• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان چیناچین | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع دردانه. ع.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 335
  • بازدیدها 10,583
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,356
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #281
سینی را با ظرف قند، یک‌ قاشق کوچک و دو فنجان چای، وسط هال روی زمین گذاشته و با آوردن و‌ زیر بغل زدن یک بالش روی زمین لم دادم. درون فنجان مهری سه قند انداختم و درحال هم زدن بودم که مهری با لگن وارد شد.
- اومدی؟ بیا برات چایی شیرین کردم.
لبخندی زد.
- دستتون درد نکنه آقا! اینو بذارم توی حموم اومدم.
در حال نوشیدن چای خودم با یک قند بودم که‌ مهری هم‌ مقابلم‌ نشست.
- آقا چرا رو زمین نشستین؟
- این‌جا راحت‌تره، چایتو بخور‌ که زود باید راه بیفتیم.
فنجانش را در دست گرفت و‌ با مکث گفت:
- حالا حتماً من هم باید بیام.
فنجان نیم‌خورده‌ام را پایین آوردم. کمی ابروهایم را در هم کشیدم و به او‌ که سر به زیر به‌ سطح چای نگاه می‌کرد گفتم:
- باید بیایی! ناسلامتی داریم‌ میریم‌ برای تو خرید کنیم.
- میشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,356
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #282
لحظه‌ای با مردمک‌های لرزان نگاهم‌ کرد، بعد بلند شد و داخل اتاق رفت. لحظه‌ای بعد فهمیدم کمی تند رفته‌ام. سینی را برداشتم، روی اپن گذاشتم و برای تعویض لباس به اتاق رفتم. مهری سر به زیر در حال بستن دکمه‌های مانتوی سورمه‌ای نیم‌دارش بود. دیدن این مانتوی رنگ و‌ رو رفته گرچه روی اعصابم بود، اما چون تنها لباس مهری بود باید امروز تحملش می‌کردم. با درآوردن تی‌شرتم، پیراهن خودم را از روی چوب لباسی برداشتم.
- بهم بگو از چی می‌ترسی؟
بستن دکمه‌هایش را به انتها رسانده‌ بود. موهای سحرانگیزش را به عقب جمع کرد تا با کش ببندد و من در حال بستن دکمه‌های پیراهنم چشم به آن‌ها دوختم.
- آقا می‌ترسم‌ ناراحتتون کنم.
- چرا فکر‌ می‌کنی ناراحتم می‌کنی؟

روسری سفید اهدایی خاله‌بتول را روی سرش انداخت و دو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,356
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #283
تا به شهر برسیم، هیچ حرفی نزد. فقط سر به زیر نشست و به عادت همیشه انگشتانش را درهم فرو کرد. نرسیده به بازار، مکانی وجود داشت که قبلاً خانه‌های مسکونی بوده و شهرداری آن‌ها را تخریب کرده‌ و اکنون فضایی ایجاد شده‌ بود که به عنوان یک پارکینگ از آن استفاده می‌کردند. کف زمین را صاف کرده‌ بودند؛ اما روی دیوارها هنوز اثرات خانه‌های سابق مانند رد جرزهای آجری، سرامیک و حتی دیوارهای گچی وجود داشت. ماشین را رو به جایی که مرزی از یک جرز آجری، بین دو دیوار که یک طرف هنوز اثراتی از یک طرح شومینه‌وار گچی و طرف دیگرش با سرامیک‌های دود گرفته، نشانی از خاطرات یک خانه‌ی قدیمی را می‌داد، پارک کردم. پیاده شده و ماشین را قفل کردم.
با نگاه به مهری که در آن سوی ماشین ایستاده و به ماشین‌های پارک شده در اطراف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,356
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #284
دستش را عقب برد. لحظه‌ای به من نگاه انداخت و بعد به مانتوی خودش نگاه کرد و با بالا آوردن قسمتی از آن گفت:
- همین رنگی بخرم؟
یا ابروهای درهم و دهانی که به نشانه‌ی انزجار جمع کرده‌ بودم، به مانتوی سورمه‌ای رنگ و رو رفته‌اش نگاه کردم.
- نه! تو عروس خانمی، باید رنگ‌های روشن بپوشی.
مانتوهای طرفی که ایستادم را از هم جدا کردم و او گفت:
- آخه آقا اون‌جوری زود کثیف میشن.

آستین مانتویی را که گل‌های درشت صورتی داشت بیرون کشیدم.
- مگه می‌خوای چیکار کنی؟ این خوبه؟
سری کج کرد.
- نمی‌دونم.
متفکر به آستین مانتو که در دستم بود، نگاه کردم. زیادی گل‌گلی نبود؟ رها کردم و‌ مانتوی طوسی‌رنگی که دکمه‌های درشت مشکی‌رنگ هم در جلو و هم در سرآستین‌هایش بود را بیرون کشیدم.
- بیا جلو ببینم اندازه‌ات میشه؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,356
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #285
پالتوی زرد‌رنگ به نظرم بسیار شلوغ آمد، دیگری را برداشتم و به کنار مهری برگشتم و به همراه مانتوها به دست مهری دادم.
- برو پروشون کن، ببین کدومش رو دوست داری.
لباس‌ها را گرفت.
- پرو کنم؟
به اتاقک پرو اشاره کردم.
- برو اونجا تک‌تک بپوششون، بعد درو باز کن من هم ببینم.
سری تکان داد و به طرف اتاق پرو رفت. با رفتن او نگاهم را چرخاندم. چند رگال هم لباس‌های راحتی بود. به طرف آن‌ها رفتم و چند پیراهن بلند و کوتاه در رنگ‌های مختلف برداشتم. پشت در اتاق پرو رفتم و در زدم.
- پوشیدی؟
- بله آقا!
در را باز کرد. مانتوی طوسی‌رنگ را پوشیده‌بود و با دکمه‌هایش ور می‌رفت.
- چطوره؟
- آقا دکمه‌ش سفته!
لباس‌ها را به طرفش گرفتم.
- خب اونو ول کن، بقیه رو امتحان کن، اینا هم هستن!
چشمانش درشت شد.
- آقا چقدر زیاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,356
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #286
مقصد بعدیمان یک مغازه‌ی شال و روسری بود که گرچه مساحت آن‌چنانی نداشت، اما دیوارهایش را تا سقف پر از شال و‌ روسری کرده‌ بودند. همین که پا به درون مغازه گذاشتیم، دختر فروشنده «بفرمایید» گفت و من جواب دادم:
- انتخاب کردیم بهتون میگیم.
به طرف مهری که سرش را بالا کرده و دیواری را که تا بالا شال‌های رنگ‌وارنگ درون حلقه‌های فلزی از آن آویزان بود را تماشا می‌کرد، برگشتم.
- یکی رو انتخاب کن!
- آخه کدومشو؟ خیلی زیادن!
به نزدیک‌ترین شال که رنگ صورتی ملیحی داشت، اشاره کردم.
- این خوبه؟
یکی از ابروهایش را بالا داد:
- آخه شاله آقا!
- شال باشه، چه ایرادی داره؟
- آخه من شال سرم نمی‌کنم.
ابروهایم را درهم کشیدم.
- چرا؟
- خب چون نمی‌شه گرهش زد، همش توی دست و پائه.
نگاهم به روسری گره خورده پشت گردنش ثابت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,356
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #287
بعد از زیر و رو کردن شال‌ها، بالاخره یک شال کرم که خطوط صورتی داشت و یک شال آبی روشن، مناسب با مانتوهایش برداشتیم. به طرف دیگر مغازه که روسری قرار داشت، چرخیدم.
- روسری هم بردار!
- آقا همین که خاله‌بتول داده خوبه، زیادی میشه.
با گفتن «نمیشه» یک گام به طرف روسری‌ها برداشتم. نگاهم روی روسری‌های کوتاه افتاد. می‌دانستم مهری از این‌ها سر نمی‌کند، اما با نیشخندی گفتم:
- اینا خوبه؟
- اینا که مال بچه‌هاس آقا! همه‌ی موهام می‌ریزه بیرون.
با فکر به آبشارهای سیاهش که بیرون می‌ریخت، لبخند زدم.
- اتفاقاً خوبه که، یه دونه از اینا بگیر، گاهی وقتا توی خونه بزن به سرت، بعد ببر پشت سرت گره بزن، موهات از دو طرفش پخش بشه.
روی روسری زردی که نقوش بنفش داشت، دست گذاشتم.
- اینو ببین! به اون لباس زردت هم میاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,356
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #288
هوا تاریک شده‌بود که با دستانی پر از پاکت خرید، از یک مغازه که وسایل چوبی می‌فروخت، بیرون زدیم. یک میز توالت با چارپایه‌اش هم خریده و به امانت در همان مغازه گذاشتیم، تا بعداً از غفور بخواهم آن را برایم بیاورد. خرید میز توالت، فقط به این دلیل بود که هرگاه هوس موهای سحرانگیز محبوبم را کردم، مقابل آن بنشیند و من به آرامی میان موهای زیبایش برس بکشم. با تصور شانه کردن موهایش لبخند زدم. اصلاً چرا هر شب همین کار را نکنم؟
بعد از خرید میز دیگر کاری نداشتیم و باید به برگشتن به خانه فکر می‌کردم. هنوز قدمی برنداشته‌ بودیم که نگاهم به مغازه‌ی کوچکی که لوازم آرایش می‌فروخت، افتاد. لحظه‌ای ایستادم و بعد مچ دست مهری را که با اشتیاق به بساط دستفروشی که وسایل چرم داشت نگاه می‌کرد، گرفتم.
- مهری بریم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,356
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #289
به آن سوی خیابان که مغازه‌ی لوازم آرایش مدنظرم قرار داشت، رفتیم. مغازه‌ی بسیار کوچکی بود که با گذاشتن اجناس فقط به اندازه یک نفر در آن جا بود و ویترین کوچکی فاصله بین بیرون و درون بود و مشتری‌ها از همان پیاده‌رو خرید می‌کردند، دختر جوانی فروشنده بود که با یک مشتری درمورد نوع رنگ‌مو حرف میزد. نگاهی به ردیف رژلب‌های زیر ویترین شیشه‌ای دوختم و گفتم:
- مهری از اینا هم بخر!
آرام گفت:
- آقا من که از اینا بلد نیستم بزنم!
- خب یاد می‌گیری، بقیه زنا چطور یاد گرفتن؟
ابروهایش به هم نزدیک شد.
- آخه؟
کمی انگشتم را بالا بردم.
- هیس! آخه نگو، فقط گوش بده!
به دختر فروشنده که با تمام شدن کارش به طرف ما برگشته‌بود، گفتم:
- هرچی که یه خانم برای آرایش لازم داره رو لطف می‌کنید؟
دخترک لبخندی زد و گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,356
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #290
دندان‌هایم را بهم فشردم، اما هنوز ابروهایم را در هم نکشیده‌ بودم که چند پیام پشت سر هم آمد.
- بیچاره می‌خواد سرکیسه‌ت کنه!
- جز یه عطر یا ادکلن، یه لاک و یه رژلب چیزی نخر!
- بقیه رو بسپار به خودم.
- براش می‌خرم.
- تو چیزی سرت نمیشه.
ساعد یک دستم را روی شیشه ویترین تکیه داده و با گرفتن گوشی در پناه آن، برایش نوشتم:
- پس یادش هم میدی؟
ابتدا چند شکلک عینک‌دودی‌دار فرستاد و باز چند پیام پشت‌بندش آمد.
- غمت نباشه داداش!
- بیارش اینجا، بسپرش به من.
- سه سوته مهری رو میکاپ‌وُمن می‌کنم تحویلت میدم.
با لبخند رضایتی رو به مهری و دختر فروشنده کردم. هنوز دخترک حرف میزد و مهری بهت‌زده فقط به حرف‌های او گوش می‌داد، رو به دختر فروشنده گفتم:
- ببخشید! ممکنه همه رو جمع کنید، ما فقط یه رژلب، یه ادکلن و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 11)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا