- ارسالیها
- 43
- پسندها
- 122
- امتیازها
- 503
- مدالها
- 1
- نویسنده موضوع
- #41
و سرعت عرفان به حدی زیاد است که کمرم به صندلی ماشین میچسبد.
- مگه من چه گناهی کردم؟
میترسم، میترسم، شدیداً دارم میترسم. هیچکدامشان هیچ نمیگویند. مگر مسخرهبازیست؟ دختری به سادگی و دنیاندیدهای چون من، به چه کارشان میآید؟
- آخه من به چه دردتون میخورم؟
باز هم خودشان را از کلام باز میدارند. گمان نکنم پاسخی برای پرسشهایم داشته باشند. در جای خود میلرزم و تنم در سرمای حکمران ماشین عرق میکند. استرس دارد وجودم را میخورد. سکوت، در حال تجربهی بدترین سکوت عمرم هستم. چشمانم بیقرار به شیشهی بخار گرفته خیره میمانند.
زمان کش میآید، هر ثانیه مثل پتک بر اعصابم میکوبد. حتی صدای موسیقی نیز نمیآید، من الان نباید این را میگفتم. من الان نباید خود را بدبخت میکردم. هوای ماشین سنگین است،...
- مگه من چه گناهی کردم؟
میترسم، میترسم، شدیداً دارم میترسم. هیچکدامشان هیچ نمیگویند. مگر مسخرهبازیست؟ دختری به سادگی و دنیاندیدهای چون من، به چه کارشان میآید؟
- آخه من به چه دردتون میخورم؟
باز هم خودشان را از کلام باز میدارند. گمان نکنم پاسخی برای پرسشهایم داشته باشند. در جای خود میلرزم و تنم در سرمای حکمران ماشین عرق میکند. استرس دارد وجودم را میخورد. سکوت، در حال تجربهی بدترین سکوت عمرم هستم. چشمانم بیقرار به شیشهی بخار گرفته خیره میمانند.
زمان کش میآید، هر ثانیه مثل پتک بر اعصابم میکوبد. حتی صدای موسیقی نیز نمیآید، من الان نباید این را میگفتم. من الان نباید خود را بدبخت میکردم. هوای ماشین سنگین است،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.