• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان چیناچین | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع دردانه. ع.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 335
  • بازدیدها 10,673
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,357
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #241
بعد از کمی تعلل نشست و من شروع کردم.
- اول بابت دعوایی که کردیم، ازت می‌خوام فراموشش کنی.
یحیی بدون حرف و با اخم‌های درهم فقط نگاهم کرد.
- دوم درسته چشم دیدن منو نداری، اما اینو بدون من از کرمعلی و ذبیح‌دراز خوش‌حساب‌ترم.
دستانش را روی میز گذاشت.
- چطوری از حساب کتاب من با اونا خبر داری؟
لبخندی زدم.
- این مهم نیست آقایحیی! مهم اینه که اومدم باهات معامله کنم، یه معامله نقد!
کمی خودم را پیش کشیدم.
- تو مهری رو به من بده، من هم بهاشو بهت میدم.
با انگشتانم کارت را روی میز کمی به طرف او هل دادم. نگاه کوتاهی به سکه انداخت و بعد نامطمئن نگاهش را به طرف من چرخاند.
- چرا باید قبول کنم؟
ابرویی بالا انداختم و عقب نشستم.
- می‌تونی قبول نکنی، در این صورت من از اینجا میرم و فردا اول وقت مهری رو با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,357
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #242
تا چهارشنبه برسد همه‌چیز را مهیای خواستگاری و عقد بعد از آن کردم. با مادر و پریزاد به شهر رفتیم و هر آنچه لازم بود و می‌خواستم، خریدم. برای مهری حلقه‌ای طلایی را خریدم که ردیف نگین‌های ریز روی آن به صورت اریب بود، تا هنگام «بله» گفتن به نشانه‌ی خودم در دستان محبوبم بکنم. هر چه پریزاد اصرار کرد راضی به خریدن حلقه برای خودم نشدم، چرا که من از انگشتر به دست کردن مردان متنفر بودم. گرچه پریزاد به روال همیشه مرا متهم به تحجر کرد، اما مگر اهمیتی داشت؟ واقعاً این لوس‌بازی‌ها ضروری نبود. من تمام قلبم را به مهری می‌دادم و همین برای شروع زندگی کافی بود.
یحیی خواسته‌بود خواستگاری در خانه‌ی خودش انجام شود؛ پس مهری باز به خانه‌ی عمویش برگشته‌بود. برخلاف خواستگاری اول، در شب خواستگاری مهری هم به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,357
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #243
با راهنمایی جمیله هر دو وارد اتاقی در ضلع دیگر هال شدیم. با رفتن جمیله و‌ بستن در اتاق، نگاهم را چرخاندم. اتاق پنجره‌ای رو به حیاط داشت که با پرده‌ی پارچه‌ای طوسی‌رنگی که نقش‌های منحنی پررنگ‌تری داشت، پوشیده شده‌بود. فرش قرمزرنگی پهن بود و یک تخت و یک قفسه کتاب که پایینش ختم به دو کمد میشد، تنها اثاث‌های درون اتاق بودند. پیش رفتم و روی تخت نشستم. مهری کنار در ایستاده‌بود، نگاهش را به زمین دوخته و انگشتانش را درهم می‌پیچاند. فهمیدم مضطرب است.
- راحت باش دختر!
مهری با گفتن «راحتم» کنار دیوار نزدیک در نشست.
- بیا روی تخت!
سر به زیر گفت:
- نه همین‌جا خوبه.
کمی اخم کردم.
- مهری! خوب می‌دونی خوش ندارم یه حرفیو دوبار بزنم، بیا اینجا روی تخت بشین!
ناچار بلند شد و روی تخت با فاصله از من نشست،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,357
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #244
کش را با تشکر برداشت و موهایش را بست. تمام مدت محو او بودم و خوب گرفتگی حالش را فهمیدم. شاید یحیی کاری کرده‌بود. روسری‌اش را دوباره سر کرد و گفتم:
- مهری تو داری زن من میشی، دیگه نباید از کسی بترسی، چون جز من کسی حق نداره بهت چیزی بگه.
در جوابم فقط سر تکان داد. یک لحظه به خاطر حالش یک نگرانی در دلم ظهور کرد که نکند از جواب مثبتی که به من داده پشیمان شده، پس پرسیدم:
- دوست نداری زن من بشی؟
- چرا آقا!
- پس چرا ناراحتی؟
سر به زیر انداخت.
- ناراحت نیستم.
باید هر طور شده دلیل بدی حالش را می‌فهمیدم. دستم را زیر چانه‌اش گذاشته و سرش را بالا کشیدم.
- خوب می‌دونی چقدر از دروغ بدم میاد، یادت که نرفته؟ همیشه باید جوابمو بدی، راستشو هم بگی.
در چشمان سیاه و نگرانش زل زدم.
- چی باعث شده ناراحت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,357
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #245
نگاهش را به من دوخت.
- نمی‌دونم آقا!
لبخندی زدم.
- پس از من نترس و بخند!
لبخند دندان‌نمایی زد، سرم را تکان دادم و با لبخند گفتم:
- آها! همین خوبه، الان وقت شادیه، تو از فردا دیگه آدم خودتی و البته من، خوشحال باش مهری!
لبخند پهن‌تری زد و دل مرا بیشتر هوایی کرد. فردا شب این زیبای مجسم مال من بود.
- راستی شوهرداری بلدی؟
لبخندش را قطع کرد و نگاه گرد شده‌اش را به من دوخت. ادامه دادم:
- منظورم چیزایی که بین زن و شوهرهاست، یا اونا رو هم باید یادت بدم.
سرخ شد و سر به زیر انداخت.
- وای آقا! بلدم، قبلاً که حرف کرمعلی بود، زن‌عموم یادم داد، دیشب هم خاله‌بتول باهام حرف زد.
معذب بودنش باعث بیدار شدن بدجنسی وجودم برای اذیت کردن بیشترش شد. سرم را نزدیک بردم.
- پس، فرداشب خیالم راحت باشه که بلدی؟
با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,357
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #246
نفسم را با شدت بیرون دادم.
- تو خیلی چیزها سرت میشه مهری، بقیه‌شو هم خودم یادت میدم، چرا فکر می‌کنی با دخترای دیگه فرق داری؟
- فرق دارم دیگه، من هیچی بلد نیستم، هیچ‌وقت دخترای دیگه با من حرف نزدن، با اونا نبودم که ازشون چیز یاد بگیرم، اونا‌ بلدن چطور‌ عروس بشن، من بلد نیستم عروس بشم.
از حرفش خنده‌ام گرفت. بعد از خنده‌ی کوتاهی گفتم:
- چرا فکر می‌کنی عروس شدن بلدی می‌خواد؟
کمی اخم چاشنی نگرانی صورتش کرد.
- خب بلدی می‌خواد، من هیچ‌وقت عروسی نرفتم ببینم چیکار می‌کنن، هر وقت عروسی میشد دلم می‌خواست برم، اما عموم نمی‌ذاشت می‌گفت نکبتم زندگی عروس دومادو می‌گیره، همیشه فقط صدای عروسی رو شنیدم، ندیدم چطور عروس میشن، من اصلاً عروسی نمی‌خوام، آبروتون می‌برم، من همین‌جوری میام خونتون، فقط بلدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,357
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #247
قرار و مدارهای عقد را برای جمعه عصر گذاشتند و قرار شد پنج‌شنبه صرف آماده‌سازی مراسم عقد و شروع زندگی من شود. مادر و پریزاد را به شهر بردم تا هر آنچه لازم بود، بخرند و آن‌ها از گل و شیرینی تا موادغذایی درون یخچال، از چیزی دریغ نکردند. من هم برای شروع زندگی چیزهای اندکی خریدم و بقیه را گذاشتم بعداً با خود مهری بخرم. عصر، پریزاد به خانه‌ی خاله‌بتول رفت تا به قول خودش صفایی به صورت مهریِ من بدهد، که البته در نظر من کار بی‌خودی می‌کرد. مهری من، بدون هیچ عملی هم زیبا بود. از او خواستم زیاد دست در صورت مهری من نبرد و او قول داد فقط کمی صورتش را اصلاح کند. زیبایی طبیعی مهری نباید دست‌خورده میشد. زمان عقد را با سیدمیرزا هماهنگ کردم و او بعد از اینکه گفت: «بالاخره به نیت قلبیت رسیدی» تبریک گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,357
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #248
دست آزادم را درون جیب شلوارم فرو کردم.
- با مهری حرف می‌زنم بیای.
- نه آقا! مجبورش نکنید! به هرحال آقامم راضی نیست بیام.
- خوشحال میشدم بیای.
- ممنونم آقا! مبارکتون باشه.
دستش را به طرف دو اتاقکی که آن سوی حیاط بود، دراز کرد.
- مهری هم الان میاد، داره جمع و جور می‌کنه، من برم داخل بهتره.
سری تکان دادم و چاووش بعد از خداحافظی داخل خانه رفت و من رو به اتاقک‌ها کردم. یکی از آنها که در نداشت، معلوم بود طویله است. بعد از طویله هم توری مرغ و خروس‌ها بود که درونش در حال رفت و آمد بودند. فاصله‌ی بین من که در حاشیه‌ی قسمت سیمانی مقابل ساختمان خانه‌ی یحیی و قسمت سنگریزه‌ای حیاط ایستاده‌ بودم، تا اتاقک را چند درخت که جا به جا در حیاط کاشته شده‌بود، پر کرده‌بود و بین درخت‌ها حوضچه‌ای با یک شیرآب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,357
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #249
سر تکان دادم. درست می‌گفت. وقتی کل روز را به کار سخت می‌گذرانده، شب فرصتی برای ترس نداشته و از خستگی فقط بیهوش می‌شده. از ناراحتی سری تکان دادم. دیگر نمی‌گذاشتم مهری به این زندگی برگردد. نگاهم را به کوله‌ی روی شانه و بقچه‌ی درون آغوشش دوختم که زمانی یک روسری قهوه‌ای‌رنگ بوده و آنقدر رنگش رفته‌ بود که دیگر به کِرم میزد.
- کل وسایلت همینه؟
- آره آقا!
دستم را دراز کردم.
- بده من ببرم.
بقچه را درون دستانش کمی جابه‌جا کرد.
- نه آقا خودم میارم.
با دست دیگرم پاکت پلاستیکی را به طرفش گرفتم.
- وسایلتو من می‌برم تو اینو بپوش.
تا دستش را کنجکاوانه به طرف پاکت برد و آن را گرفت، بقچه را از درون آغوشش کشیدم.
- این چیه؟
بند کوله را هم از روی شانه‌اش برداشتم.
- لباس! می‌خوام امروز بپوشی.
کوله را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,357
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #250
به پل و جاده‌ی اصلی نزدیک شده‌بودیم.
- ببین مهری الان فقط عقد می‌کنیم، اما برای ثبتش باید بریم آزمایش بدیم. اول تعطیلات که رفتیم شهر آزمایشگاه هم میریم.
- آزمایشِ چی آقا؟
وارد جاده‌ی اصلی شدم.
- آزمایش برای اینکه ببینن خونمون بهم می‌خوره زن و شوهر بشیم یا نه؟
لحظاتی مکث کرد و بعد گفت:
- یعنی اگه نخوره من دیگه نمیام خونتون؟
متوجه نگرانی درون صدایش شدم.
- نگران نشو! بهم می‌خوریم.
آرام جواب داد:
- اگه نخوره چی؟ من باز هم باید برگردم خونه‌ی عموم؟
بذر نگرانی درون دل خودم هم کاشته شده‌بود، اما بروز ندادم و گفتم:
- حتی اگه نخوره هم من تو رو ول نمی‌کنم، مجبورشون می‌کنم عقدمونو ثبت کنن، نذاشتن ثبت کنیم، همین‌جوری که عقد کردیم زن و شوهر می‌مونیم، اصلاً حتی اگه یه درصد هم مجبورمون کردن فسخش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 11)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا