متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ماهی میان توفان | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع دردانه. ع.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 72
  • بازدیدها 1,288
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,277
پسندها
9,707
امتیازها
27,673
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #71
بی‌بی‌ناز‌خانم بی‌توجه به محو شدن ماه‌نگار، در کیسه‌ی کوچکش دنبال چیزی می‌گشت، همین که بیرون آورد لبخندی زد و چشم به دخترک دوخت.
- بیا جلو!
ماه‌نگار از فکر بیرون آمد و کمی جلوتر رفت. خانم هم کمی خم شد و یک سنجاق زیرگلویی طلا را که یک آویز سنگ زرافشان* داشت زیر گلوی دختر به چارقد او وصل کرد.
- این هم هدیه‌ای از طرف صمصام‌خان برای عروسی که به خونه‌ی نادرخان میره.
ماه‌نگار سر به زیر انداخت.
- خان منت گذاشتن، من که لایق توجه‌شون نبودم.
بی‌بی‌نازخانم بلند شد.
- هستی دختر! لایقی، خوشحالم که اومدم دیدمت، شروان باید به داشتن دختر عاقلی مثل تو افتخار کنه.
ماه‌نگار هم دستپاچه بلند شد.
- خانم! می‌موندید چایی چیزی.... .
- نه دخترم! من دیگه باید برم، دعا می‌کنم خوشبخت بشی.
بی‌بی‌ناز‌خانم که از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,277
پسندها
9,707
امتیازها
27,673
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #72
با رفتن بی‌بی‌ناز خانم، شروان رو به زن‌ها کرد و گفت:
- شنیدید که خانم چی گفت، تا روز‌ وعده‌ی نادرخان وقت دارید ماه‌جانو مثل کلانترزاده آماده رفتن به خونه‌ی شوهرش کنید، کارهای زنونه دست شما، اما بدونید من برای دخترم کم نمی‌ذارم، جای نادرخان خودم براش عروسی می‌گیرم، پس هر خرجی لازم شد دریغ ندارم، همین الان هم میرم‌ وعده‌ی ساز و نقاره میگرم براش. شما هم کم نذارید برای ماه‌جان!
شروان سراغ اسبش رفت و با سوار شدن از چادر دور شد. آغجه‌گول دستی بر ران پایش زد و گفت:
- بمیرم برای ماه‌جانم که این‌طوری باید عروس بشه.
باغداگول سریع رو به عروسش تشر زد:
- زبون به دهن بگیر، همه دست به دست هم می‌دیم دخترتو خوب می‌فرستیم بره خونه‌ی شوهرش، حالا هم بریم بهم نشون بدین جهاز ماه‌جان چیه، تا کم و کسری‌شو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,277
پسندها
9,707
امتیازها
27,673
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #73
ماه‌نگار به طرف خواهرش برگشت. لبخند تلخی به او‌ زد و دستش را گرفت.
- منو ببخش گل‌جان که جهازتو می‌برم.
گل‌نگار دست دیگرش را روی دست سرد ماه‌نگار گذاشت.
- این چه حرفیه ماه‌جان؟ غصه هیچی رو‌ نخور! گلیمم رو می‌ذارم کنار، می‌شینم روی پشتی‌های تو، زود تمومش می‌کنم.
مارال هم دستی به بازوی دخترعمو زد و گرچه از ته دل برای ماه‌نگار و افراسیاب غمگین بود اما خود را شاد نشان داد.
- ماه‌جان! من هم هستم، میام کمکتون، نمی‌ذارم‌ روی دار چیزی جا بمونه.
ماه‌نگار با صدایی که از بغض می‌لرزید گفت:
- فداتون بشم! من شما رو نداشتم چیکار باید می‌کردم؟
گل‌نگار که اشک در چشمانش جمع شده بود سر خواهرش را در آغوش گرفت.
- فدای دلت ماه‌جان! نمی‌ذارم بگن بی‌جهاز رفتی.
بغض ماه‌نگار شکست. دستش را روی کمر خواهر گرداند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا