• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان چیناچین | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع دردانه. ع.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 335
  • بازدیدها 10,673
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,357
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #231
در سکوت همراه پریزاد به طرف خانه قدم برمی‌داشتم. صدای قورباغه‌های حاشیه‌ی رودخانه و گذر آب از آن به همراه برخورد برگ‌هایی که با نسیم شبانگاهی تکان می‌خوردند، تنها صداهایی بود که به گوشم می‌رسید، هنوز به پل فلزی نرسیده‌ بودیم، اما در معرض دیدم بود. سرم را به طرفش چرخاندم.
- پری نظر تو چیه؟
همان‌طور که دستانش را در جیب مانتوش فرو کرده و قدم برمی‌داشت، سرش را به طرفم گرداند.
- راجع به چی؟
- راجع به مهری.
سرش را به طرف مسیر برگرداند و نفس عمیقی کشید.
- خب... مهری دختر قشنگیه، بچه‌ست، ولی باب خودته، هر جور‌ خواستی تربیتش می‌کنی، با عقایدی که تو داری هر دختری نمی‌تونه راحت کنار بیاد، اما مهری بچه‌تر از اونیه که اعتراض کنه، اصلاً طوری بزرگ شده که بعداً میتونی دیدگاه خودتو به جای واقعیت دنیا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,357
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #232
دیگر از خیابان رد شده‌ بودیم.
- مجبورش می‌کنم رضایت بده.
پریزاد در ابتدای کوچه ایستاد و به طرف من برگشت.
ـ چطور؟ با کتک‌کاری؟ مگه میشه؟ با دادگاه؟ می‌دونی چقدر دوندگی و برو بیا داره؟
سکوت کردم و او ادامه داد:
- مهرزاد! می‌دونم یحیی حقش نیست، می‌دونم دلت نمی‌خواد، ولی باید با این آدم از در دوستی وارد بشی، اگه مهری رو می‌خوای، اگه نمی‌خوای چند ماه رو هم توی راه دادگاه تلف کنی و می‌خوای هرچه زودتر بیاریش خونت، باید بری از دل یحیی دربیاری.
ابروهایم را درهم کردم و با انگشت به خودم اشاره کردم.
- کی؟ من؟ برم به یحیی بگم غلط کردم؟ عمراً!
پریزاد شانه‌ای بالا انداخت.
- اگه مهری رو می‌خوای زود عقد کنی و چندماه منتظر نمونی، تنها راهش همینه، این آدمی که من دیدم بهت رضایت نمیده، حق و قانون هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,357
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #233
شب با فکر به کار درست به خواب رفتم و صبح هم با فکر این‌که کدام راه بهتر است آماده شدم تا به مدرسه بروم. وقتی به خاطر خواب بودن پریزاد در تنهایی صبحانه را آماده کرده و خوردم، به این فکر کردم مهری ارزشش را دارد منت‌کشی کنم، ولی وقتی مقابل آینه کبودی‌های صورتم را دیدم، منت‌کشی از یحیی را منتفی کردم. در کوچه که قدم‌زنان راه می‌رفتم به این فکر می‌کردم که چندماه باید مسیر دادگاه را بروم تا حکم عقد از دادگاه بگیرم و چند روز منت‌کشی سخت‌تر است یا چند ماه دوری از مهری؟ تا به مدرسه برسم تمام ذهنم مشغول بود که بالأخره مسیر دلم را بروم یا مسیر عقلم را. کلید را در قفلِ در مدرسه چرخانده بودم که صدایی مرا برگرداند.
- آقامعلم صبر کنید!
محمدامین بود که با یک ساک ورزشی سیاه و آبی در دستش از آن سوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,357
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #234
ظهر بعد از آنکه مدرسه را تعطیل کرده و دفتر را جمع و جور کردم، وسایلم را برداشته و وارد حیاط مدرسه شدم. چاووش را درحالی‌ که دستانش را در جیب‌های شلوار جین آبی‌رنگش فرو کرده و تی‌شرت توسی‌رنگی به تن داشت، دیدم که در حیاط مدرسه سر به زیر قدم میزد و گاهی سنگریزه‌ای را با پا شوت می‌کرد. مدت‌ها بود ندیده بودمش، کنجکاو از علت حضورش صدایش کردم و او سریع ایستاد. سر بلند کرد و بعد از دیدنم به طرفم قدم برداشت. مخاطبش کردم.
- اینجا اومدی چیکار؟
نزدیکم رسید.
- سلام آقامعلم! اومد شما رو ببینم.
اولین نشانه‌های بلوغ و‌ جوانی در چهره‌اش نمایان و قدش هم بلندتر شده بود. با جدیت پرسیدم:
- حتماً اومدی توبیخ کنی چرا آقاتو زدم؟
خندید با چشم و ابرو به صورت کبودم اشاره کرد.
- آقام خودش از خجالتتون دراومده، کم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,357
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #235
نفس عمیقی کشید.
- وقتی از اینجا رفتم شبانه‌روزی و آدمای دیگه رو دیدم، تازه فهمیدم چقدر حرف‌های پدر و‌ مادرم درمورد مهری مسخره و غلطه، فهمیدم چقدر اشتباه کردم که یه عمر فقط مهری رو آزار دادم، رفیقام از محبت خواهرشون می‌گفتن و من حسرت تنهایی خودمو می‌خوردم و فکر می‌کردم اگه یه خورده به مهری محبت می‌کردم الان جای خواهرم نداشتم حواسش بهم بود، رفیقام می‌رفتن خونه و وقتی می‌اومدن می‌گفتن فلان چیزو آبجی‌شون براشون گذاشته، من سعی می‌کردم کمتر بیام روستا که بی‌توجهی مهری رو نبینم، خودم با کارهام باعث شدم مهری یه بار هم نگام نکنه، چه برسه به محبتش، باور می‌کنید همین تعطیلات عید براش یه روسری خریدم که مثلاً بهش هدیه بدم و از دلش دربیارم گذشته رو، می‌دونید چیکار کرد؟ توی آشپزخونه داشت سیب‌زمینی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,357
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #236
بعدازظهر، زمانی که مطمئن بودم یحیی مشتری ندارد، به طرف قهوه‌خانه به راه افتادم. گرچه آرام حرف زدن هم با یحیی عذاب بود، اما من برای زودتر داشتن مهری مجبور به تحمل این عذاب بودم. در آستانه‌ی در قهوه‌خانه ایستادم. یحیی به تنهایی در قسمت درونی قهوه‌خانه مشغول کار بود. بلند سلام دادم و داخل شدم. تا سرش را برگرداند و متوجه حضور من شد، دست از کار کشید، به تندی از پشت پیشخوان بیرون آمد و به طرف من گام برداشت.
- با چه رویی پاشدی اومدی اینجا؟
تا خواستم جوابی بدهم به من رسیده و یقه‌ی پیراهنم را در مشت گرفته‌بود. نگاهم را به چشمان قرمز از خشمش که در پناه ابروهای پیچ‌خورده بود، دوخته و دو دستم را به نشانه‌ی تسلیم بالا بردم.
- واسه دعوا نیومدم.
لحظه‌ای در صورتم دقیق شد و بعد یقه‌ام را به صورت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,357
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #237
به خانه که رسیدم مادر هم از خانه‌ی خاله‌بتول برگشته‌ بود. حال مهری را جویا شدم و او هم خیالم را بابت بهبودی‌اش راحت کرد. همین که برای تعویض لباس وارد اتاق شدم او که روی مبل نشسته‌ بود با صدای بلندی گفت:
- کجا رفته‌ بودی؟
درحالی‌ که دکمه‌های پیراهنم را باز می‌کردم، بلند جواب دادم:
- رفته‌ بودم پیش یحیی واسه عذرخواهی.
مادر با لحن متعجبی گفت:
- عذرخواهی؟ می‌خوای آشتی کنی؟
پیراهنم را به چوب لباسی پشت در آویزان کرده و تیشرت طوسی روشنم را برداشتم و درحال تن کردن گفتم:
- چه می‌دونم؟ از پری بپرس، امر اونه.
تا شلوارم را هم عوض کرده و به سالن برگردم، مادر و پری با هم تبادل‌نظر کرده‌ بودند و همین که نشستم مادر پرسید:
- خب صلح کردی؟
نفسم را با خستگی بیرون داده رو به پریزاد کردم.
- چایی داری؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,357
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #238
تا خواستم چیزی بگویم مادر گفت:
- مهرزاد! مجبوری باز هم بری قهوه‌خونه تا دل یحیی رو نرم کنی.
سرم را به نشانه‌ی تأیید تکان دادم و فنجان را برداشتم.
- ولی نمی‌دونم چطور راضیش کنم، این آدم راضی‌بشو نیست.
مشغول نوشیدن چای شدم و‌ مادر لحظه‌ای فکر کرد و بعد گفت:
- دیروز گفتی یحیی با کرمعلی حساب و کتاب داشته؟
چای اصلاً داغ نبود. فنجان نصفه را پایین آوردم.
- آره، یعنی این‌جور فهمیدم.
- خب تو هم حرف پولو بکش وسط.
ته چای را هم نوشیدم و فنجان را روی سینی گذاشتم.
- پول؟
بعد رو به پریزاد کردم.
- این آب‌زیپو چی بود؟ چای تازه نداشتی؟
پریزاد شانه‌ای بالا انداخت.
- نگفتی چای تازه‌ دم کنم، گفت چایی داری، خب از ظهر داشتم.
سرم را با تأسف تکان دادم و یک لحظه چای‌های بعد از ناهار مهری را به یاد آوردم. کی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,357
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #239
با تأسف به حال خودم نگاه از پریزاد گرفتم و خواستم بلند شوم که صدای مادر مرا دوباره روی مبل برگرداند.
- نگه داشته بودم سر عقد بهت بدم، ولی حالا هم خیال کن سر عقدته.
من نیز کنجکاو مادر را با چشم تا زمانی که بنشیند دنبال کردم. مادر پاکت هدیه‌ای که گل‌های صورتی داشت روی میز گذاشت.
- بعد رفتن باباتون، کم‌کم برای عروسی هر دوتاتون پس‌انداز کردم، این سهم توئه.
کنجکاو پاکت را برداشتم و بعد از باز کردن، یک سکه‌ی تمام و سه ربع سکه دیدم. ابروهایم بالا رفت.
- من به اون الدنگ اینا رو بدم؟
پریزاد پاکت را از دستم کشید و مادر گفت:
- همه رو نه، فقط سکه رو بده، ربع سکه‌ها رو نگهدار خرج عروسیت کن.
سرم را بالا انداختم.
- سکه براش زیاده، پس‌انداز دارم براش چک می‌کشم.
مادر مهربانانه نگاهم کرد.
- مهرزادجان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,357
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #240
بعدازظهر فردا، دوباره به قهوه‌خانه رفتم. یحیی مشغول دستمال کشیدن روی یک میز بود. پشت میزی که نزدیک ورودی و کنار پنجره بود نشستم. یحیی با دیدن من دستمالش را روی میز پرت کرد و با قدم‌های تند به طرفم آمد.
- مگه نگفتم پاتو اینجا نذار؟
روبه‌روی میز رسید. نور پنجره پشت سرم بود. سایه‌ای از من روی میز که سفره‌ای با اشکال میوه روی آن انداخته‌ بودند، تشکیل شده‌ بود. دو دستم را روی میز در هم قفل کردم و خونسرد به یحیای خشمگین چشم دوختم.
- اومدم چایی بخورم، مگه قهوه‌خونه برای چایی خوردن نیست؟
دستش را به طرف بیرون تکان داد.
- برو بیرون! چایی ندارم.
کمی عقب رفتم.
- چه حیف! خب پس بیا بشین مثل دوتا مرد حرف بزنیم.
دستانش را روی میز ستون کرد و کمی به طرفم خم شد.
- مردی نمی‌بینم.
خشمگین شدم، اما با دوختن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 11)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا