- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 2,023
- پسندها
- 16,356
- امتیازها
- 42,373
- مدالها
- 21
سطح
25
- نویسنده موضوع
- #251
از ماشین پیاده و آن را دور زدم. نگاهم را از در مسجد به طرف مهری که کنار در ماشین ایستاده بود، چرخاندم.
- نمیخوای بیای؟
دستپاچه سر بلند کرد.
- چرا آقا میام... شما برید!
لبخندی زده و برای اطمینانبخشی به او پلکهایم را به هم فشردم و بعد قدم پیش گذاشتم. با کمی چرخاندن سرم متوجه راه افتادن او با فاصله، پشت سرم شدم. همین که به درهای نردهای و سبز حیاط مسجد رسیدم، توجه پریزاد که بالای پلهها ایستادهبود و میخواست به خالهبتول کمک کند تا آن دو پله را بالا برود، به من جلب شد. ذوقزده خاله را رها کرد و به طرف من قدم برداشت.
- قربون خانداداشم برم! بالاخره اومدی؟
تا پریزاد برسد، نگاهم را در حیاط چرخاندم. خبری از یحیی نبود؛ اما غفور و پسرانش در کنار حاجبشیر گوشهای ایستاده بودند.
پریزاد با...
- نمیخوای بیای؟
دستپاچه سر بلند کرد.
- چرا آقا میام... شما برید!
لبخندی زده و برای اطمینانبخشی به او پلکهایم را به هم فشردم و بعد قدم پیش گذاشتم. با کمی چرخاندن سرم متوجه راه افتادن او با فاصله، پشت سرم شدم. همین که به درهای نردهای و سبز حیاط مسجد رسیدم، توجه پریزاد که بالای پلهها ایستادهبود و میخواست به خالهبتول کمک کند تا آن دو پله را بالا برود، به من جلب شد. ذوقزده خاله را رها کرد و به طرف من قدم برداشت.
- قربون خانداداشم برم! بالاخره اومدی؟
تا پریزاد برسد، نگاهم را در حیاط چرخاندم. خبری از یحیی نبود؛ اما غفور و پسرانش در کنار حاجبشیر گوشهای ایستاده بودند.
پریزاد با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.