- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 2,023
- پسندها
- 16,357
- امتیازها
- 42,373
- مدالها
- 21
سطح
25
- نویسنده موضوع
- #241
بعد از کمی تعلل نشست و من شروع کردم.
- اول بابت دعوایی که کردیم، ازت میخوام فراموشش کنی.
یحیی بدون حرف و با اخمهای درهم فقط نگاهم کرد.
- دوم درسته چشم دیدن منو نداری، اما اینو بدون من از کرمعلی و ذبیحدراز خوشحسابترم.
دستانش را روی میز گذاشت.
- چطوری از حساب کتاب من با اونا خبر داری؟
لبخندی زدم.
- این مهم نیست آقایحیی! مهم اینه که اومدم باهات معامله کنم، یه معامله نقد!
کمی خودم را پیش کشیدم.
- تو مهری رو به من بده، من هم بهاشو بهت میدم.
با انگشتانم کارت را روی میز کمی به طرف او هل دادم. نگاه کوتاهی به سکه انداخت و بعد نامطمئن نگاهش را به طرف من چرخاند.
- چرا باید قبول کنم؟
ابرویی بالا انداختم و عقب نشستم.
- میتونی قبول نکنی، در این صورت من از اینجا میرم و فردا اول وقت مهری رو با...
- اول بابت دعوایی که کردیم، ازت میخوام فراموشش کنی.
یحیی بدون حرف و با اخمهای درهم فقط نگاهم کرد.
- دوم درسته چشم دیدن منو نداری، اما اینو بدون من از کرمعلی و ذبیحدراز خوشحسابترم.
دستانش را روی میز گذاشت.
- چطوری از حساب کتاب من با اونا خبر داری؟
لبخندی زدم.
- این مهم نیست آقایحیی! مهم اینه که اومدم باهات معامله کنم، یه معامله نقد!
کمی خودم را پیش کشیدم.
- تو مهری رو به من بده، من هم بهاشو بهت میدم.
با انگشتانم کارت را روی میز کمی به طرف او هل دادم. نگاه کوتاهی به سکه انداخت و بعد نامطمئن نگاهش را به طرف من چرخاند.
- چرا باید قبول کنم؟
ابرویی بالا انداختم و عقب نشستم.
- میتونی قبول نکنی، در این صورت من از اینجا میرم و فردا اول وقت مهری رو با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.