نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان دلیما | نگین حلاف کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Asteria
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 42
  • بازدیدها 454
  • کاربران تگ شده هیچ

Asteria

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
43
پسندها
122
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #41
و سرعت عرفان به حدی زیاد است که کمرم به صندلی ماشین می‌چسبد.
- مگه من چه گناهی کردم؟
می‌ترسم، می‌ترسم، شدیداً دارم می‌ترسم. هیچ‌کدام‌شان هیچ نمی‌گویند. مگر مسخره‌بازی‌ست؟ دختری به سادگی و دنیاندیده‌ای چون من، به چه کارشان می‌آید؟
- آخه من به چه دردتون می‌خورم؟
باز هم خودشان را از کلام باز می‌دارند. گمان نکنم پاسخی برای پرسش‌هایم داشته باشند. در جای خود می‌لرزم و تنم در سرمای حکمران ماشین عرق می‌کند. استرس دارد وجودم را می‌خورد. سکوت، در حال تجربه‌ی بدترین سکوت عمرم هستم. چشمانم بی‌قرار به شیشه‌ی بخار گرفته خیره می‌مانند.
زمان کش می‌آید، هر ثانیه مثل پتک بر اعصابم می‌کوبد. حتی صدای موسیقی نیز نمی‌آید، من الان نباید این را می‌گفتم. من الان نباید خود را بدبخت می‌کردم. هوای ماشین سنگین است،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Asteria

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
43
پسندها
122
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #42
همین کم مانده از آن روس به دردنخور بترسم. عذر می‌خواهم اما گمان نکنم کسی که من را بتواند بترساند به دنیا آمده باشد.
- من باید برم خونه بفهم!
و فریادهای کمکم با صدای کوبیده شدن در ادغام می‌شوند. همسایه‌ها که هیچ، کل کوچه دیگر باید این صدا را شنیده باشند.
- بابا من خودم می‌برمت خونه‌ات فقط تو رو خدا رو مغز این نرو. تو هنوز نشناختیش!
از کوبیدن به در دست می‌کشم و نگاهی به آدونیس می‌کنم. دستانش در جیبش است؛ کنار ماشین عرفان ایستاده و به من و کمک‌طلبی‌ام می‌نگرد؛ آن هم با اخمی که می‌توان در تاریخ ثبتش کرد.
- بیا بریم بالا. ما که تا الان کاریت نداشتیم هنوز هم کاریت نداریم. میریم بالا و همه چیز رو توضیح می‌دیم.
و تأکید می‌کند:
- همه چیز!
دستانم درد می‌کنند، اما آن‌قدر که این آدم‌‌ها به قلبم مشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Asteria

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
43
پسندها
122
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #43
ساعت‌ها گذشته و بدنم به پارکت‌های سرد عادت کرده است. به در اتاقم تکیه زده‌ام و زانوهایم را در آغوش گرفته‌ام. نگاهم را، به کاغذدیواری‌های کرمی‌فام اتاقم دوخته‌ام. در نقش و نگارشان غرق شده‌ام، طرح‌های برجسته‌‌‌ای با الگوی داماسک دارند. مسخره‌‌ست اما همه‌ی آن‌ها را شمرده‌ام. طرح گل و برگ‌های درهمش، سی و شش عدد است.
زیاد از عمر ماندنم در این اتاق نمی‌گذرد اما در تمام این مدت، شاهد تمام ضعف‌ها و تزلزل‌های من بوده است.
مطمئنم دیوارهایش، به سادگی‌ام پوزخند می‌زنند. آن ظاهر شیک و لوکس این اتاق، حال خرابم را بازتابی نمی‌دهند؛ این اتاق هم بخشی از بازی‌شان بود؛ باید این را همان اول می‌فهمیدم.
صدای خنده‌های آدونیس و عرفان دوباره در گوشم طنین می‌اندازند. این بار هفتم است که صدای خنده‌هایشان از دیوار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا