- ارسالیها
- 143
- پسندها
- 565
- امتیازها
- 2,803
- مدالها
- 5
- نویسنده موضوع
- #121
- عیب نداره بابا، منم عصبی شدم یه چیزی گفتم، حالا بیا بشین.
سعید: ببین بذار الآن برم، عصبانیّتت بخوابه، یه روز دیگه راجع بهش حرف میزنیم!
با اینکه از کارش ناراحت بودم ولی با دیدن چهرهی ترسیده و نگرانش خندهام گرفت؛ با خندهای کوتاه گفتم:
- عه زشته بابا، این بچه بازیا چیه؟ مگه قَمه گذاشتم بیخ گلوت؟
به هر ضرب و زوری بود برگرشتیم و سر میز نشستیم. کارن زیرزیرکی داشت میخندید. چند دختر جوون توجهشون به ما جلب شده بود و خیره نگاهمون میکردن. رو به کارن پرسیدم:
- شما به چیچی میخندی؟
در حالی که با فنجان چاییاش بازی میکرد، با لحن مسخرهای گفت:
- هیچی داشتم فکر میکردم دخترا چه کمالاتی در تو دیدن که اینجوری کشته مردهات شدن دنبال عکساتن؟
سعید در دفاع از من جواب داد:
- عه نگو بابا، بچه به این...
سعید: ببین بذار الآن برم، عصبانیّتت بخوابه، یه روز دیگه راجع بهش حرف میزنیم!
با اینکه از کارش ناراحت بودم ولی با دیدن چهرهی ترسیده و نگرانش خندهام گرفت؛ با خندهای کوتاه گفتم:
- عه زشته بابا، این بچه بازیا چیه؟ مگه قَمه گذاشتم بیخ گلوت؟
به هر ضرب و زوری بود برگرشتیم و سر میز نشستیم. کارن زیرزیرکی داشت میخندید. چند دختر جوون توجهشون به ما جلب شده بود و خیره نگاهمون میکردن. رو به کارن پرسیدم:
- شما به چیچی میخندی؟
در حالی که با فنجان چاییاش بازی میکرد، با لحن مسخرهای گفت:
- هیچی داشتم فکر میکردم دخترا چه کمالاتی در تو دیدن که اینجوری کشته مردهات شدن دنبال عکساتن؟
سعید در دفاع از من جواب داد:
- عه نگو بابا، بچه به این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش