- ارسالیها
- 26
- پسندها
- 42
- امتیازها
- 40
- نویسنده موضوع
- #21
درختهای انبوه و برخط دورمان را فرا گرفتهاند. پرندگان نغمه سر میدهند و دیگر دیدی به جادهی کنارمان ندارم. میگوید:
- درست مثل یه جنگل معمولیه.
و میگویم:
- آره آره. بذار شب شه فقط!
بازویش را گرفتهام و مانند کش به دنبالش راه میروم. گاه به گاه چوبی زیرپایم گیر میکند و از مسیرهای ناهموار مانند این، بدجور انزجار دارم. گاهی نگاهش میکنم. سرش را بالا گرفته و استوار قدم برمیدارد. تنها منم که خودم را به او چسباندهام. تنها منم که به او نیاز دارم.
از دور چند خانه میبینم. مسرور شده بازویش را به سمت مسیر خانهها میگیرم و میگویم:
- بیا از این ور بریم تا برسیم به روستاش.
حرفی نمیزند و تنها بازویش را از حصار دستانم آزاد میسازد. من بدون بازوی محکم او و با این چشمان بیاستفادهام چه کنم؟
-...
- درست مثل یه جنگل معمولیه.
و میگویم:
- آره آره. بذار شب شه فقط!
بازویش را گرفتهام و مانند کش به دنبالش راه میروم. گاه به گاه چوبی زیرپایم گیر میکند و از مسیرهای ناهموار مانند این، بدجور انزجار دارم. گاهی نگاهش میکنم. سرش را بالا گرفته و استوار قدم برمیدارد. تنها منم که خودم را به او چسباندهام. تنها منم که به او نیاز دارم.
از دور چند خانه میبینم. مسرور شده بازویش را به سمت مسیر خانهها میگیرم و میگویم:
- بیا از این ور بریم تا برسیم به روستاش.
حرفی نمیزند و تنها بازویش را از حصار دستانم آزاد میسازد. من بدون بازوی محکم او و با این چشمان بیاستفادهام چه کنم؟
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.