• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان چیناچین | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع دردانه. ع.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 231
  • بازدیدها 5,490
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,697
پسندها
14,032
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #231
در سکوت همراه پریزاد به طرف خانه قدم برمی‌داشتم. صدای قورباغه‌های حاشیه‌ی رودخانه و گذر آب از آن به همراه برخورد برگ‌هایی که با نسیم شبانگاهی تکان می‌خوردند، تنها صداهایی بود که به گوشم می‌رسید، هنوز به پل فلزی نرسیده‌ بودیم، اما در معرض دیدم بود. سرم را به طرفش چرخاندم.
- پری نظر تو چیه؟
همان‌طور که دستانش را در جیب مانتوش فرو کرده و قدم برمی‌داشت، سرش را به طرفم گرداند.
- راجع به چی؟
- راجع به مهری.
سرش را به طرف مسیر برگرداند و نفس عمیقی کشید.
- خب... مهری دختر قشنگیه، بچه‌ست، ولی باب خودته، هر جور‌ خواستی تربیتش می‌کنی، با عقایدی که تو داری هر دختری نمی‌تونه راحت کنار بیاد، اما مهری بچه‌تر از اونیه که اعتراض کنه، اصلاً طوری بزرگ شده که بعداً میتونی دیدگاه خودتو به جای واقعیت دنیا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,697
پسندها
14,032
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #232
دیگر از خیابان رد شده‌ بودیم.
- مجبورش می‌کنم رضایت بده.
پریزاد در ابتدای کوچه ایستاد و به طرف من برگشت.
ـ چطور؟ با کتک‌کاری؟ مگه میشه؟ با دادگاه؟ می‌دونی چقدر دوندگی و برو بیا داره؟
سکوت کردم و او ادامه داد:
- مهرزاد! می‌دونم یحیی حقش نیست، می‌دونم دلت نمی‌خواد، ولی باید با این آدم از در دوستی وارد بشی، اگه مهری رو می‌خوای، اگه نمی‌خوای چند ماه رو هم توی راه دادگاه تلف کنی و می‌خوای هرچه زودتر بیاریش خونت، باید بری از دل یحیی دربیاری.
ابروهایم را درهم کردم و با انگشت به خودم اشاره کردم.
- کی؟ من؟ برم به یحیی بگم غلط کردم؟ عمراً!
پریزاد شانه‌ای بالا انداخت.
- اگه مهری رو می‌خوای زود عقد کنی و چندماه منتظر نمونی، تنها راهش همینه، این آدمی که من دیدم بهت رضایت نمیده، حق و قانون هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا