- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 2,102
- پسندها
- 16,801
- امتیازها
- 42,373
- مدالها
- 21
- نویسنده موضوع
- #371
چند روز بعدی را خانوادگی تدارک مقدمات جشن عروسی کوچکمان را انجام دادیم. هر آنچه لازم بود برای مهمانی خریدم. سفارش غذا دادم. دعوتهایم را تلفنی انجام دادم. پریزاد هم از مربیاش برای آرایش مهری وقت گرفت. در هنگام انتخاب لباس عروس، هر چهار نفرمان به مزونی رفتیم که یکی از آشناهای قدیم مادر در آن کار میکرد. مادر مشغول صحبت با دوستش شد، من و مهری در کنار هم مشغول دید زدن مدلهایی شدیم که با دیدن هر کدام صدای ذوق و شوق مهری بالا میرفت و لبخند روی لب من بیشتر میشد. پریزاد هم در جای دیگری مشغول وارسی لباسها بود. مهری با صدا زدن پریزاد از من جدا شد و به نزد او رفت تا لباسی را ببیند و من همینطور با دستانی که در جیب شلوارم فرو کرده بودم، لباسهایی را نگاه میکردم که روی تن مانکنها بودند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.