- ارسالیها
- 214
- پسندها
- 975
- امتیازها
- 5,213
- مدالها
- 7
- نویسنده موضوع
- #11
تارا جدیجدی با اخم محوی نگاهی به جلو کرد و به سمت میز سه نفرهی پشت دخترا رفت. با همون جدیت که به صورت زیبا و نازش ابهت داده بود و باعث میشد قد کوتاهش زیاد در نظر نیاد، خیرهی سه پسری شد که روی میزها نشسته بودن. پسرهای چشم و ابرو مشکی، بیخیال و تا حدودی جدی به روبهرو نگاه میکردند و حتی نیمنگاهی هم به ما ننداختن. تارا دستی به کمرش زد، محکم و با ولومی نسبتاً بلند گفت:
- آقایون... لطفاً از اینجا پاشید.
بیاغراق میتونم بگم کلاس چنان در سکوت فرو رفته بود که حتی صدای نفس کشیدن هم نمیاومد. همهی دانشجوها با حیرت چشمایی گرد و دهانی باز خیرهی ما بودن، حتی دخترک مو طلایی هم با ابروهای بالا رفته به پشت برگشته و نگاهمون میکرد. دیدم الانه که ضایع بشیم و پسرا از روی صندلیها بلند نشن، برای...
- آقایون... لطفاً از اینجا پاشید.
بیاغراق میتونم بگم کلاس چنان در سکوت فرو رفته بود که حتی صدای نفس کشیدن هم نمیاومد. همهی دانشجوها با حیرت چشمایی گرد و دهانی باز خیرهی ما بودن، حتی دخترک مو طلایی هم با ابروهای بالا رفته به پشت برگشته و نگاهمون میکرد. دیدم الانه که ضایع بشیم و پسرا از روی صندلیها بلند نشن، برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر