متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان چیناچین | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع دردانه. ع.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 110
  • بازدیدها 2,703
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,426
پسندها
11,321
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #61
زنگ آخر ششمی‌ها علوم داشتند و قرار بود طرز کار میکروسکوپ را یاد بگیرند. برای بقیه‌ی پایه‌ها تمرین‌ها و تکالیفی را تعیین کردم تا انجام دهند و چاووش و صنم را به کنار میز معلم فراخواندم. اجزای مختلف میکروسکوپی که از دفتر مدرسه به همراه آورده‌بودم را به آن دو معرفی کرده، طرز کار با آن را هم شرح دادم و در نهایت کمک کردم تا یک لایه از پوست نازک داخل یک پیاز را زیر میکروسکوپ قرار‌داده و آن را ببینند. در پایان جمع‌آوری و حمل آن را به عهده‌ی صنم گذاشته و به چاووش طوری که کسی نفهمد گفتم:
- کلاس که تموم شد توی حیاط منتظر بمون باهات کار دارم.
چاووش هم «چشم» گفت و سر جایش نشست. با رسیدن زمان پایان کلاس بچه‌ها را تعطیل کردم. با بیرون رفتن آن‌ها مهری که سر جایش مانده‌بود دفتر مشقش را بیرون آورد تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,426
پسندها
11,321
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #62
سعی می‌کرد گریه نکند.
- آقام میگه مهری دلیل بدبختیمونه، میگه موهای فرفریش نکبت داره، میگه شوم و بدقدمه، خوب کردم موهاشو کوتاه کردم، حقشه کتک بخوره.
یقه‌اش را رها کردم و هنوز خوب روی زمین تعادل نیافته بود که سیلی بعدی را طرف دیگر صورتش زدم.
- خجالت نمی‌کشی اسم خودتو گذاشتی مرد؟ غیرتت کجاست؟ اصلاً داری؟
حرفم به او برخورد. اخم کرد و تند جواب داد:
- این چه حرفیه آقا؟
سیلی بعدی را به صورتش زدم و انگشتم را جلوی صورت ترسیده‌اش گرفتم.
- مهری هرچی‌ هم که باشه یه زن از خونواده‌ی توئه، باید پسرا رو بندازی به جونش؟
اجازه‌ی جواب به او‌ نداده و باز صورتش را مهمان سیلی کردم.
- اینا رو می‌خوری تا همیشه یادت بمونه سپردن ناموست به دست غیر چقدر زشته و بی‌غیرتیه.
همان‌طور که اشک می‌ریخت، چشم می‌گرداند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,426
پسندها
11,321
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #63
روی تخت همیشگی‌ام مقابل قهوه‌خانه نشستم. باز مهری را درحال شستن فنجان‌ها دیدم. یحیی مرا از داخل مغازه‌اش دید و‌ بیرون آمد. منتظر بودم با دیدنم تشر زده و دعوا راه بیندازد. اما‌ مثل همیشه گفت:
- آقامعلم! چای می‌خواین یا ناهار؟
متعجب از این‌که چاووش‌ به قهوه‌خانه نیامده تا پدرش را از کار من خبر کند، سعی کردم روایت اول را خودم دست بگیرم تا وقتی چاووش لب باز کرد حرفش مورد قبول یحیی قرار نگیرد.
- ممنون میشم یه چایی برام بیاری، بعدش بیا باهات حرف دارم.
یحیی سوالی کمی خم به ابرویش داد و با «حتماً» گفتن داخل رفت. مهری که متوجه حضورم شده بود از همان‌جایی که نشسته‌بود، سربرگردانده و «سلام» داد.
- سلام مهری! کارت طول می‌کشه؟
- نه آقا! تموم شده.
- پس زود پاشو برو خونه.
مهری «چشم» گفت و به کارش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,426
پسندها
11,321
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #64
از آن روز مهری گرچه دختر سرخوش قبل از عید نشد، اما توانست خود را جمع و جور کند. تغییرات خوبی را در وجودش حس می‌کردم، کم‌حرف باقی ماند اما دیگر از کسی نمی‌ترسید، درسش را هم کم و بیش می‌خواند، گاهی تنبیه میشد، گاهی هم در کلاس مشارکت می‌کرد.
چاووش هم از همان‌ روز ساکت‌تر شد، کمتر سر به سر بقیه می‌گذاشت و دیگر به مهری کاری نداشت، در سطح روستا هم نمی‌دیدم ول بچرخد و درس‌خوان‌تر از قبل شد.
امتحانات پایان سال بچه‌ها شروع شد و از مهری امتحانی جداگانه بدون ارائه‌‌ی کارنامه از سه درس املا، ریاضی و علوم گرفتم، چون نامش جزو لیست دانش‌آموزان مدرسه نبود.
زمانی را که تعیین کرده بودم تا کارنامه دانش‌آموزان را تحویل خود یا والدینشان بدهم رسید. همه برای گرفتن کارنامه‌ی خود آمدند، به جز مهری. وقتی از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,426
پسندها
11,321
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #65
نمی‌توانستم رد هیچ علاقه‌ای را در صورتش ببینم.
- درس به درد من نمی‌خوره، زن‌عموم میگه باید کار خونه یاد بگیرم، خاله‌بتول هم میگه تا بچه‌ام‌ خونه‌داری بلد بشم بهتره، این‌جوری بزرگ‌تر که شدم شوهر می‌کنم از دست زن‌عموم راحت میشم.
دستانم را روی سینه‌ام‌ جمع کردم.
- فکر‌ نمی‌کنی با درس خوندن هم بتونی از دستشون راحت بشی؟
- خاله‌بتول میگه، عموم نمی‌ذاره درس بخونم، پس زحمت الکیه، ولی اگه خونه‌داری سرم بشه زود شوهر‌ می‌کنم از اون خونه میرم، یاد گرفتن‌ خونه‌داری برام مهم‌تره.
به چشمان سیاه و‌ بدون حسش نگاه کردم. حرفی برای گفتن نداشتم. به حرف آقای یزدانی رسیدم، حتی ذره‌ای تمایل به درس در این دختر وجود نداشت و این نمره‌ی قبولی هم فقط از سر اجبار و ترس به دست آمده‌بود. سکوت کردم. شاید حق با خودش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,426
پسندها
11,321
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #66
تعطیلات تابستان برای من از اواسط تیرماه شروع شد که همه‌ی کارهای مدرسه و ثبت‌نام دانش‌آموزان را برای سال بعد انجام داده‌بودم. بعد از مشخص شدن نتیجه‌ی امتحان شبانه‌روزی که اواخر خردادماه گرفته شده‌بود و مطلع شدن از قبولی هر دو شاگرد ششمی‌ام، وسایلم را جمع کردم تا به شهر خودم بازگردم. تا یک هفته قبل از بازگشایی مدرسه تعطیل بودم. از قصد غروب روز قبل برای خداحافظی با مردم روستا به قهوه‌خانه رفته بودم تا چشمم به مهری نخورد. تصورات این دختر شب‌ها مرا در خواب و روزها در بیداری رهایم نمی‌کرد. به هر جای مدرسه که نگاه می‌کردم مهری را می‌دیدم و شب نیز به خوابم هجوم می‌آورد. نه آرامش شب برایم‌ مانده‌بود و نه آسایش روز. وقتی با اتومبیلم از روستا خارج می‌شدم نفس راحتی کشیدم، مطمئن بودم با دو ماه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,426
پسندها
11,321
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #67
عصر بود. من و مادر دو طرف اپن سنگی آشپزخانه نشسته‌بودیم. مادر برایم چای ریخته‌بود و من نگاهم را به نیم‌لیوان چای داده و باز به مهری فکر می‌کردم که در قهو‌ه‌خانه‌ی یحیی فنجان‌ها را می‌شوید. سوال مادر باعث شد از فکر بیرون بیایم.
- مهرزادجان! طوری شده؟
نگاهم را به چشمان قهوه‌ای مادر دوختم و چین‌های گوشه‌ی چشمانش را رج زدم.
- نه مامان! چطور مگه؟
لبخندی روی لب‌هایش نشست.
- از وقتی برگشتی تو خودتی.
دستی به صورتم کشیدم.
- طوری نیست، به خاطر بیکاری تابستونه، حوصله‌ام سر رفته.
صدای پریزاد باعث شد برگردم.
- به خاطر بیکاری نیست، به خاطر تنهاییه.
پریزاد همان‌طور که پشت به ما و نگاهش به تلویزیون بود این حرف را زد و اثبات کرد گرچه چشمانش به تلویزیون است اما گوشش پیش ماست.
- هیچم این‌طور نیست.
بدون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,426
پسندها
11,321
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #68
درحالی که کنار بینی قلمی‌اش را انگشت می‌کشید نگاهش را به روبه‌رو چرخاند و آرام گفت:
- خواهر شدم واسه چی؟
بعد از لحظه‌ای فکر به طرفم برگشت.
- بگو دوست داری چه شکلی باشه؟ موهاش چه مدلی باشه؟ چشمش چه رنگی باشه؟ قدش چقدر باشه؟ لاغر باشه، تپل باشه، سبزه باشه، سفید باشه... ؟
از این همه عجله‌ای که پریزاد داشت خنده‌ام گرفت. همیشه همین‌قدر عجول بود.
- چه خبرته؟ مثل اینکه زیر دستت خیلی پره.
تک ابرویی بالا انداخت و مثلاً خواست حالت جدی بگیرد.
- کاریت نباشه! تو بگو چه جور زنی می‌خوای من برات پیدا می‌کنم.
ناگهان خواستم بگویم یک مو سیاه فرفری با چشمان سیاه می‌خواهم اما لب گزیدم و گفتم:
- برام فرقی نمی‌کنه.
پریزاد لحظه‌ای مات ماند و بعد قهقهه زد. اخم کردم.
- چته تو؟
در میان خنده ضربه‌ای به شانه‌ام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,426
پسندها
11,321
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #69
برگشتم. لبه‌ی آستین پیراهنی را که می‌دانستم فقط در حضور‌ من به تن می‌کند را نمایشی گرفته بود.
- اینقدر آستینت پره؟
قیافه‌ی حق به جانبی گرفت.
- ما اینیم دیگه!
به جای من، مادر پرسید:
- منظورت کیه؟
پریزاد نگاهی میان من و‌ مادر چرخاند.
- استاد نقاشیم!
ابروهایم را درهم کردم.
- استادت؟
پریزاد کمی جابه‌جا شد و با ذوق گفت:
- آره، اسمش پارمیسه، پارمیس مهرانی.
با شنیدن نامش به فکر رفتم.
مهرانی، مهری، چرا سرنوشت منِ مهرزاد با کلمه مهر درآمیخته بود؟ آن از نام خودم و نام دختری که ذهنم را گرفته بود و این هم از نام کسی که او‌ را برای همسری من انتخاب کرده بودند، مهرانی... من داشتم زن می‌گرفتم تا مهری را فراموش کنم با مهرانی همیشه به مهری فکر می‌کردم، باید به طریقی با این مورد مخالفت می‌کردم.
- اون که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,426
پسندها
11,321
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #70
روز بعد، سر ساعت معین شده توسط پریزاد، به محل آموزشگاه او رفتم. آموزشگاه در زیرزمین یک ساختمان چندطبقه درون یک کوچه‌ی کم‌تردد قرار داشت. با چک کردن ساعتم از پله‌های ورودی پایین رفته، چند تقه به در چوبی قهوه‌ای رنگ زده و داخل شدم. یک سوییت بسیار کوچک با دیوارهای سرتاسر پر شده از آثار نقاشی روبه‌رویم بود. یک سالن، یک آشپزخانه کوچک و یک اتاق تمام فضای آموزشگاه را تشکیل می‌داد. دورتادور دیوار سالن میز سرتاسری قرار داشت و پشت میز با فاصله‌ی کم صندلی گذاشته‌بودند. دو میز دایره و چند صندلی اطرافشان هم میانه‌ی سالن بود. از کنار در ورودی که ایستاده‌بودم داخل آشپزخانه را که کنارم بود دید نداشتم. اما روی اپن آن پر بود از بطری و کوزه‌هایی در شکل و اندازه‌ی مختلف. کنار اپن یک تابلوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا