• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ماهی میان توفان | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع دردانه. ع.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 321
  • بازدیدها 8,765
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,003
پسندها
16,156
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #241
گرم خواب بود که با صدای نامفهومی بیدار شد. چشم که گشود، متوجه هذیان‌گویی ماه‌نگار شد. هنوز هوا تاریک بود. نیم‌خیز شد. دست روی پیشانی ماه‌نگار گذاشت. پیشانی که سر شب یخ کرده‌بود، الان در آتش می‌سوخت و همزمان در خواب با زبان خودش حرف‌هایی میزد که برای نوروز نامفهوم بود. نوروز تا وضع او‌ را چنین دید، نگران شد و برخاست. کاسه‌ی آبی را که روی تاقچه بود، پایین آورد. کمی با دستش آب برداشت و‌ به صورت همسرش زد.
- ماهی؟ ماهی‌جان؟ چت شده؟
جوابی نشنید. دستـمالی که ماه‌نگار به سرش می‌بست، کنار بستر بود. برداشت و گوشه‌ای از آن را درون آب کاسه فرو کرد و دستمال خیس را روی پیشانی داغ همسرش کشید. طولی نکشید که آب درون کاسه تمام شد. نوروز دستپاچه سر چرخاند. آبی در اتاق نبود. بلند شد و از در عمارت بیرون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,003
پسندها
16,156
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #242
خورشید که سر زد، صدای خروس‌ها بلند شد. ماه‌نگار چشمانش را بی‌حال باز کرد. نگاهش را به تیرک‌های چوبی سقف دوخت. کل بدنش درد می‌کرد. ضعف وجودش را گرفته و به شدت سردش بود. فشاری را روی سینه‌اش حس می‌کرد، نگاهش را پایین کشید و ساعد قوی نوروز را دید که او‌ را در بر گرفته‌بود. سرش را کمی به طرفش چرخاند، روی شکم خوابیده و نیمه‌ی صورتش را روی بالش او گذاشته‌بود. لبخند بی‌جانی روی لبش نشست. حتی در خواب هم گره ابروهای نوروز باز نشده‌بود. لحظاتی به او چشم دوخت. این حالت خواب نوروز عجیب نبود، هر شب او را به بغل می‌کشید تا بخوابد، عجیب این بود که در جای خودش نخوابیده‌بود. واقعاً این چه وضعیت خوابیدن بود؟ مگر دیشب برای نوروز جای خواب نینداخته‌بود؟ ابروهایش کمی به هم نزدیک شدند. فکر کرد تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,003
پسندها
16,156
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #243
ماه‌نگار لب‌هایش را به هم فشرد. باید زودتر بلند میشد تا قبل از اینکه نوروز بفهمد چه بار آورده، لباس‌ها و تشک را عوض می‌کرد.
- آقا برم جای خوابتونو بندازم راحت بخوابید.

نوروز دستی به صورتش کشید. چشمانش هنوز از بی‌خوابی شب پیش می‌سوخت. سرش را روی بالش ماه‌نگار کوباند و چشمانش را بست.
- من همین‌جوری راحتم، تو هم بگیر بخواب!
ماه‌نگار معذب نگاهش را از روی شمد به پاهایش که درون خیسی بود، داد. خوب بود که هنوز پاهای نوروز روی تشک نیامده‌بود که متوجه خیسی آن شود. لبش را گزید. نباید پیش او‌ رسوا میشد. زیر لب «خاک بر سر»ی به خودش گفت و سعی کرد با وجود دردی که در بدنش بود و جابه‌جایی را برایش سخت می‌کرد، از سوی دیگر رختخواب بیرون برود. نوروز دوباره متوجه تقلاهای دختر شد. سر بلند کرد و با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,003
پسندها
16,156
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #244
نوروز به زور خنده‌اش را جمع کرد و سرش را از شانه‌ی دختر برداشت و با ته مانده‌ی خنده‌ به نگاه غمگین او چشم دوخت.
- خیسی تشک تقصیر تو نیست، تقصیر منه، دیشب پاشویه‌ت می‌کردم تبت بیاد پایین، همه‌جا خیس شده.
نوروز با لبخند روی لب و سری که به اطراف تکان می‌داد، همزمان که زیر لب می‌گفت «ماهی ریزه‌ی من» خود را عقب کشید. ماه‌نگار به چرایی تب دیشبش فکر کرد.
- آقا دیشب چرا تب کردم؟
به آنی نوروز خنده‌اش را خورد و نگاهش را به چشمان سیاه و ابروهای کمی در هم همسرش دوخت. نباید او می‌فهمید چرا.
- خب آدما چرا تب می‌کنن؟ مریض شده‌بودی.
ماه‌نگار دستش را روی پیشانی‌اش گذاشت و با حس کردن عرق خشک شده‌ی روی پیشانی‌اش فهمید تب داشته‌است.
- وای آقا... یعنی شما دیشب به خاطر من بدخواب شده‌بودین که اینجوری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,003
پسندها
16,156
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #245
نوروز که از گره افتاده به ابروی او‌ هنگام‌ برخاستن فهمید درد دارد، دوباره پرسید:
- کجات درد داره؟
ماه‌نگار‌ لبش را به هم فشرد.
- یه ذره فقط کمرم و دلم درد می‌کنه، یه خورده استخون درد هم توی پاهام دارم.
نوروز خوب می‌دانست ماهی پیش او‌ اقرار به درد نمی‌کند و این یک ذره، اصلاً درد کمی نیست. ناراحت در جایش نشست.
- میگم دلبر یه چی برات بیاره دردتو کم کنه.
ماه‌نگار به یاد خشم نادرخان افتاد و پرسید:
- آقا؟
نوروز به طرفش سر چرخاند.
- جانم؟
با شنیدن کلمه‌ی «جانم» شوقی در دل ماه‌نگار ایجاد شد.
- چی شده بود خان اونقدر عصبانی بودن، من کاری کرده‌بودم؟
نوروز با یادآوری دیروز کمی عقب رفت و به دیوار تکیه زد.
- خان رو مهموناش عصبانی کرده‌بودن.
- چرا؟ کی بودن اونا؟
نوروز لحظاتی به همسرش نگاه کرد.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,003
پسندها
16,156
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #246
نوروز‌ همان‌طور‌ که سر ماه‌نگار را نوازش می‌کرد، گفت:
- خب باشه کار کن اما نمی‌ذارم دیگه کسی دست روت بلند کنه.
غمی را که ماه‌نگار در صدای نوروز حس می‌کرد بیشتر از همیشه بود. لحظه‌ای فکر‌ کرد چرا نوروز بیش از همیشه، از کتک خوردن او‌ ناراحت شده، پس پرسید:
- آقا چیزی شده که من خبر ندارم؟
از این سؤال دلهره‌ای درون قلب نوروز شکل گرفت. او را از خود جدا کرد.
- نه مگه باید چیزی بشه؟!
ماه‌نگار به چشمان‌ اشک‌آلود او‌ نگاه کرد و خواست به غم‌ زیاد او‌ اشاره کند.
- آخه آقا... .
نوروز سریع نگاه از او‌ گرفت و‌ کمی عقب رفت.
- به جای اینکه اینقدر حرف بزنی بگیر بخواب!
- آقا چرا بخوابم؟ بهتره پاشم لباسامو عوض کنم برم یه صبحونه براتون بیارم.
قبل از اینکه ماهی تکانی بخورد، نوروز با تحکم گفت:
- هیچ جا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,003
پسندها
16,156
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #247
اشک‌هایش روی صورتش جاری شده‌بود. از خجالت نزدیک بود آب شود. عزمش برای عوض کردن لباس‌هایش جزم کرد. تا خواست حرکتی کند. در عمارت بی هیچ هشداری باز شد. ماه‌نگار از ترس بی‌آبرویی دوباره سر جایش نشست و شمد را کامل روی پاهایش انداخت. اشک‌هایش را پاک کرد تا کسی نفهمد چه شده. ابتدا نیره داخل شد و با دیدنش دلهره‌ی ماه‌نگار بیشتر شد. چه وقت آمدن او بود؟ پشت‌بندش زیور با مجمع صبحانه داخل شد. ماه‌نگار دستپاچه سرگرداند تا حدأقل چیزی برای انداختن روی سرش بیابد که اندکی از این پریشانی اول صبحش مقابل چشمان نیره‌خانم کم کند. چیزی نیافت. دستمال سرش درون تشت بود و خبری از چارقدش نبود.
نیره با گفتن «چطوری دختر؟» پا درون اندرونی گذاشت. ماه‌نگار که کل وجودش را عرق شرم گرفته بود، همان‌طور که نشسته سر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,003
پسندها
16,156
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #248
زیور که‌ کارش تمام شده‌بود، پیش آمد.
- ماهی‌خانم دست به هیچی نزنید، خودم همین الان جمعش می‌کنم.
ماه‌نگار نزدیک‌ بود به گریه بیفتد، هیچ‌کـس جز خودش نباید دست به رختخواب میزد و هرگز نباید می‌گذاشت تا این‌ها هستند شمد عقب برود؛ وگرنه ابرویش پیش این دو نفر هم می‌رفت. به تندی گفت:
- نه! نه! لازم نیست، خودم می‌تونم.
نیره که زن باتجربه‌تری بود، کمی دستش آمد علت پریشانی ماه‌نگار چیست، رو به زیور کرد.
- تو برو آفتابه لگن بیار، تا خودم هم نگفتم داخل نشو! زیور «چشم»ی گفت و رفت.
نیره به طرف رختخواب‌های روی هم چیده شده رفت و با برداشتن تشکی برگشت.
- توی رختخواب خیس نباید بخوابی!
تشک را پهن کرد و گفت:
- برات اصلاً خوب نیست.
بالشی را گذاشت و لحاف را هم انداخت.
- این موقع زیر لحاف بخوابی بهتر از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,003
پسندها
16,156
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #249
همزمان که لباس او را بیرون می‌آورد، گفت:
- خیلی چیزها هست که باید از مادرت یاد می‌گرفتی که نگرفتی، ولی الان و اینجا‌ وقت گفتنش نیست.
ماه‌نگار که متعجب شده‌بود، گریه‌اش را تمام کرد تا با نیره همراهی کرده و لباس‌هایش را عوض کند. نیره بند شلیته‌هایش را باز کرد، بعد کمک کرد ماه‌نگار بلند شود. ماه‌نگار علی‌ر‌غم دردش، بلند شد تا لباس‌هایش را عوض کند. نیره‌ چون مادران که دختر سر به هوای خود را سرزنش می‌کنند، مدام حرف میزد.
- دختر تازه می‌فهمم چقدر بچه‌ای که چیزی از زندگی نمی‌دونی، کاش یه خورده زرنگ‌تر از این بودی تا دلم نمی‌سوخت، حیف که دهنم بسته‌س نمی‌تونم چیزی بهت بگم، تو باید منو مثل خواهرت می‌دونستی‌، نباید چیزی رو از من پنهون می‌کردی، تو که مادر و خواهرت کنارت نیستن، چرا از من خجالت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,003
پسندها
16,156
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #250
نیره رخت‌خوابش را چسبیده به لبه‌ی پنجره انداخته‌ بود. تنها که شد، همان‌جا تکیه زده به دیوار زیر پنجره نشست. دهانش تلخ بود و درد زیر دلش پیچیده‌ بود. در قلبش احساس سنگینی جریان داشت و با فکر به رفتار نوروز و خواهرش حس می‌کرد اتفاقی افتاده‌ است. چرا آن‌ها چنین دلسوز او شده‌ بودند؟ شاید توقع نداشتند از حال برود. شاید وقتی دیده بودند از حال رفته، ترس مرگش باعث شده‌ بود آن دو چنین رفتار کنند. چرا نمی‌گذاشتند تکانی بخورد؟ صدای کوبیده شدن در آمد و ماه‌نگار رو به در کرد و با گفتن «کیه؟» دستش را ستون بدنش کرد تا بلند شود. دردی که در کمرش بود، مانع حرکت شدید می‌شد. وجیهه در را باز کرد و همین که داخل شد با لحن مظلومی که مثل همیشه س و ز را می‌زد، گفت:
- سلام ماهی‌خانم! اجازه هست؟
ماه‌نگار که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

موضوعات مشابه

عقب
بالا