- ارسالیها
- 26
- پسندها
- 42
- امتیازها
- 40
- نویسنده موضوع
- #11
نفسی با حرص به بیرون میفرستم و سری به تاسف تکان میدهم. از روی تخت بلند میشوم و میگویم:
- زیادی برات غمانگیز بود و این وقت شب اومدی برا انتقام نه؟ میدونم که... .
- همشو خوندم.
اخمی میکنم و سوالی قدیمی را تکرار میکنم:
- کلاس تندخوانی رفتی. نه؟
- یاد گرفتن تندخوانی همیشه ملزم به کلاس رفتن نیست. با تمرینات سادهای مثل برعکس خوندن یک کتاب و انگشتبری هم میشه راحت یادش گرفت.
کتاب را به سینهام میفشارد و صدایش به نزدیکترین شکل ممکن به گوشم میرسد.
- برای من که، کمتر از یه ماه طول کشید.
مقابلم ایستاده است و رنگ چشمان جنگلیاش، در ظلمات اتاقم گم گشتهاند. نجواگونه میگویم:
- حالا دوسش هم داشتی؟
- به شخصه از خوندن عقدههای بچگانه و بدنویسی راجب والدین لذت نمیبرم.
تصویر جدیدم، دست به جیب...
- زیادی برات غمانگیز بود و این وقت شب اومدی برا انتقام نه؟ میدونم که... .
- همشو خوندم.
اخمی میکنم و سوالی قدیمی را تکرار میکنم:
- کلاس تندخوانی رفتی. نه؟
- یاد گرفتن تندخوانی همیشه ملزم به کلاس رفتن نیست. با تمرینات سادهای مثل برعکس خوندن یک کتاب و انگشتبری هم میشه راحت یادش گرفت.
کتاب را به سینهام میفشارد و صدایش به نزدیکترین شکل ممکن به گوشم میرسد.
- برای من که، کمتر از یه ماه طول کشید.
مقابلم ایستاده است و رنگ چشمان جنگلیاش، در ظلمات اتاقم گم گشتهاند. نجواگونه میگویم:
- حالا دوسش هم داشتی؟
- به شخصه از خوندن عقدههای بچگانه و بدنویسی راجب والدین لذت نمیبرم.
تصویر جدیدم، دست به جیب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.