- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 2,006
- پسندها
- 16,225
- امتیازها
- 42,373
- مدالها
- 21
سطح
25
- نویسنده موضوع
- #211
ماهنگار پرسید:
- چرا نادرخان کاری برای پسرش نمیکرد؟
دلبر یک لحظه نگاه کرد و بعد دوباره مشغول شد.
- نادرخان؟! اون هم به نوروزخان خیلی ظلم کرد. از همون روزی که سپردنش به دایه دیگه زیاد محلش نداد، بازم از خانمبزرگ بیشتر حواسش بهش بود، اما خب اون هم پدری نکرد براش. زندگی رو رعیتها یاد نوروزخان دادن، از مهتر سر زین نشستن یاد گرفت و پای پسر عمههاش بهمن و بهادر راه و رسم خانی رو فهمید.
ماهنگار ابرو درهم کشید.
- پسرعمههاش؟
دلبر سر تکان داد.
- عشرتخانم خواهر نادرخان، بعد مرگ شوهرش یه چند سالی اومد اینجا زندگی کرد، بهادر پسر کوچیکش با نوروزخان همسن بود و بهمن یه پنج سالی از اونا بزرگتر. وقتی اومدن اینجا، نوروزخان نوجوون بود، شاید شونزده سالش، از بیکسی افتاد پای بهمن، اون دوتا هم زیاد...
- چرا نادرخان کاری برای پسرش نمیکرد؟
دلبر یک لحظه نگاه کرد و بعد دوباره مشغول شد.
- نادرخان؟! اون هم به نوروزخان خیلی ظلم کرد. از همون روزی که سپردنش به دایه دیگه زیاد محلش نداد، بازم از خانمبزرگ بیشتر حواسش بهش بود، اما خب اون هم پدری نکرد براش. زندگی رو رعیتها یاد نوروزخان دادن، از مهتر سر زین نشستن یاد گرفت و پای پسر عمههاش بهمن و بهادر راه و رسم خانی رو فهمید.
ماهنگار ابرو درهم کشید.
- پسرعمههاش؟
دلبر سر تکان داد.
- عشرتخانم خواهر نادرخان، بعد مرگ شوهرش یه چند سالی اومد اینجا زندگی کرد، بهادر پسر کوچیکش با نوروزخان همسن بود و بهمن یه پنج سالی از اونا بزرگتر. وقتی اومدن اینجا، نوروزخان نوجوون بود، شاید شونزده سالش، از بیکسی افتاد پای بهمن، اون دوتا هم زیاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.