متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان چیناچین | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع دردانه. ع.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 94
  • بازدیدها 2,254
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,364
پسندها
10,599
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #71
پریزاد میان حرف ما دو نفر پرید:
- پارمیس‌جون! برای عذرخواهی از این‌که باعث تأخیرت شدیم بیا تو رو‌ هم برسونیم، گفتی هنوز ماشینت آماده نشده.
لبخندش را بیشتر کرد.
- نه ممنون عزیزم! باعث زحمت نمی‌شم.
پریزاد نامحسوس با آرنج به پهلویم زد و مرا وادار به اصرار کرد.
- زحمتی نیست، بفرمایید برسونیمتون.
مهرانی نگاه از پریزاد گرفت و‌ رو به من کرد.
- نه ممنونم، واقعاً لزومی نداره، پدر اومدن دنبالم.
نگاهی به پریزاد افسرده انداختم.
- پس با اجازه‌تون ما مرخص می‌شیم، خدانگهدار!
همین که «خدانگهدار» مهرانی را شنیدم به سرعت به طرف خروجی رفته، پله‌ها را بالا رفتم و به ناخودآگاهم اجازه دادم مهری را با مهرانی مقایسه کند. من دختری چون مهری می‌خواستم که با آرایش کردن غریبه باشد، زیبایی ذاتی داشته و موهایش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,364
پسندها
10,599
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #72
من که دستم را پیش برده بودم تا از سبد کوچکی سبزی بردارم با شنیدن این حرف میانه‌ی راه مانده و با اخم به پریزاد نگاه کردم. پریزاد ابرویی برای من بالا انداخت و مادر با ذوق گفت:
- واقعاً مهرزادجان؟

مقداری از سبزی را برداشته، کنار بشقابم گذاشتم و رو به مادر کردم.
- حالا واقعاً واقعاً که نه، همین‌جوری گفتم.
پریزاد تکه‌ای از شامی را درون لقمه‌ای گذاشته و‌ درحالی‌که نان را می‌پیچاند گفت:
- ولی من مطمئنم همین‌جوری نگفتی.
با تحکم نامش را گفتم اما‌ او‌ بی‌توجه به من لقمه‌اش را در دهان گذاشت. به سر غذای خودم برگشتم و چند لحظه بعد پریزاد رو به مادر کرد.
- مامانی! بیا هر دختر موفرفری که می‌شناسیو ردیف کن.
نانی که برای لقمه گرفتن در دست گرفته‌بودم را با خشم در بشقابم انداختم.
- پریزاد! وقت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,364
پسندها
10,599
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #73
ابروهایم را درهم کردم.
- مهدیس؟
- آره، دختر فرهان سپهرزاد، دوست بابات، همونی که پمپ‌بنزین داره، دختر خوبیه.
از شدت ناراحتی پلک‌هایم را روی هم گذاشته و فشردم.
- اون نه مامان!
لحن مادر دلخور شد.
- آخه چرا؟
چشمانم را چند لحظه به چشمان دلخورش دوختم. نمی‌توانستم بگویم از فرهان خوشم نمی‌آید فقط به این دلیل که پدر روز آخر در پمپ‌بنزین او دعوا کرد و چاقو خورد.
- خوشم از مهدیس... .
پریزاد نگذاشت حرفم تمام شود و با تندی گفت:
- تو مگه دیدیش؟
مادر هم اجازه‌ی حرف زدن به من نداد.
- حق با پریزاده، فکر کنم بعد ختم بابات دیگه ندیدیش، اون موقع هم تو هفده سالت بود و اون ده سالش.
سرم را به زیر انداختم و با چنگال به جان شامی درون بشقاب افتادم.
- پس بچه‌س.
پریزاد ضربه‌ای به بازویم‌ زد.
- عقل‌ کل! ده‌ساله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,364
پسندها
10,599
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #74
کلافه نفسم را بیرون دادم.
- شما دو نفر تا آبروی منو نبرید ول کن نیستید، به کاره می‌خواین شماره بگیرید بعد هم بگید من خواستم... کاش حرف زن گرفتنو نزده‌بودم.
مادر دست روی دستم گذاشت.
- روالش همینه پسرم، تو اول باید ببینی مهدیس به دلت می‌شینه یا نه، بعد من قرار خواستگاری بذارم.
با اینکه ناراضی بودم نمی‌توانستم اعتراضی کنم. من در مقابل مادر همیشه بی‌دفاع بودم. پریزاد ادامه‌ی کلام‌ مادر را در دست گرفت.
- خیالت راحت داداش! نمی‌ذارم پدر و‌ مادرش بفهمن با دخترش چیکار داریم.
رو به پریزاد کردم.
- مثلاً چیکار می‌کنی؟
- مامان زنگ می‌زنه به زن فرهان... .
رو به مادر کرد.
- اسمش چی بود؟
مادر جواب داد:
- یاسمین‌خانم.
- آها یاسمین‌خانم... .
پریزاد دوباره رو به من کرد.
- مامان به یاسمین‌خانم میگه دخترم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,364
پسندها
10,599
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #75
پریزاد صندلی را محکم به جلو هل داد و با قدم‌های تند از آشپزخانه بیرون رفت. برگشتم و از پشت سر صدایش کردم اما جوابم به هم کوبیدن در اتاقش بود. وقتی به طرف میز برگشتم نگاه دلخور مادر روی‌ام بود.
- مهرزادجان! چرا این‌طوری دلشو شکوندی؟
- مامان‌جان! من فقط نمی‌خوام پریزاد از اینکه اینجا نیستم سوءاستفاده... .
مادر نگذاشت حرفم تمام شود و با تحکم نامم را بدون جان صدا زد و بعد از کمی مکث گفت:
- تو به پری اعتماد نداری؟
- بحث اعتماد نیست، بحث ترسه، من می‌ترسم همون افسوس بابا به خاطر عمه کتایون رو من هم به خاطر پریزاد بخورم.
مادر خودش را پیش کشید و محکم‌تر گفت:
- پریزاد کتایون نیست، تو هم برومند نیستی.
- ولی مامان... .
مادر با بالا کردن دستش مرا ساکت کرد.
- کتایون یه دختر لوس و احمق بود که با یکی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,364
پسندها
10,599
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #76
مادر لقمه‌ی بزرگی از شامی و گوجه و سبزی را پیچاند و به طرف من گرفت.
- پاشو! اینو براش ببر، برو از دلش دربیار، پریزاد دل نازکه اما خیلی تو رو دوست داره.
لقمه را با «چشم مامان» گرفته و بلند شدم. به طرف اتاق پریزاد رفتم تا از دلش دربیاورم. چند ضربه به در زدم.
- پریزاد؟ آبجی؟ می‌ذاری بیام تو؟
چند لحظه بعد صدای تخس و بغض‌آلودش را شنیدم.
- با اینکه نمی‌خوام ببینمت اما بیا تو.
در را باز کرده و داخل شدم. پشت به من روی تختش نشسته و زانوهایش را در بغل گرفته‌بود. اتاق پریزاد کوچک‌تر از اتاق من بود و برخلاف تخت من که کنار دیوار روبه‌روی در بود، تخت او‌ کنار دیوار کناری قرار‌داشت. بقیه فضای اتاق با کمد، میز‌توالت، میزتحریر و قفسه‌ای پر از وسایل نقاشی پر شده بود و فقط به انداره یک فرش کوچک میان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,364
پسندها
10,599
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #77
پریزاد از همان بچگی عاشق این بود که در بغل گرفته و فشارش دهم، نقطه ضعف او را خوب می‌دانستم. از همان شب اولی که پدر رفت این را فهمیدم. وقتی همه دور مادر را گرفته و او‌ را آرام می‌کردند، من نیز در خشم و غم غرق شده و روی تختم دراز کشیده بودم؛ همگی از دختربچه خانه غفلت کرده‌بودیم. پریزاد هفت‌ساله که در اتاقم را باز کرد و مظلومانه «داداش» گفت، غم خود را فراموش کردم و نگاهم به نگاه ترسان دختر مظلومی افتاد که کسی در این وانفسای عزا او‌ را نمی‌دید. همان‌طور خوابیده دستانم را باز کردم و او را به آغوشم دعوت کردم. پریزاد که منتظر همین بود سریع به نزدم آمد و وقتی در آغوشم فشردمش گفت:
- داداشی! بابا دیگه نمیاد؟
زمانی که به زور «نه نمیاد» گفتم جان خودم هم بیرون زد. پریزاد کوچک با این حرف برگشت و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,364
پسندها
10,599
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #78
چند روز بعد پریزاد با مهدیس به این بهانه که یک کنکوری است و می‌خواهد سر از رشته‌ی اقتصاد دربیاورد در کافه‌ای قرار گذاشت. من نیز به عنوان برادری که او را در همه‌جا همراهی می‌کند نفر سوم آن قرار بودم.
پریزاد و مهدیس غرق بحث درمورد دروس دانشگاهی، بازار کار و آینده‌ی شغلی رشته‌ی اقتصاد بودند و من در تمام‌مدت، سعی می‌کردم نگاهم را از آن بینی عملی کوتاه، گونه‌های برجسته و صورت استخوانی گرفته و به میز بدهم، حتی رنگ چشم‌هایش را هم ندیدم، چرا که اعصابم از دیدن موهای رنگ‌شده‌ی حجیمی که هیچ شباهتی به موهای طبیعی و زیبای مهری نداشته و از هر طرف شال دختر بیرون زده‌بود، به هم می‌ریخت و به این فکر می‌کردم چرا روزبه‌روز شال دخترها آب می‌رود؟ با همه‌ی جلوه‌ای که موهای رنگ شده‌ی مهدیس به چشم هر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,364
پسندها
10,599
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #79
در مغزم بحث شدیدی میان دوسوی خودآگاه و ناخودآگاهم بر سر مهری در جریان بود. دستانم را بالای فرمان گذاشته، سرم را به آن‌ها تکیه دادم و چشمانم را بستم. چهره‌ی خندان مهری پشت پلک‌هایم آمد. هیچ دختری زیباتر از مهری نمی‌خندید. چقدر خوب می‌شد اگر من صاحب آن خنده‌ها را داشتم. چشمانم را به سرعت بازکرده و کلافه دست در موهایم فرو کردم.
- خجالت بکش مهرزاد! خجالت! اون یه دختربچه‌س.
ناخودآگاهم در هیبت مردی که از هر نظر همانند خودم بود در ذهنم جان گرفت و جواب داد:
- چنان میگی دختربچه انگار چهارسالشه، اون چهارده سالشه! بفهم که بچه نیست.
جواب این مرد همسانم را دادم:
- می‌دونی چقدر فاصله‌ی سنی داریم؟ چهارده سال، اندازه سن خودش.
ناخودآگاهم دستانش را از هم باز کرد.
- ایرادش چیه؟ پدر و مادرت هم‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,364
پسندها
10,599
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #80
نگاه عاقل اندر سفیه ناخودآگاهم را حس کردم.
- یه سال اونجا بودی، تنهایی نتونستن زندگی کنن؟
رو برگرداندم.
- من برای کار روستا بودم.
از مقابلم درآمد.
- الان برای زندگی برو!
مردد پرسیدم:
- زندگی؟
وسوسه‌های ناخودآگاهم لحظه به لحظه بیشتر میشد.
- زندگی تو اون‌جاست مهرزاد! پیش مهری، پیش اون آبشار فرفری!
با لبخندی شیرین نام مهری را روی زبانم آوردم. ناخودآگاهم برای وسوسه‌کردن من موفق شده‌بود. خودآگاهم هم مهری را می‌خواست و جز او‌ دیگر هیچ‌کـس را نمی‌خواست.
درِ ماشین با ضرب باز شد، پریزاد باعصبانیت نشست و در را محکم کوبید. آنقدر حالم خوش بود که از خیر تذکر به او بابت شکاندن در گذشتم و فقط نگاهم را به چهره‌ی خشمگینش دوختم.
- واقعاً که مهرزاد! منو سنگ رو یخ کردی بعد نشستی ژکوند تحویلم میدی؟ این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا