نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان چیناچین | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع دردانه. ع.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 132
  • بازدیدها 3,061
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,474
پسندها
11,790
امتیازها
30,873
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #131
به مدرسه که رسیدم بچه‌ها را منتظر پشت در بسته دیدم. در را باز کرده و بدون صف صبحگاه آن‌ها را به کلاس فرستادم. زنگ اول را به سختی با خواب‌آلودگی، سردرد، گلودرد، صدای گرفته و عطسه‌ها و آبریزش بینی که تازه شروع شده‌بودند، طی کردم. زنگ تفریح خودم را به دفتر رساندم تا با کمی چای گرم خودم را برای زنگ دوم آماده کنم که با فلاسک خالی مواجه شدم. روزهای قبل، اول صبح در زمان صف، آب را روی تک اجاق دفتر جوش می‌آوردم و قبل از شروع کلاس چای‌ام را آماده می‌کردم، اما امروز خبری از چای نبود. با ناامیدی خودم را پشت میز نشاندم، دستانم را روی میز گذاشتم و سرم را روی آن گذاشتم تا کمی آرام شوم. سرماخوردگی توانی برایم نگذاشته‌بود و مدام چشمانم روی هم می‌افتاد. با صدای در دفتر به خودم آمدم. سر بلند کردم دانیال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,474
پسندها
11,790
امتیازها
30,873
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #132
ابروهایم از تعجب بالا رفت. مهری کتاب چهارم‌ را که نداشت تا این شعر را حفظ کند؛ یعنی با شنیدنش سر کلاس حفظ کرده‌بود؟ چنین استعدادی در حفظ کردن داشت و من متوجه نشده‌بودم. با لبخند و لذت به فرشته‌ی زیبای روبه‌رویم چشم دوخته بودم و او همان‌طور که دستمال روی وسایل می‌کشید، با صدای دلنشینش شعر هم می‌خواند. جز این صحنه‌ی رویایی چه چیزی می‌توانست حال مرا خوب کند؟
- ... چرا هرگز نمی‌آید به خوابم؟ چرا هرگز نمی‌گوید جوابم؟
دوست داشتم تا زمانی که مهری می‌خواند در سکوت فقط چشم به او و‌ فرفری‌های زیبایش دوخته و روحم را با صدایش جلا دهم، که عطسه بی‌وقت و ناخودآگاهی سراغم آمد. با صدای عطسه‌ی من مهری جیغ بلندی کشید و برگشت. با دیدن من ترسان درحالی‌که نفس‌نفس میزد گفت:
- آقا شمایید؟ چرا این موقع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,474
پسندها
11,790
امتیازها
30,873
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #133
لبخندی بی‌حال روی لبم‌ آمد.
- تو مگه سوپ هم بلد بودی بپزی؟ یادم نمیاد یادت داده‌باشم.
سر به زیر انداخت و کمی خندید.
- آقا! دیگه این‌قدر هم هیچی بلد نیستم، خاله‌بتول دندون نداره، روزهایی که میرم پیشش فقط آش و سوپ براش درست می‌کنم.
نگاهش را بالا آورد.
- حالا بکشم براتون؟
نگاهم روی خنده‌ی آرام و‌ زیبایش مانده‌بود و فقط یک «نه» بی‌حال گفتم.
مهری در قابلمه را رویش برگرداند و کمی عقب نشست.
- اصلاً آقا چرا روی‌ زمین خوابیدید؟ برید بالا، روی تخت بخوابید.
بی‌حال کمی چرخیدم و نگاهم را از کنار شانه‌ام به تخت و روتختی زرشکی‌اش دوختم. من این رنگ را فقط به‌خاطر علاقه‌ی مهری به آن خریده بودم. با این فکر ناخودآگاه مریضم که از دیروز خفه شده‌بود دوباره زنده شد.
- بگو تخت برای خوابیدن با توئه.
چشمانم از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا