• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ماهی میان توفان | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع دردانه. ع.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 322
  • بازدیدها 9,005
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,006
پسندها
16,225
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #211
ماه‌نگار پرسید:
- چرا نادرخان کاری برای پسرش نمی‌کرد؟
دلبر یک لحظه نگاه کرد و بعد دوباره مشغول شد.
- نادرخان؟! اون هم به نوروزخان خیلی ظلم کرد. از همون روزی که سپردنش به دایه دیگه زیاد محلش نداد، بازم از خانم‌بزرگ بیشتر حواسش بهش بود، اما خب اون هم پدری نکرد براش. زندگی رو رعیت‌ها یاد نوروزخان دادن، از مهتر سر زین نشستن یاد گرفت و پای پسر عمه‌هاش بهمن و بهادر راه و رسم خانی رو فهمید.
ماه‌نگار ابرو درهم کشید.
- پسرعمه‌هاش؟
دلبر سر تکان داد.
- عشرت‌خانم خواهر نادرخان، بعد مرگ شوهرش یه چند سالی اومد اینجا زندگی کرد، بهادر پسر کوچیکش با نوروزخان هم‌سن بود و بهمن یه پنج سالی از اونا بزرگ‌تر. وقتی اومدن اینجا، نوروزخان نوجوون بود، شاید شونزده سالش، از بی‌کسی افتاد پای بهمن، اون دوتا هم زیاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,006
پسندها
16,225
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #212
ماه‌نگار مجمع شام را به همراه وجیهه که مجمعی از میوه‌خشک و قوری و فنجان در دست داشت، به درون عمارت کوچک رفتند. نوروز‌خان در تاریکی نشسته و سر به دیوار تکیه داده‌بود. وجیهه مجمع دستش را در بیرونی گذاشت و رفت. ماه‌نگار مجمع شام را تا اندرونی برد.
- وای آقا! توی تاریکی نشستین؟
نوروز چشم باز کرد.
- چی شده ماهی؟
ماه‌نگار مجمع را مقابل پای نوروز گذاشت.
- شام عید براتون آوردم.
نوروز با گفتن «نمی‌خورم» سر به دیوار گذاشت. ماه‌نگار به طرف چراغ رفت و‌ نور آن را بالا کشید.
- وا؟ مگه میشه آدم شب عید گوشت نخوره؟
نوروز چشم بسته جواب داد:
- چرا نشه؟
ماه‌نگار مقابل همسرش نشست و مشغول انداختن سفره شد.
- آخه میگن سال که نو میشه، همه‌چی نو میشه، آدم هم باید نو بشه. باید شاد باشه، بخنده.
نوروز کلافه جواب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,006
پسندها
16,225
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #213
لبخند خشکی روی لب نوروز نشست. چند لحظه نگاهش را به ماه‌نگار دوخت. این دختر قطعاً با پافشاری روی خواسته رابطه‌ی نزدیکی داشت.
- ماهی من چیکار کنم راحتم بذاری؟
- کار؟ گفتم که هیچی، بیاین اول یه غذایی بخورید، بعد براتون چایی می‌ریزم، بعدش اگه دلتون خواست با ماهی بشینید به تعریف کردن و چرز، نخواستید جاتونو می‌ندازم بخوابید.
نوروز سر تکان داد.
- چرا اینقدر خوشی ماهی؟
- چرا خوش نباشیم؟ هم شب عیده، هم شب اومدن شما، چه خوشی بالاتر از اینا؟
سد نوروز شکست و خندید.
- تو هیچ جوره دست از سرم برنمی‌داری، نه؟
ماه‌نگار ابروهایش را درهم کشید.
- خب آقا زن گرفتین که دست از سرتون برنداره دیگه، اگه می‌خواستین راحت باشین نباید منو می‌گرفتید.
- نه اینکه خودم پاشدم اومدم طایفه‌تون اصرار کردم که بیا زنم شو؟
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,006
پسندها
16,225
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #214
زمان خواب، نوروزخان همان‌طور که چون همیشه همسرش را در آغوش گرفته و انگشت در میان موهای او می‌گرداند گفت:
- ماهی! ممنونم ازت.
- واسه چی آقا؟
نوروز به جای جواب به سؤال او گفت:
- یه شب عیدی، یه بچه‌ای اومد که از همون اول چون پاش ناقص بود بهش گفتن جن‌زده، گفتن جن‌ها ناقصش کردن، گفتن و گفتن و گفتن که اون بچه هم خیال کرد جن‌زده‌س، از همه کناره گرفت، محبت پدر و مادر ندید.
آهی کشید و پس از لحظه‌ای مکث گفت:
- خانم‌بزرگ همیشه می‌گفت با اومدنم براش بدبختی آوردم، می‌گفت شب عید نیست شب عزاست چون یادم می‌ندازه، زندگی خوشم با اومدن تو رفت. چون یادم میندازه چقدر منتظر خانزاده بودم، اما چیز دیگه‌ای نصیبم شد. از همون اولش نه توی خونه خودمون ارج داشتم نه بیرون اینجا، بارها و بارها گفتم چرا باید پای من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,006
پسندها
16,225
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #215
صبح عید شده‌بود. ماه‌نگار در حال جمع کردن رخت‌خواب بود و نوروزخان پا از در عمارت بیرون گذاشت. با دیدن پدرش که همراه چند نفر از تفنگچی‌ها سوار اسب شده و پا به دالان خروجی عمارت گذاشت، اخم‌هایش را سوالی در هم کرد. با خروج آن‌ها کمی به حوض نزدیک شد و جوان تفنگچی را که همراه خان نرفته و مانده‌بود، صدا زد.
- پنجعلی!
مردجوان که گرچه موهای کوتاه سرش را زیر کلاه پنهان ساخته‌بود، اما ریش سیاه و انبوهی صورتش را پوشانده و در ابتدای دالان خروجی عمارت برای رفتن قرار گرفته‌بود، با صدای نوروزخان به طرف او برگشت.
- بله خان!
نوروزخان دستی تکان داد.
- بیا اینجا ببینم!
پنجعلی تفنگ روی دوشش را جابه‌جا کرد و برای اطاعت از نوروزخان با قدم‌های تند پیش او آمد.
- امر بفرمایید خان؟
نوروز با اشاره‌ی سر و ابرو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,006
پسندها
16,225
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #216
ماه‌نگار دستمال خیس را از دست او گرفت.
- چی شده رفتین توی فکر؟
نوروز دو دستش را روی صورتش کشید، نفس درون سینه‌اش را بیرون داد و همزمان با بلند شدن از لبه‌ی پنجره، گفت:
- نادرخان رفته تشییع هرمزخان!
نوروز کنار مجمع روی زمین نشست. ماه‌نگار هم دستمال را روی گنجه گذاشت و روبه‌روی همسرش نشست.
- این هرمزخان کی هست که مردنش شما رو فکری کرده؟
نوروز دست به فنجان آب گرمی که با آبلیمو و عسل مخلوط شده‌بود، برد.
- از مردن اون فکری نشدم. هرمزخان، خان پیرمزار بود. پیرمرد بود و مریض، معلوم بود رفتنیه.
ماه‌نگار درحالی‌که لقمه‌ی نان و پنیر می‌گرفت، گفت:
- پس چی باعث شده برید توی هم؟
نوروز فنجان نیم‌خورده را پایین آورد و به همسرش چشم دوخت.
- از این فکری شدم که چرا خان به من نگفته و رفته؟ حکماً...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,006
پسندها
16,225
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #217
ماه‌نگار لحظه‌ای مکث کرد. نگاهش را به لقمه دوخت، ترسید، اما باید می‌گفت:
- میگم... برای اینکه خان دوباره باهاتون خوب بشه، یه وقتایی جلوی خان و خانم بهم تندی کنید، تشر بزنید، اصلاً بخواین بزنید هم ناراحت نمیشم... .
نوروز خشمگین میان حرفش پرید.
- هیچ می‌فهمی چی از من می‌خوای؟
ماه‌نگار با لحن دلجویانه‌ای ادامه داد:
- آقا باور کنید من طوریم نمیشه، ناراحت من نباشید، دیگه همه وضع ماهی رو می‌دونن، فرقی برام نداره از شما هم یه چک بخورم، ولی به جاش خان و خانم از شما راضی میشن، دیگه بی‌محلتون نمی‌کنن.
نوروز خشمگین انگشتش را مقابل او گرفت.
- ماهی حرف نزن!
ماه‌نگار آب دهانش را قورت داد و باز همه‌ی جرئتش را جمع کرد.
- آقا مگه بد میگم؟ این‌جوری دیگه به چشم خان میاین.
نوروز خشمگین مجمع را هل داد.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,006
پسندها
16,225
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #218
ماه‌نگار برای دلجویی همسرش تلاش کرد، اما او با گفتن «تنهام بذار ماهی» او را از خود راند و ماه‌نگار هم مأیوس و غمگین، مجمع صبحانه چندان دست‌نخورده را برداشته و به مطبخ رفت. تمام ذهنش درگیر ناراحتی نوروز بود و خود را به خاطر حرف‌هایی که زده‌بود و ناخواسته روز اول سال، اوقات همسرش را تلخ کرده‌بود، سرزنش می‌کرد. هنوز به در مطبخ نرسیده، متوجه شد دلبر با صفر سر چیزی بحث می‌کنند. نخواست میان زن و شوهر فضولی کند و زود پا به درون مطبخ گذاشت. در همان ابتدا با کوهی از سبزی رو‌به‌رو شد که روی میز مقابل زیور و وجیهه برای پاک شدن قرار داده شده‌بود. ماه‌نگار متعجب مجمع را کناری گذاشت.
- اینا چیه؟
زیور با بی‌میلی گفت:
- گرفتاری جدید! خانم‌بزرگ خورشت سبزی خواستن، دلبر هم مروت رو فرستاد از یارحسین سبزی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,006
پسندها
16,225
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #219
ماه‌نگار نگاهش را به طرف تغار چرخاند.
- مرغ رو من دست بگیرم؟
دلبر کنجکاوانه دوباره به او نگاه کرد.
- مرغ رو؟
ماه‌نگار به طرف دلبر برگشت.
- والا دلبرجان این خورشتی که گفتی رو بلد نیستم بپزم، ولی مرغ رو بلدم. من مرغ رو برای ظهر می‌پزم تو هم خورشت رو بپز.
دلبر لحظاتی به او نگاه دوخته و پیشنهادش را سبک سنگین کرد. حلوا و گوشت پختنش را دیده‌بود و بد نمی‌دید مرغ پختن این دختر را هم بیازماید.
- چی درست می‌کنی؟
ماه‌نگار به غذایی فکر کرد که در نبود گوشت در مهمانی‌ها می‌پختند.

- لای‌پلو!
دلبر از نشناختن غذا ابرو درهم کشید.
- لای‌پلو چیه؟
ماه‌نگار متعجب از سوال دلبر ابرو بالا داد و گفت:
- مرغ رو با تودلی می‌ذاریم لای برنج دم می‌کنیم.
دلبر بیشتر ابرو بهم داد.
- تودلی؟
- آره، ناردونه و گردو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,006
پسندها
16,225
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #220
ماه‌نگار سراغ مرغش رفت و کمی از گوشتش را امتحان کرد. هنوز جا برای پختن داشت. پس برای تمیز کردن اثرات مرغ از اطراف حوضچه از مطبخ بیرون رفت. دلبر که دیگر با رفتن زیور با وجیهه تنها شده‌بود و درحال خوردن کردن سبزی‌های پاک شده و شسته شده بود، با لذت به جنب و جوش ماه‌نگار نگاه می‌کرد. حیف که زن خان‌زاده بود، وگرنه می‌توانست بیشتر از او در مطبخ کمک بگیرد. ماه‌نگار به مطبخ برگشت. مرغش را باز امتحان کرد. دیگر پخته بود، دیگ را زمین گذاشت و به جای دیگ تابه‌ای را روی اجاق قرار داد و روغن ریخت. مرغ را با کفگیر از درون آب دیگ که دیگر بسیار کم شده‌بود، بیرون کشید و درون تابه قرار داد. صدای جلز و ولز مرغ درون روغن بلند شد. دقایقی بعد همه‌ی اطراف مرغ که سرخ شد، مرغ را درون یک سینی گذاشت و درون دل مرغ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 11)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا