• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ماهی میان توفان | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع دردانه. ع.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 42
  • بازدیدها 692
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,153
پسندها
8,468
امتیازها
26,673
مدال‌ها
17
سطح
17
 
  • نویسنده موضوع
  • #41
شاه‌شرف چراغ و چماقش را زمین گذاشت و به نزد برادرش که افتاده بود شتافت، اما قبل از رسیدن او شروان که هیچ‌گاه پیش کسی زانو نزده بود روی دو زانو کمی پیش رفت و مقابل اسب خان نشست.
- خان! التماس می‌کنم منو جای پسرم به بند بکش و ببر گل‌چشمه، بگذر از خون بقیه!
شاه‌شرف و‌ پسرها از عجز شروان دل‌ریش شدند. نادرخان تفنگ را روی سر شروان گذاشت.
- تو رو که همین‌جا می‌کشم.
دومان‌ فریاد زد:
- زدی تیر من سینه خودتو می‌شکافه.
شروان در جوابش فریاد زد:
- دومان! اگه خان فقط به خون من راضی شد کسی کاری نباید بکنه، یه خون در برابر یه خون.
نادرخان سرش را به طرف تفنگچی‌ها برگرداند.
- همین که زدم، این دوتا جغله رو‌ بزنید بعد همه‌ی زندگی شروان بهتون حلاله.
دومان آرام اسفندیار را مخاطب کرد:
- نترس! تفنگتو بگیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,153
پسندها
8,468
امتیازها
26,673
مدال‌ها
17
سطح
17
 
  • نویسنده موضوع
  • #42
با دور شدن نادرخان، دومان و اسفندیار نفس راحتی کشیده و تفنگ‌ها را پایین آوردند. شاه‌شرف کلاه بر زمین افتاده‌ی برادر را برداشت و زیر بازوی شروان را گرفت تا او را بلند کند. شروان خودش بلند شد. کلاه را از خواهر گرفت و سرخورده و غمگین به طرف چادر به راه افتاد. سه نفر دیگر نیز چندان حال خوشی نداشتند و پشت سر او حرکت کردند.
زن و دخترهای شروان به همراه باغداگول، ترلان و مارال نگران در آستانه چادر ایستاده و منتظر برگشت شروان بودند. او بدون حرف روی فرش کنار اجاق نشست. شاه‌شرف چراغ را دست ماه‌نگار داد و هیزم خاموش شده‌ای را که همراه برده بود، به اجاق برگرداند و کنار برادر نشست. دو پسر جوان هم کمی دورتر تکیه‌زده به تفنگ‌هایشان نشستند. زنان با ذهن‌های پرسوال آن‌ها را نظاره کرده و منتظر حرف زدنشان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] masihe.ch

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,153
پسندها
8,468
امتیازها
26,673
مدال‌ها
17
سطح
17
 
  • نویسنده موضوع
  • #43
اسفندیار کمی در جایش جابه‌جا شد.
- عموجان! سهراب رو فرستادیم.
شروان رو‌ به آغجه‌گول کرد.
- هرچی چراغ هست روشن کنید تا خان برسه باید چهار طرف اینجا کشیک بکشیم.
آغجه بلند شد و به دنبال روشن کردن چراغ رفت. شروان رو به پسرها کرد.
- برید به کرم و ایلدیریم بگید طرف قاش کشیک بکشن، خودتون هم نزدیک چادر بمونید.
دومان و اسفندیار «چشم» گفته بلند شدند.
باغداگول که کنار پسر نشسته بود گفت:
- شروان‌جان! کاریه که شده، صمصام‌خان حواسش هست، نمی‌ذاره خون پسرتو بریزن.
شروان کلاهش را روی سرش گذاشت.
- می‌دونم آناجان! می‌دونم! دلم گرم همونه وگرنه اگه به تقاص خطای این کره‌خر بخواد خونی از دماغ جوونای شاه‌شرف و شرخان بریزه، من چی باید جواب بدم؟
شاه‌شرف برای دلداری برادر گفت:
- صدتا مثل دومان و اسفندیار فدای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] masihe.ch

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا