیال و تا حدودی جدی به روبه‌رو نگاه می‌کردند و حتی نیم‌نگاهی هم به ما ننداختن. تارا دستی به کمرش زد، محکم و با ولومی نسبتاً بلند ‌گفت:
- آقایون... لطفاً از این‌جا پاشید.
بی‌اغراق می‌تونم بگم کلاس چنان در سکوت فرو رفته بود که حتی صدای نفس کشیدن هم نمی‌اومد. همه‌ی دانشجوها با حیرت چشمایی گرد و دهانی باز خیره‌ی ما بودن، حتی دخترک مو طلایی هم با ابروهای بالا رفته به پشت برگشته و نگاهمون می‌کرد. دیدم الانه که ضایع بشیم و پسرا از روی صندلی‌ها بلند نشن، برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : pen lady

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
214
پسندها
975
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #12
فاطمه با لبای اویزون شونه‌ای بالا انداخت و بی‌خیال رو به دخترک گفت:
- باشه... نخوردمش که.
دوست مو قرمز اون، چشم غره‌ی بدی به فاطمه رفت که باعث شد من و تارا سریع جبهه بگیریم و با اخم خیره‌اش بشیم تا از رو بره. باربی اون ورق تاخورده رو باز کرد، نوشته‌ی روی برگه باعث شد ابروهاش بالا بره و زمزمه کنه:
- عربی نوشته که!
تارا ابروهاش رو گره زد و با زیرکی خودش رو جلو کشید و گفت:
- اِ... فاطمه عربی بلده بدین براتون معنی کنه.
با این‌که از فضولی و دخالت تارا خوششون نیومد، اما با چشمای درشتش نگاهی نامطمئن و پر از تردید به فاطمه‌ای که توی حس رفته بود، کرد. دوستش که مثل خودش نامطمئن بود، لبای بزرگش رو کج و کوله کرد و با زمزمه گفت:
- ساناز لازم نیست بهش بدی خودمون معنیش رو پیدا می‌کنیم.
با شنیدن اسم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : pen lady

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
214
پسندها
975
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #13
فاطمه با اکراه برگه‌ رو از دستش گرفت و نیم نگاهی بهش انداخت، بعدش با حالت بامزه‌ای چشاشو گرد و با جو زیاد گفت:
- نوشته دوستت دارم عشقم!
هر سه چشماشون گرد شد و با حیرت خیره‌ی دهن فاطمه شدن، چند ثانیه بعد کم‌کم از اون حالت خارج شدن و یه لبخند ملیح روی لباشون نشوندن. ساناز با چشمایی که ازشون قلب ساطع می‌شد ناباور لب زد:
- خدای من! باورم نمیشه.
مو قرمز که من رو یاد کلاه قرمزی می‌نداخت، لبای رژ خوردش رو غنچه کرد و شونه‌اش رو به شونه‌ی باربی زد. خدا جون حتی شونه‌هاشون هم کوچولو موچولوعه بعد هیکل من مثل هادی چوپانه، اینا از ظرافت و لطافت پُرن من از عضلات پُرم... حالا من یه خورده پیاز داغ رو زیاد کردم به خدا پنجاه کیلو بیشتر ندارم و مثل یک لاغر مردنی توپُر می‌مونم. باز هم با نیشگون تارا به خودم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : pen lady

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
214
پسندها
975
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #14
دلخور و با تأسف سری تکون دادم و رو به فاطمه گفتم:
- میبینی لیاقت نداره.
همون لحظه چشمم خورد به ساناز و دوستاش که زیر زیرکی می‌خندیدن و در مورد موضوعی مهیج حرف می‌زدن. با اومدن اون‌ها به سمت صندلی‌هاشون، هر سه ساکت و صامت نشستیم و خیرشون شدیم. تارا که با چشمای ورقلمبیده‌ش خیره‌ی اونا بود، خطاب به فاطمه گفت:
- پس غریزی بود!
فاطمه که بدتر از هر سه‌‌ی ما تعجب کرده بود، زمزمه کرد:
- به خدا نمی‌دونم فازشون چیه! جنی شدن.
با گفتن هیسی هر دوی اون‌هارو ساکت کردم، همون لحظه دخترا با عشوه‌ی و ادای دخترونه و دلبرونه روی صندلی نشستن. با نشستن اونا بدن فاطمه ویبره رفت، تارا که چهره‌ی جدی اون و حالت بدنش که خنده رو نشون می‌داد رو دید، لباشو غنچه کرد که خندش رو کنترل کنه. منم لب پایینم رو گاز گرفتم تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : pen lady

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
214
پسندها
975
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #15
ساناز با حالتی مملو از خشم، حرص، بغض و غصه به فاطمه خیره شد. دختری که از زمزمه‌هاشون متوجه شدیم اسمش آریاناست، خیلی لوس لباشو مثلاً با غم فراوان جمع کرد و اون رو در آغوش گرفت و طبق معمول کله قرمز که انگار سگِ پاچه‌گیر گروهکشون بود، پرید سمتمون و پاچه‌ی فاطمه بدبخت از خدا بی‌خبر رو گرفت:
- چی میگی واسه خودت دختره‌ی احمق؟ یعنی چی که رهبر زن داره؟ تو چطور جرأت می‌کنی اسم رهبر رو بگیری ایکبیری؟
فاطمه که از حالت تهاجمی اون تو خودش جمع شده بود، چشماشو گرد کرد و با ترسی مصنوعی نگاش کرد و گفت:
- هوشه! چته مثل سگ پاچه می‌گیری با اون کله‌ی قرمزت؟ مگه بلانسبت حیوونی که می‌غری و می‌خوای بیوفتی به جونم؟
من تُپُقی زدم و تک خنده‌ای کردم و لایکی به فاطمه که بهم چشمک می‌زد، فرستادم. تارا که کلاً رد داده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : pen lady

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
214
پسندها
975
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #16
استاد که همین طوری از پچ‌پچ‌های اونا شاکی بود، با این کار کله قرمز صداشو بلند کرد و با عصبانیت غرید:
- خانم کیانی سریعاً برید بیرون سریع!
ساناز دهنشو باز کرد و خواست چیزی بگه که استاد با اخم غلیظ و صدای بلندتری رو به اون گفت:
- شما دو تا هم برید بیرون تا بیام و تکلیفتون رو مشخص کنم... این‌جا کلاس درسه نه مسخره‌بازی شما خانما... .
دهن ساناز همون‌طور باز موند، اما مغرورتر از این حرفا بود چون بلافاصله پوزخندی زد و بدون نگاه کردن به بقیه از جاش پا شد. ما و بقیه‌ی دانشجوها با حیرت خیره‌ی ساناز بودیم و شجاعتش رو تحسین می‌کردیم. با پا شدنش چشم کج ما سه‌ تا به اون آدامس گردی افتاد که به ماتحتش چسبیده بود. با دیدنش چشمام که از کار تارا گرد شده بود، گردتر شد. برای کنترل خودم با کف دست محکم به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : pen lady

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
214
پسندها
975
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #17
به سمت سرویس بهداشتی رفتم و خواب‌آلود همون‌طور به فاطمه گفتم:
- آبجی من الان میام.
سری تکون داد و به تارا خیره شد که گوشی به دست کمی دورتر از ما راه می‌رفت و با دقت و جدیت به حرف‌های خانم جلالی رئیس رستورانی که توش کار می‌کنیم، گوش می‌داد. چهره‌ی جدیش کمی ما رو مضطرب و نگران کرده بود. وقتی وارد سرویس بهداشتی خانم‌ها شدم، اون دو تا از دیدم خارج شدن. سریعاً آبی به دست و صورتم زدم و خیره‌ی صورت بی‌حالم توی آینه‌ شدم. خیلی خسته بودم، دیشب تا ساعت ۱۲ مشغول تمیز کردن رستوان بودیم و امروز ساعت پنج از خواب بیدار شدیم تا پیاده بیایم دانشگاه. حقوقمون ته کشیده بود و یه قرون هم توی جیبمون نداشتیم و حتی کارت اتوبوسمون هم شارژ نداشت. مقنعه‌ی کج و معوجم رو درست کردم و لبخندی زدم تا کمی چهره وا شه و از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : pen lady
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Ellery

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
214
پسندها
975
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #18
نگاهم رو باری دیگه به اون صحنه‌ای دادم که انگار قسمتی از یک فیلم سینمایی قدیمی بود و قربانی‌ها یا گناه‌کاران رو که فاطمه و تارا هستن، جلوی پادشاه به زانو در آوردن و جلادی، بالای سرشون ایستاده که با فرمان پادشاه می‌خواد سرشون رو از گردنشون جدا کنه. سکوت جمع بدجور تو ذوقم می‌زد، چرا همه ساکت بودن و چیزی نمی‌گفتن؟ یعنی هیچکی مشکلی با این قضیه نداشت که یه مردک دو دختر رو به زور گرفته و چرت و پرت میگه؟ تیله‌های لرزونم رو آروم‌آروم به مردی دوختم که به تخته‌ی کلاس تکیه زده بود، توی دستش یه ماژیک آبی بود که اون رو بین انگشتاش می‌چرخوند و خیره‌ی ماژیک بود. قد بلندی داشت، پای راستش مقابل پای چپ و دستش آویزون بازویی دست دیگه‌ش بود که درگیر چرخوندن ماژیک به زیبایی تمام بود. دو طرفش اون پسر چشم ابرو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : pen lady
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Ellery

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
214
پسندها
975
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #19
یادمه یه انیمیشنی بود که شخصیت اصلیش عصبانی شده بود. وقتی که عصبانی شد، از نوک پا تا نوک سر قرمز شد. قرمز گوجه‌ای! اون موقع که بچه بودم فکر کردم واقعاً همچین چیزی امکان پذیره، برای همین یه روز تا تونستم فاطمه رو عصبی کردم. تا جایی که زد زیر گریه و رفت پیش خاله زیتون و تا ربع ساعت بعدش باهام قهر بود، ولی بعد آشتی کردیم. اون موقع بود که فهمیدم این چیزا فقط تو کارتون‌ها و انیمیشن‌هاست؛ اما امروز این نظریه‌م نقص شد. می‌دونید چرا؟ چون فردی که رهبر خونده شده با صورتی قرمز، قرمز گوجه‌ای! جلوم وایستاده بود‌. اون عصبانی بود و من محو صورتش، چه خوشتیپ بود، اصلاً به‌به! چه صورتی داشت، کشیده و زاویه دار. صدای فاطمه اومد که می‌گفت:
- مرضی الکی‌الکی ما رو گرفتن که شما باعث شدید کله قرمز و زردنبو و دوست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : pen lady
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Ellery

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
214
پسندها
975
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #20
انگشت اشاره‌مو به‌سمت اون که به‌شدت خشمگین بود، نشانه رفتم و با جدی‌ترین حالت و لحنی که از خودم سراغ داشتم، گفتم:
- این اولین و آخرین هشداری هستش که به تو داده میشه، اگه یه بار دیگه... یه بار دیگه نزدیک من و خواهرام بشید... .
هر چی به ذهنم فشار آوردم تهدید مناسب و کارسازی به فکرم نرسید. چشمم به چشمای کشیده و آتیشیش افتاد، دستمو آوردم پایین و با ترسی که سعی در پنهون کردنش داشتم گفتم:
- بهتره به اون روز فکر نکنیم.
رهبره چشماش رو با خشم بست و من که کلاً تو فاز شخصیت اصلی زن فیلم‌های اکشن خارجی فرو رفته‌بودم، دستامو به کمر زدم و با سری بالا گرفته و اعتماد به نفسی وسیع، بدون نگاه کردن به دخترا بلند گفتم:
- بریم.
صدام خیلی بلند بود، طوری که چهره‌ی مرد رو‌به‌رومو توی هم برد و پوزخندی روی لب من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : pen lady
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Ellery

موضوعات مشابه

عقب
بالا