- تاریخ ثبتنام
- 17/8/24
- ارسالیها
- 75
- پسندها
- 245
- امتیازها
- 1,048
- مدالها
- 3
سطح
2
- نویسنده موضوع
- #11
***
قطرات باران، تن خود را با نهایت قوا بر پنجرههای تیمارستان میکوبیدند. رعد و برق نعره میکشید و نورش، فضای راهروی تاریک تیمارستان را دهشتانگیزتر میکرد.
کفشهای پلاستیکی صورتیام، بر کف سرامیک سفید تیمارستان صدای جیرجیر از خود در میآورند و بخار نفسهایم، از دهانم به آرامی خارج میشدند.
در هوای طوفانی و باغچه هوس کردن، دگر برای خود معرکهایست. آن هم چه ضدحالی که نمنم آرام باران ناگاه طوفان شود و با همان یک تکه لباس، یک سرماخوردگی شدید نوش جان کنم.
هر چند من دگر در آن حد ساده لوح نیستم که فقط به بهانهی دیدن باران، قوانین تیمارستان را درهم شکنم و در راهروهای خوفناکش پرسه زنم. شاید هم، هستم. چه میدانم!
با لباسهایی که از سر و رویش آب میچکد، در اتاقم را به آرامی باز میکنم و...
قطرات باران، تن خود را با نهایت قوا بر پنجرههای تیمارستان میکوبیدند. رعد و برق نعره میکشید و نورش، فضای راهروی تاریک تیمارستان را دهشتانگیزتر میکرد.
کفشهای پلاستیکی صورتیام، بر کف سرامیک سفید تیمارستان صدای جیرجیر از خود در میآورند و بخار نفسهایم، از دهانم به آرامی خارج میشدند.
در هوای طوفانی و باغچه هوس کردن، دگر برای خود معرکهایست. آن هم چه ضدحالی که نمنم آرام باران ناگاه طوفان شود و با همان یک تکه لباس، یک سرماخوردگی شدید نوش جان کنم.
هر چند من دگر در آن حد ساده لوح نیستم که فقط به بهانهی دیدن باران، قوانین تیمارستان را درهم شکنم و در راهروهای خوفناکش پرسه زنم. شاید هم، هستم. چه میدانم!
با لباسهایی که از سر و رویش آب میچکد، در اتاقم را به آرامی باز میکنم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش