- ارسالیها
- 1,474
- پسندها
- 11,790
- امتیازها
- 30,873
- مدالها
- 19
- نویسنده موضوع
- #131
به مدرسه که رسیدم بچهها را منتظر پشت در بسته دیدم. در را باز کرده و بدون صف صبحگاه آنها را به کلاس فرستادم. زنگ اول را به سختی با خوابآلودگی، سردرد، گلودرد، صدای گرفته و عطسهها و آبریزش بینی که تازه شروع شدهبودند، طی کردم. زنگ تفریح خودم را به دفتر رساندم تا با کمی چای گرم خودم را برای زنگ دوم آماده کنم که با فلاسک خالی مواجه شدم. روزهای قبل، اول صبح در زمان صف، آب را روی تک اجاق دفتر جوش میآوردم و قبل از شروع کلاس چایام را آماده میکردم، اما امروز خبری از چای نبود. با ناامیدی خودم را پشت میز نشاندم، دستانم را روی میز گذاشتم و سرم را روی آن گذاشتم تا کمی آرام شوم. سرماخوردگی توانی برایم نگذاشتهبود و مدام چشمانم روی هم میافتاد. با صدای در دفتر به خودم آمدم. سر بلند کردم دانیال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.