- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 2,006
- پسندها
- 16,223
- امتیازها
- 42,373
- مدالها
- 21
سطح
25
- نویسنده موضوع
- #301
نادرخان کلافه سری تکان داد.
- وقتی گم و گور شده از کجا پیداش کنم؟
- من خبر دارم کجاست!
چشمان نادرخان از این حرف زنش گرد شد.
- تو از کجا خبر داری؟
بغض کوچکی در لحن صدای خانمبزرگ دوید.
- از نریمانجانم خواستم پیداش کنه و اون گفت برهان چون جلوی زنا بیاختیاره، با غلامقرتی حتماً سَر و سِر داره، بعدش یه روزی که غلام اینجا بود، جیبشو پر کردم و فهمیدم برهان گاهی اوقات میره مسافرخونه پیرزن و به غلام پیغام میفرسته تا یکی از زنای توی دست و بالشو یه شب بده دستش، غلام کاسبیشو میکنه و برهان عیششو.
نادرخان ناباورانه سر تکان داد.
- تو چیکار برهان داشتی که پِیشو میگرفتی؟
خانمبزرگ ابرویی بالا انداخت.
- هیشکی به درد نخور نیست، تو به خاطر نوروز اونو از اینجا روندی، ولی خب من نمیخواستم دور بشه،...
- وقتی گم و گور شده از کجا پیداش کنم؟
- من خبر دارم کجاست!
چشمان نادرخان از این حرف زنش گرد شد.
- تو از کجا خبر داری؟
بغض کوچکی در لحن صدای خانمبزرگ دوید.
- از نریمانجانم خواستم پیداش کنه و اون گفت برهان چون جلوی زنا بیاختیاره، با غلامقرتی حتماً سَر و سِر داره، بعدش یه روزی که غلام اینجا بود، جیبشو پر کردم و فهمیدم برهان گاهی اوقات میره مسافرخونه پیرزن و به غلام پیغام میفرسته تا یکی از زنای توی دست و بالشو یه شب بده دستش، غلام کاسبیشو میکنه و برهان عیششو.
نادرخان ناباورانه سر تکان داد.
- تو چیکار برهان داشتی که پِیشو میگرفتی؟
خانمبزرگ ابرویی بالا انداخت.
- هیشکی به درد نخور نیست، تو به خاطر نوروز اونو از اینجا روندی، ولی خب من نمیخواستم دور بشه،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.