- ارسالیها
- 1,366
- پسندها
- 10,627
- امتیازها
- 30,873
- مدالها
- 18
- نویسنده موضوع
- #41
شاهشرف چراغ و چماقش را زمین گذاشت و به نزد برادرش که افتاده بود شتافت، اما قبل از رسیدن او شروان که هیچگاه پیش کسی زانو نزده بود روی دو زانو کمی پیش رفت و مقابل اسب خان نشست.
- خان! التماس میکنم منو جای پسرم به بند بکش و ببر گلچشمه، بگذر از خون بقیه!
شاهشرف و پسرها از عجز شروان دلریش شدند. نادرخان تفنگ را روی سر شروان گذاشت.
- تو رو که همینجا میکشم.
دومان فریاد زد:
- زدی تیر من سینه خودتو میشکافه.
شروان در جوابش فریاد زد:
- دومان! اگه خان فقط به خون من راضی شد کسی کاری نباید بکنه، یه خون در برابر یه خون.
نادرخان سرش را به طرف تفنگچیها برگرداند.
- همین که زدم، این دوتا جغله رو بزنید بعد همهی زندگی شروان بهتون حلاله.
دومان آرام اسفندیار را مخاطب کرد:
- نترس! تفنگتو بگیر...
- خان! التماس میکنم منو جای پسرم به بند بکش و ببر گلچشمه، بگذر از خون بقیه!
شاهشرف و پسرها از عجز شروان دلریش شدند. نادرخان تفنگ را روی سر شروان گذاشت.
- تو رو که همینجا میکشم.
دومان فریاد زد:
- زدی تیر من سینه خودتو میشکافه.
شروان در جوابش فریاد زد:
- دومان! اگه خان فقط به خون من راضی شد کسی کاری نباید بکنه، یه خون در برابر یه خون.
نادرخان سرش را به طرف تفنگچیها برگرداند.
- همین که زدم، این دوتا جغله رو بزنید بعد همهی زندگی شروان بهتون حلاله.
دومان آرام اسفندیار را مخاطب کرد:
- نترس! تفنگتو بگیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.