• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان چیناچین | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع دردانه. ع.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 335
  • بازدیدها 10,575
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,356
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #291
لاک‌ را برداشتم و سرش را باز کردم. رو به مهری گفتم:
- دستتو بیار!
لاک را روی پیشخوان گذاشتم و دست مهری را که پیش آورد، گرفتم. با دست دیگر فرچه را روی ناخن انگشت وسطش کشیدم و پرسیدم:
-خوبه؟
لبخندی زد.
- قشنگه!
دستش درون دستم بود و نگاهش‌ را با ذوق به انگشتش دوخته‌ بود، نگاهم را با لبخند به ناخن دست مهری دادم که با فهمیدن چیزی لبخندم پر کشید. فرچه را به طرف دخترک گرفتم و‌ بدون نگاه برداشتن از ناخن مهری گفتم:
- همینو برمی‌داریم.

دخترک با «مبارکه» گفتن فرچه را گرفت. نگاهم روی ناخن دستان مهری قفل شده‌ بود و‌ به این فکر‌ می‌کردم چرا هنوز متوجه نشده‌ بودم مهری ناخن می‌جود؟ ناخن‌های دستش ته‌رفته و کاملاً گرد بودند. به خاطر آموزش‌هایی که در دانشگاه برای شناخت اختلالات رفتاری بچه‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,356
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #292
با بستن در‌ صندوق و برگشتن، نگاهم‌ به پسرک دستفروشی افتاد که مقابل ورودی پارکینگ پشت یک‌ ویترین چرخ‌دار کوچک که درونش ظرف‌های گوجه، خیارشور و کاهو بود، روی گاز پیک‌نیکی، فلافل سرخ می‌کرد و بعد از آن‌که درون نان‌های ساندویچ می‌گذاشت، همراه نوشابه‌ای که از میان نوشابه‌هایی که با یخ درون یخدان سفیدرنگی کنار دستش قرار داشتند، برمی‌داشت، به دست مشتریانش می‌داد. دیدن او مرا به دوران دانشجویی برد و به یاد فلافل‌هایی که عصرها کنار خیابان منتهی به دانشگاه می‌خوردم، شدیداً هوس فلافل کنار خیابان کردم. رو به مهری کردم.
- فلافل می‌خوری؟
مهری نگاهش را به پسرک داد:
- گرسنه‌تون شده آقا؟
چشمانم گرد شد.
- می‌خوای بگی تو بعد این همه گشتن گرسنه‌ت نیست؟
سر تکان داد.
- چرا آقا! ولی بریم خونه غذا بخوریم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,356
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #293
سرم را به طرف بالا کردم.
- حتی اگه مریض بشم، من الان دلم فلافل می‌خواد، تو هم باید گوش بدی چون می‌دونم اگه بخوری خوشت میاد.
- باشه آقا! هرچی شما بگید!
همراه هم به طرف بساط پسرک‌ فلافلی رفتیم و بعد با دو ساندویچ فلافل و دو‌ نوشابه زرد و مشکی به کنار ماشین برگشتیم. نور تیر چراغ برق، ماشین و اطرافش را روشن کرده‌ بود، نوشابه‌ها را روی صندوق گذاشتم.
- همین‌جا بخوریم‌ که خورده نون نریزه توی ماشین.
مهری سری تکان داد و ساندویچش را از دستم گرفت. تکیه‌زده به صندوق، درحالی که چشم به رفتن اندک ماشین‌های درون پارکینگ دوخته‌ بودیم، ساندویچ‌ها را خوردیم؛ وقتی تمام کردم با نوشیدن انتهای نوشابه‌ام‌ رو به مهری کردم. هنوز یک چهارم ساندویچش مانده‌ بود.
- خوب بود؟
محتویات درون دهانش را قورت داد:
- آره،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,356
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #294
سرم را به طرفش چرخاندم.
- قابلی نداشت؛ ولی یادم می‌مونه هیچی انتخاب نکردی.
ابروهایش را بالا داد.
- چرا آقا! انتخاب کردم.
از خیر روشن کردن ماشین گذشتم و کامل به طرفش چرخیدم.
- من که ندیدم، همه رو من انتخاب کردم برات.
انگشتم را به طرفش گرفتم.
- این دفعه رو می‌گذرم، ولی دفعه‌ بعد بیایم خرید و بگی «هرچی شما بگید»، «هرطور شما بخواید»، من می دونم و تو!
چشمانش را گرد کرد.
- واقعاً؟
سر تکان دادم.
- بله! چه معنی میده من برای تو انتخاب کنم؟
- آخه آقا شما هرچی انتخاب می‌کنید خوبه!
لبخند خرسندی روی لبم آمد.
- خوب باشه، ولی باید خودت بگی از چی خوشت اومده.
- من از همه چیزهایی که خریدید خوشم اومده.
لبخند دندان‌نمایی زد.
- اصلاً مگه بد انتخاب کردید که بگم نه؟
دستم را زیر چانه‌اش گذاشتم.
- شاید من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,356
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #295
ناراحت سر به زیر انداخت.
- ببخشید آقا! ناراحتتون کردم.
دلم از لحن غمگینش سوخت، برای به دست آوردن دلش، با لحن نرم‌تری گفتم:
- ببین عزیزم! آدم جز پدر و‌ مادرش دست هیچ‌کسی رو نباید ببوسه، حتی شوهرش!
زمزمه‌وار گفت:
- من که‌ اونا رو ندارم، فقط خواستم ازتون تشکر کنم.
فهمیدم باز تند رفته‌ام. نباید او را یاد پدر و‌ مادرش می‌انداختم. او غمگین‌تر از قبل شده‌ بود. برای این‌که از حال گرفته دربیاید، قصد شوخی کردم.
- خب می‌تونی یه‌جور دیگه تشکر کنی.
سر بلند کرد.
- چطور؟
یک طرف صورتم را به طرفش گرفتم و انگشت روی گونه‌ام‌ گذاشتم.
- بیا این‌جا‌ رو‌ ببوس.
با لحن ناباوری گفت:
- اون‌جا رو؟
- آره مگه نمی‌خواستی تشکر کنی، بیا ببوسش، زود باش!
مردد پاسخ گفت:
- آخه آقا!
دوباره نگاهم را به طرف او‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,356
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #296
روی مبل‌ نشسته و علی‌رغم خستگی مشغول رسیدگی به کارهای مدرسه بودم. مهری در اتاق سرگرم جمع کردن خریدهایش درون کمد بود. با تمام شدن کارهای مربوط به فردا، وسایلم را جمع کرده و همه را درون کیف گذاشتم. مهره‌های کمرم درد گرفته‌ بودند. به مبل تکیه زدم و لحظاتی در همان حال به سقف خیره شدم. عجب روز پر مشغله‌ای بود! دلم یک خواب در کنار محبوبم می‌خواست، پر از آرامش؛ اما هنوز کارهایی مانده‌ بود که انجام دهم. بلند شدم و به طرف اتاق رفتم. از یک طرف به چارچوب در تکیه زده و درحالی‌ که دستانم را درهم جمع کرده‌ بودم، نگاهم را به مهری دوختم. لباس‌هایی را که در کمد باید آویزان می‌کرد را جمع کرده‌ بود. جلوی کمد پایین نشسته و مشغول جادادن دیگر وسایلش در آن بود؛ اما هر یک را که از درون پاکت‌ها بیرون می‌آورد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,356
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #297
چیزی نگفت، اما نگاه سؤالی‌اش را دیدم. دیگر نایستادم و به حیاط رفتم. استانبولی را از انبار گوشه‌ی حیاط برداشته و وسط حیاط گذاشتم. به دنبال نفت سراغ دبه‌ی سفیدرنگ چهار لیتری رفتم که کنار بشکه‌ی نفت بود. سرش را باز کردم، اما خبری از نفت در آن نبود. به کمک نفت‌کش از بشکه مقداری از نفتی را که از زمستان باقی‌ مانده بود را درون دبه ریختم. یک لحظه فکر کردم یعنی ذبیح‌دراز تا زمستان آزاد می‌شود که نفت بیاورد. چون هرساله در انتهای پاییز ذبیح همراه ماشین رفیقش علی‌صالح که در توزیع نفت بود، برای فروختن سهمیه نفت هر خانوار این روستا می‌آمد، من هم از سهمیه مدرسه استفاده می‌کردم. او را چند وقت قبل به دست مأموران داده‌ بودم و اکنون حتماً در یک کمپ ترک اعتیاد بود. شانه‌ای بالا انداختم. مهم نبود؛ در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,356
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #298
همان بارانی پسرانه‌ای بود که زمستان دو سال قبل برای حفاظت او در برابر باران گرفته‌ بودم. هیچ دوست نداشتم باز آن را بپوشد. کمی ابروهایم به هم رسید.
- مهرآواجان! من برات پالتو خریدم، زمستون هم شد میریم برات کاپشن می‌خریم، اینو واقعاً دیگه لازم نداری.
غمگین سرش را زیر انداخت آرام گفت:
- دوستش دارم.
لحظاتی نگاهش کردم.
- باشه نگهش دار! ولی دلم نمی‌خواد دیگه بپوشیش.
سریع سرش را بالا آورد، خندید و «چشم» گفت.
دستی که دبه در آن بود کمی بالا‌ آوردم.
- رخصت میدی بقیه رو آتیش بزنیم؟
دست و نگاهش را همراه هم داخل کیف برد. لحظه‌ای بعد یک بلوز کوچک زرشکی که با فاصله از هم گل‌های ریز سفید داشت، بیرون کشید.
- اینو هم میشه نگه دارم؟
ابروهایم را بیشتر درهم کشیدم. بلوز هم‌ رنگ و رو رفته بود، هم کوچک‌تر از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,356
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #299
تا زمانی که آخرین شعله‌های آتش جان داشتند، همان‌جا نشستیم. با خاموش شدن آن‌ها بلند شدم، روی خاکسترها آب ریختم. مهری هم که سرپا ایستاده‌بود، گفت:
- آقا دیر وقته، خسته‌اید، مدرسه دارید، فردا همه رو خودم جمع می‌کنم.
واقعاً تمام وجودم خسته بود و باید می‌خوابیدم، اما هنوز یک کار دیگر مانده‌ بود. دست مهری را گرفتم.
- یه کار دیگه مونده که باید بریم توی اتاق قبل خواب انجامش بدیم.
تا خواست بپرسد «چه کاری؟» دست روی بینی‌ام گذاشتم.
- هیس! فعلاً هیچی نپرس.
دقایقی بعد، هر دو به اتاق رفته و‌ لباس‌هایمان را که بوی آتش و خاکستر گرفته‌ بود را عوض کرده‌ بودیم. چهار زانو روی تخت نشسته و منتظر مهری بودم. مهری موهایش را با کشیدن کش‌مو، باز کرد و با تکانی که به سرش داد، آن‌ها را در هوا پخش کرد. با رقص...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,356
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #300
سرم را بلند کردم و‌ به نگاه لرزانش چشم دوختم.
- فکر نکن وقتی کسی ندید یعنی نمی‌فهمه، پس من چطور فهمیدم؟ همون‌طور که من فهمیدم، بقیه هم می‌فهمن.
لحظه‌ای مکث کردم و بعد درحالی‌ که انگشت شست او را لاک می‌کشیدم، ادامه دادم:

- من اصلاً دوست ندارم زنم این‌جوری باشه، بچه نیستی مهرآوا! باید این عادتو بذاری کنار!
سرش را زیر انداخت و به گریه افتاد.
- ببخشید آقا! نمی‌تونم... نمی‌تونم... دست خودم نیست.
او در حال گریه بود، باید سخت می‌گرفتم، پس بی‌خیالی پیشه کردم. دست دیگرش را گرفتم و درحالی که روی ناخن‌هایش لاک می‌زدم، گفتم:
- باید بتونی!
در همان وضع هق زد.
- شما هم منو می‌زنید؟
سر تکان دادم.
- بله، اگه کاری که گفتم نکنی و بفهمم باز ناخنتو جوییدی، شلاقی که روی کمرت می‌خوره، این بار روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 11)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا