نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان دلیما | نگین حلاف کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Asteria
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 36
  • بازدیدها 394
  • کاربران تگ شده هیچ

Asteria

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
37
پسندها
102
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #21
درخت‌های انبوه و برخط دورمان را فرا گرفته‌اند‌. پرندگان نغمه سر می‌دهند و دیگر دیدی به جاده‌ی کنارمان ندارم. می‌گوید:
- درست مثل یه جنگل معمولیه.
و می‌گویم:
- آره آره. بذار شب شه فقط!
بازویش را گرفته‌ام و مانند کش به دنبالش راه می‌روم. گاه به گاه چوبی زیرپایم گیر می‌کند و از مسیرهای ناهموار مانند این، بدجور انزجار دارم‌. گاهی نگاهش می‌کنم. سرش را بالا گرفته و استوار قدم برمی‌دارد. تنها منم که خودم را به او چسبانده‌ام. تنها منم که به او نیاز دارم.
از دور چند خانه می‌بینم‌. مسرور شده بازویش را به سمت مسیر خانه‌ها می‌گیرم و می‌گویم:
- بیا از این ور بریم تا برسیم به روستاش.
حرفی نمی‌زند و تنها بازویش را از حصار دستانم آزاد می‌سازد. من بدون بازوی محکم او و با این چشمان بی‌استفاده‌ام چه کنم؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Asteria

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
37
پسندها
102
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #22
کمی دستم را شل می‌کنم اما بازویش را رها نمی‌سازم. خنده‌ای مصلحتی می‌کنم و می‌گویم:
- مگه فراتر از مرگ چیزی هم هست؟
- یعنی چون از مرگ نمی‌ترسی، از هیچ چیز دیگه‌ای هم نمی‌ترسی؟
با خود می‌گویم شاید. اما در جواب به سوالش تنها سر تکان می‌دهم.
- پس نظرت چیه شب این‌جا بمونیم؟
و باز سر تکان می‌دهم. چشمانم گشاد می‌شوند. چند لحظه! الان چه کردم؟
همچنان راه می‌رویم و آسمان تمایل به تیرگی دارد. نسبت به آدونیسم شکاک شده‌ام. من که قرار بود بمیرم، چرا قصد دارد زمان موعودش را به تأخیر بیندازد؟ هدفش چیست؟ می‌خواهم در عمل انجام شده قرارش دهم تا اعتراف کند. می‌گویم:
- نقشه‌تو فهمیدم.
و در نقشم فرو می‌روم.
- چه نقشه‌ای؟
- منو از تیمارستان دور می‌کنی تا جراحی نشم!
- چه ربطی داره؟
- نمی‌خوای بمیرم.
- مردن تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Asteria

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
37
پسندها
102
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #23
***
آسمان کم‌کم دارد لباس تیره‌اش را تن می‌کند. به فرشته‌ام می‌گویم:
- داره شب میشه.
و فرشته‌ام با تدقیق به اطراف می‌نگرد و نسبت به حرفم توجهی نشان نمی‌دهد. باز می‌گویم:
- چرا هر چی میریم نمی‌رسیم؟
دیگر به او نمی‌گویم فرشته‌. حداقل فرشتگان اهمیتی هر چند کم به انسانی همانند من نشان می‌دهند. کلافه می‌غرم:
- آدونیس!
و کلافه تر از من می‌گوید:
- بله؟
و ناگاه تصویر عوض شده‌ام به بُهت وادارم می‌کند.
- این تنه‌ی درخت، قبلاً هم دیدیمش نه؟
آدونیس ایستاده است. من نیز دستم در دستش حلقه شده و با فکر به دستان او در دستانم، در ابرها سیر می‌کنم.
- ما که داشتیم مسیر رو مستقیم می‌رفتیم.
لحنم حالتی پر استهزا به خود می‌گیرد:
- نخیر، داشتیم دورسر خودمون می‌چرخیدیم!
- ولش کن.
و ناگاه دستش، دستم را رها می‌کند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Asteria

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
37
پسندها
102
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #24
و در کمال تعجبم بس می‌کند. دیگر صدایی جز صدای شیون و جیغ بین‌مان وجود ندارد. صداها به شدت نزدیک هستند. گویی آن طرف درخت‌های کناری‌اند.
- انگار دم گوشمونه.
و در کنار جیغ‌ها، کلمه‌ای نامفهوم به گوشم می‌رسد. با تشویش از جا می‌پرم و می‌گویم:
- شنیدی؟ یه چیزی به فارسی گفت!
- پیوند، داری توهم می‌زنی.
گویی چوب‌های آتش را بیشتر می‌کند و می‌گوید:
- می‌دونی که صدای یه نوع جیرجیرکه‌.
من نیز پاسخ می‌دهم:
- و خودتم می‌دونی که توجیه علمی مسخره‌ایه!
- هر چی! چه جیرجیرک باشه چه ماورا به من و تو کاری نداره.
- اون وقت تو از کجا انقدر مطمئنی؟
- چون این‌جا کشته نداده.
- کشته نداده چون هیچ‌کس یه شب تا صبح نتونسته تو جنگل بمونه و از ترس فرار کرده‌.
- خب من و تو فرار نمی‌کنیم.
- تو هم که فقط حرف خودتو می‌زنی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Asteria

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
37
پسندها
102
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #25
هنوز باورم نمی‌شود تنها چیزی که از او می‌دانم نامش است. بالاخره تصمیم خود را گرفته و پیوند کنجکاو را بیدار می‌کنم.
- نمی‌خوای چیزی در مورد خودت بهم بگی؟
- گفتن‌شون چه فایده‌ای داره؟
- باعث میشه بیشتر بشناسمت. نباید غول چراغ جادوم رو بشناسم؟
- گمون نکنم تو قصه‌‌ی علاء‌الدین چنین چیزی رو دیده باشم.
- لطفاً!
به گمانم لحنم زیادی خواهش‌‌انگیز باشد. اما خب او آدونیس است، گمان نکنم چنین لحنی جواب دهد‌.
- می‌خوای چی بدونی؟
لحنم جواب داده است؟ خدا را چه شاکرم!
- دلیل حضورت تو اون تیمارستان.
- دلیلش، قتل بود.
- قتل کی؟
- یه دوست.
- چی‌کار کرد که کشتیش؟
- نمی‌خوام در موردش حرفی بزنم.
من نیز اگر قاتل بودم در مورد شخصی که او را کشتم صحبتی نمی‌کردم. اما یک لامپ در ذهنم روشن شده است. می‌پرسم:
- پسر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Asteria

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
37
پسندها
102
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #26
واقعاً متشکرم از این مردانگیت. روی همجنس‌هایت را چه سفید کرده‌ای!
- یا این‌که... سه روز تو مشهد می‌مونیم و بعد برات یه ماشین می‌گیرم که برسونتت به تیمارستان.
- مگه پول داری؟
- لازم نیست به اونش کاری داشته باشی!
نقشه‌ها را از قبل کشیده است. من قربانی بودم، نه معشوقِ خوش‌خیال.
- الانم بخواب. خورشید طلوع کنه حرکت می‌کنیم.
بخوابم؟ به راستی بخوابم؟ قلبم را شکسته‌ای و بعد من با خیال راحت سر به زمین بنهم؟ خدایا یا این زبان بی‌مصرفم را ازم بگیر یا بگذار صدای اعتراضم گوشش را کر کند‌‌. من تو را نمی‌شناسم آقای آدونیس‌. مرا از تخت تیمارستان جدا کردی و بر روی زمین جنگل جیغ خوابانده‌ای. کاش به من صدها سیلی می‌زدی و این را نمی‌گفتی. چه بی‌مروتی! چه بی‌رحمی! البته تقصیر تو نیست. من با غریبه‌ای که تنها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Asteria

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
37
پسندها
102
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #27
اخم می‌کنم. می‌خواهم پاسخم تنها اخم باشد اما او نیز مانند امیر یک سمج بالقوه است. لازم نیست چیزی بگوید، اخمش مصر بودنش را ثابت می‌کند. می‌گویم:
- چه لزومی داره بدونی؟
- چه لزومی داره با لباس بیمارستان این‌جا باشی؟
- چه لزومی داره سرتاپا خاکی باشی؟
چه کلمه‌ی لزوم به زبانم خوش آمده است. حرفی نمی‌زند. به همین زودی صدایش بریده شد؟ کاش این قدرت حاضرجوابی را مقابل آدونیس هم داشتم.
- گمون نکنم به شما ربطی داشته باشه.
حرف زیبایی زد.
- آفرین! پس به شما هم چی؟
چیزی نمی‌گوید.
- به شما هم چی؟
در تصویرش اخم کرده است. خود کاملش می‌کنم.
- پس به شما هم ربطی نداره!
چه بی‌ادب شده‌ام. تقصیر آدونیس و تقصیر آن شبِ مزخرف است. کاش از آن جنگل مرده بیرون می‌آمدم تا یک مرده‌ی زنده. گویی تغییر فضای بینمان را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Asteria

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
37
پسندها
102
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #28
حال شاهد نتیجه‌ی قهرم هستم. کاش زودتر قهر کرده‌ بودم.
- نه. حالم خوبه.
مرحله‌ی دوم این دروغ، پافشاری است. پافشاری به خوب بودن، از خودِ خوب بودن سخت‌تر است.
- چند ساله چشمات این مشکل رو دارن؟
حال او می‌خواهد مرا بیشتر بشناسد. آدونیس‌جان، برخلاف تو از گذشته‌ام واهمه‌ای ندارم. آن را پذیرفته‌ام و تا حدالامکان به اشخاصی که اعتمادم را جلب کرده‌اند، رویدادهای گذشته‌ام را در میان گذاشتم. خوبی‌ِ کار این است که لازم نیست بابت دانستن گذشته‌ام، خط و نشان بکشی. شرط ببندی یا خودت را مضحک عالم جلوه دهی. با صداقتِ تام می‌گویم:
- یازده ساله.
و به خودم افتخار می‌کنم که در این زندگیِ پرتلاطم و پشت آن ناجوانمردانگی‌های روزگار، هیچ‌گاه گناه نکرده‌ام که از روز پس از مرگم بترسم. تو حق داری بترسی آدونیس، تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Asteria

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
37
پسندها
102
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #29
.
 
آخرین ویرایش

Asteria

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
37
پسندها
102
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #30
.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 6)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا