• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ماهی میان توفان | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع دردانه. ع.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 333
  • بازدیدها 10,042
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,029
پسندها
16,369
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #331
بهادر همان‌طور که وافورش را آماده می‌کرد، نگاهش را از ماه‌نگار دریغ نداشت.
- تو زن نوروزی؟
ماه‌نگار بدون آن‌که چشم از فنجان بگیرد سر تکان داد و آرام «بله» گفت. بهادر سرگرمی بهتری یافته و وافور را بدون حرکت در یک دست نگه داشت. تمام نگاهش را به دختر سفیدروی و سیاه‌موی روبه‌رویش داد.
- زن قشنگی هستی؟
موهای تن ماه‌نگار سیخ شد. این مرد به او چه کار داشت؟
- نوروز شوهر خوبی نیست، می‌دونم.
ماه‌نگار لب گزید. به نوروز چه کار داشت؟
- اون چلاق بداخلاق اذیتت می‌کنه؟
ترس قلب ماه‌نگار را پر کرد. چرا مرد دست از سر او برنمی‌داشت؟
- بعضیا قدر زناشونو نمی‌دونن، کلاً بی‌لیاقتن.
ماه‌نگار نزدیک بود به گریه بیفتد. چرا این مرد قباحت سرش نمی‌شد و این حرفا را می‌زد؟
- می‌دونی... تو هم از سرش زیادی.
چرا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,029
پسندها
16,369
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #332
ماه‌نگار خوش‌حال از این‌که راه فرار را پیدا کرده گفت:
- آقا این کار من نیست، به مروت میگم اون بیاد.
تا خواست زبان به صدا کردن مروت بگشاید، بهادر با تحکم گفت:
- تو باید بگیری.
ماه‌نگار‌ ناچار «آخه» گفت و نگاهش روی مروت ماند که مجمع را گوشه‌ی سکوی حوض گذاشت و بی‌توجه به او‌ راه بیرون گرفت. ماه‌نگار ناامید نگاهش را به مجمع داد و بعد با یادآوری چیزی به طرف بهادر برگشت.
- ببخشید باید برم مجمع رو بردارم.
تا عقب‌گرد کرد که از دست بهادر فرار کند، خانم‌بزرگ که از بالای نرده‌ها مدتی بود با لذت به صحنه‌ی زیر پایش چشم دوخته‌ بود، بلند گفت:
- وایسا دختر!
ماه‌نگار که یک قدم برداشته‌ بود، میخکوب شده و سر بالا گرفت. خانم‌بزرگ ابرویی بالا داد و با لحن خشکی گفت:
- اوامر آقا رو اجرا کن.
بهادر تک‌ابرویی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,029
پسندها
16,369
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #333
نوروز خسته از پیاده‌روی اجباری به عمارت برگشت روح و تنش آرامش نیافته و در میانه‌ی راه رفتن‌های بی‌هدفش در روستا به این فکر افتاده‌ بود که کاش محبوبش را هم به همراه خود آورده‌ بود تا با او وقت گذرانده و درد و دل می‌کرد، فقط برای این برگشته‌ بود که ماه‌نگار را صدا زده و با خود به عمارت ببرد تا با بودن او و شنیدن خوش‌زبانی‌هایش، وجود جانوری مثل بهادر را در عمارت فراموش کند. همین که از دالان ورودی پا به درون حیاط گذاشت، با دیدن صحنه‌ای که روبه‌رویش بود، ابتدا بهت کرد. ماهی‌ریزه‌ی او‌ منقل‌دار بهادر شده‌ بود. بعد خشم‌ وجودش را گرفت و بلند صدا زد:
- ماهی!
ماه‌نگار با شنیدن صدایش سربلند کرد و با شوق رهایی از دست بهادر به طرف او که عصا را گوشه‌ای پرت کرده و با شتاب ولی لنگان گام برمی‌داشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,029
پسندها
16,369
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #334
نوروز دیگر تحمل نکرد، ماه‌نگار را به طرف عمارت کوچک پرت کرد.
- گم شو برو خونه و تا نگفتم نیا بیرون!
ماه‌نگار دوباره زمین خورد. تمام وجودش را ترس گرفته‌ بود، فقط توانست بلند شده و سریع به طرف خانه‌ بدود که از آن فضای وحشت‌آور دور شود.
بهادر خرسند از این که در خشمگین کردن نوروز موفق بوده گفت:
- واقعاً عجب زنی داری، اگه خون‌بس نبود می‌تونستی طلاقش بدی و خب... .
نوروز خشمگین به طرف بهادر برگشت و یقه‌ی او را گرفت:
- چه غلطی کردی تو؟ به چه حقی زن منو زدی؟
بهادر یقه‌اش را از دست او رها کرد و با عقب زدن او گفت:
- چته؟ وحشی شدی چلاق! خودت نمی‌تونی زنتو جمع کنی که به هر مردی نگاه نکنه، حالا طلبکار هم شدی؟
نوروز با دو دست ضربه‌ای به سینه‌ی بهادر زد:
- زرزر نکن! فکر کردی ناموس سرم نمیشه، خودتو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 10)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا